من زیاد نمایش مى بینم نه اینکه خودم رو منتقد بدونم اما هم فیلم و نمایش زیاد دیدم هم علاقمند به فضاهاى تازه هستم.نمیدونم ولى حتى خیلى کلنجار رفتم با خودم تا نظرمو ننویسم.به پیشنهاد یکى از دوستان به دیدن این نمایش رفتیم علیرغم اینکه تا اون روز کامنتهاى جالبى در موردش نبود با این وجود سعى کردم بى طرفانه و بدون جهت گیرى ببینمش.
در تمام طول نمایش این حس رو داشتم که وارد یک جلسه نمایشنامه خوانى شدم چون بازى ها انقدر دور بود از لحن و کلامشون که گاها ترجیح میدادم چشمامو ببندم.تا درک بهترى از موضوع داشته باشم.فضایى که شاهدش بودم حتى در یک جمله کوتاه میون اون همه دیالوگ به قول بکى از دوستان پینگ پونگى براى من مخاطب روشن نشده بود.مثل افتادن وسط یه موضوع بدون هیچ عقبه اى.حتى ادامه مکالمات هم به درک بهتر من از موضوع کمک نکرد.انقدر حرف زیاد بود که به نظرم بازیگرا کمتر مجال بازى کردن داشتن و صرفا کلماتى که باید پشت هم میگفتن غالب شده بود بر بازى،چیزى که در تئاتر براى دیدنش میرن .نمیدونستى کجایى و هویت ادمایى که دو ساعت دارن پشت هم باهم حرف میزنن چیه و تنها متوجه شغلشون میشدى...
جالب اینکه دوستانم از نمایش خوششون اومد و وقتى دلیلشو پرسیدم در کمال ناباورى متوجه شدم دقیقا به همون دلیلى که براى من همه چیز گنگ بود و باعث شده بود من به نظرم نمایش دلچسبى نباشه اونها برخلاف من این گنگى رو به درک پایین خودشون و فلسفى بودن بیش از حد نمایش گذاشته بودن!!در حالى که من فقط یک دلیل براش داشتم بازیگردانى بد و عدم درست انتقال حس و متن.به خاطر غالب شدن حفظ کردنى ها به بازى کردنى ها.اونقدرى که وسواس به خرج داده شده بود براى صحنه و نور براى بازى ها
... دیدن ادامه ››
نشده بود.
بیشتر شبیه فیلمایى بود که ستاره میارن اما هیچ حرفى براى گفتن ندارن و من با احترام زیاد به بازیگرهایى که تو این کار بودن و کار ازشون زیاد دیدم و همینطور کارگردان محترم کار به نظرم بهتره فلش انتقاد رو برد به سمت کارگردانى تا بازیگرها.