«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
ماشیندودی، نمایشیست فراواقع، بر بستر واقعیت سیصدسال گذشته ایران. داستان از نقّالی یک خانم (که در حافظه جمعی ایرانیان، مخصوصاً از سیصدسال مردسالار گذشتهاش، کمتر ثبت شده) آغاز میشود که بسیار هنرمندانه هم اجرایش میکند. در پی، شخصیتهای دیگر (که هرکدام به دلیلی، محبوسان محبس ناصرالدینشاهی هستند) وارد نمایش میشوند که آنها هم نقششان را بهدرستی و باورپذیر اجرا میکنند. سخن داستان این است که هر کدام از فرمانروایان سیصدسال گذشته میهن، اگر بر دیو وسوسهگری که بر خود حکمران حکم میراند (قدرتطلبی، زنبارگی، اعتماد به فرومایگان) چیره میشدند، چه بسا ایران بهتری میداشتیم. این دومین نمایشی بود که در تماشاخانه سنگلج (با نام پیشین ۲۵ شهریور، پیرترین تماشاخانه در کار تهران از ۱۳۴۰) میدیدم و پس از پایان نمایش، فهمیدم که همان جاییست که دوست دارم.
از تماشای این نمایش خوب با بازی درست بازیگرانش خیلی لذت بردم هرچند اینکه در سیسالگی، هنوز شازدهکوچولو (که در دنیای غرب، همه خواندهاندش) را نخوانده بودم، ناراحتم کرد. از یک کتابفروشی روبروی دانشگاه تهران، نسخهٔ جیبی از انتشارات آگاه با ترجمهٔ احمد شاملو را خریدم و دو ساعته تمامش کردم.
نخستینباری بود که نمایش معناباخته (ابزورد) میدیدم که بازی خوب بازیگران این نمایش، مشتاقم کرد نمایشهای شاخص دیگر این سبک را نیز تجربه کنم. نمایش ابزورد را در دنیای نویسندگی، مشابه «کاریکلماتور» یافتم. نکته منفی اینکه نمیدانم چرا در سالن نمایش ارغوان و در طول اجرا، دو بار بوی زیاد توالت پیچید.
«هفت شهر عشق»، شالودهٔ شگفتانگیز و دلربای «منطقالطّیر» (به پارسی، زبان پرندگان) از شیخ خرقهپوش، فریدالدّین عطّار نیشابوری (۵۹۹ - ۵۲۴ خورشیدی) است. نمایش «سیاه و غزال»، این شالوده و داستان زیبا را با سبک نمایش ایرانی «سیاهبازی» آمیخته است که این آمیختگی، با آن نمایشنامهٔ بس سترگی که آقای علیخانی نوشته و بازیگران، یکی از یکی بهتر ادایش کردند، بسیار خوب از کار درآمده است. دوّمین باری بود که سیاهبازی میدیدم (اوّلی، شیرهای خانباباسلطنه از افشین هاشمی؛ یاد باد سیاهبازی محشر گلاب آدینه) ولی نخستین باری بود که در تالار سنگلج (۲۵ شهریور پیشین)، این کهنترین تالار نمایشِ در کارِ تهران از ۱۳۴۴ خورشیدی، نمایشی میدیدم. خرسندم از اینکه سال تلخ و شیرین ۱۴۰۱ را به نیکویی به پایان رساندم.
ر ک Fritzl case، با این تفاوت که در واقعیت، الیزابت دختر یوزف فریتزل بود و نه دخترخواندهاش و البته که بهتر بود این واقعیت هولناک را دچار «حسن تعبیر» نمیکردید. نمایش خوبی بود.
خار تا کی لالهای در باغ امیدم نشان
زخم تا کی مرهمی بر جان دردآگین من
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان
تا «قلندروار» شد در کوی عشق آیین من
- سعدی | غزل ۴۷۲
در این روزهای سرگیجهآور، «قلندرو» نمایش خوبی از سرگیجههای احتمالاً ابدیِ ما ایرانیها است.