در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی حیدری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:16:28
 

سپاس که میخوانید

 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آدم تا انسان

دلی آزرده از بنده و درمان کردنش با تو
کویر سینه ی ما را گلستان کردنش با تو

هوای آسمان زندگی ام دائما ابریست
بفرما این شما این ابر، باران کردنش با تو

کشیدم دست کفر اعتقاد خویشتن را
به درگاه تو آوردم مسلمان کردنش با تو

به اجبار بقای نسل و این زاد و ولد کردن
به دنیا آدم آوردم و ... دیدن ادامه ›› انسان کردنش با تو

ز اشک شور طفلان زندگانی مزه میگرد
نمک هم شد مهیا در نمکدان کردنش با تو

نخوانده او زبان وحش و بین جنگل افتاده
دگر او را چو پیغمبر سلیمان کردنش با تو

مناره دست فرزنده بنی آدم چو آمد گفت
به این نیت که می سازم و جنبان کردنش با تو

دو خط از شنتیا تقدیم اگر مقبولتان افتد
هرآنکس دوست می دارد غزلخوان کردنش با تو

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
رنگینک


الهی مثل بنده غم نگیری
تبسم را تو دست کم نگیری

رها از غصه ها وز عمق بینش
دم دنیای دون محکم نگیری

قرار بیقراری ها قرارت
چو طفلی بونه ایی هردم نگیری

نباشد لرز آهی در گلویت
خش بغض و صدای بم نگیری

نشیند ... دیدن ادامه ›› روی مویت گرد پیری
به صورت چهره ایی درهم نگیری

از آن رنگینه چشمِ نور افکن
به زاری شربت زمزم نگیری

تو ای رنگین کمان این نیست رسمش
سراغی دیگر از شبنم نگیری

به غیر از شنتیا از نوش لعلت
برای دیگری مرهم نگیری

شریکم در غمت چون قبل اما
الهی مثل بنده غم نگیری

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
زهله ترک

خدا کام آنکه مایل بوده دادی
به غیرم زندگی آسوده دادی

جسارت بر جسوران توبه کاران
به من یک زهله ی فرسوده دادی

به او ادراک بکری در تامل
مرا ذهنی خیال آلوده دادی

به آنان روی خوش رنگ سپیدی
مگر خاک و گل من دوده دادی؟

همانان که تکبر پیشه کردند
که ... دیدن ادامه ›› با شَه ناخُورَد فالوده دادی

شریعت بر گرسنه می دهد چون
شکم فربه درازش روده دادی

فسرده شنتیا بنوشت و میگفت
قلم در دست من بیهوده دادی

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
سوختن و ساختن



کار تو بر منِ مظلوم ترین، تاختن است
پیش چشمان تو از من، سپر انداختن است

تو به هر عرصه که حاضر شده فاتح بودی
وین بدانند همه عادت من باختن است

ای تو آن شعله چشمان شرورت سوزان
سینه ی تنگ من آماده ی بگداختن ... دیدن ادامه ›› است

گفته بودی که فراموش کنم در طی وقت
وقت و بی وقت خیالم به تو پرداختن است

شنتیا حسرت دیدار تو دارد افسوس
از تو انکار چنین قصه و نشناختن است

حق برای تو بسازد و نسوزی هرگز
سرنوشت من اگر سوختن و ساختن است

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قهوه ی هفتاد سی

آغاز سن پیری ام در قرعه ایی افتاد، سی
شد ننگ در پیشانیِ مجموع این اعداد، سی
قهرم با تلخیِ آن فنجانِ در دستِ شما
دیگر نمیگیرد مرا این قهوه ی هفتاد سی

بداهه ایی بود
تقدیم
مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به زبان ساده

الهی داغتان را من نبینم
الهی دردتان تک تک به جانم

سپر در پیش رو از هر مصیبت
بگردم دورتان از استخوانم

مبادا در نبودم بونه گیری
خدای من، خدا، لال این زبانم

به غم های عزیزان و رفیقان
نگیری از من اینگون امتحانم

دعاگو هستم و عاشق ... دیدن ادامه ›› به آنان
نیازی نیست اندر ترجمانم

قشنگی های صحبت با تو اینست
که معنایی نمیخواهد بیانم

خدایا عرصه تنگ است و در اینجا
تویی تنها یگانه پاسبانم

مگر حُسن جوانان نیست معیار؟
الهی من به درگاهت جوانم

تو از کرده و ناکرده بدانی
هرآن میخوانی ام، آین بنده آنم


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹

جگر گوشه...
(چالش بداهه)


خواب دیدم که دوباره به مقر می آیی
در شب تیره ی من شکل قمر می آیی

خیره در چشم غم فرقت جان خندیدم
جشن بگرفته که اینک ز سفر می آیی

تکه های دل صد پاره گرفتم در دست
دلخوش از آن که تو شیرین و شکر می ... دیدن ادامه ›› آیی

در مثل همچو جوانی که به بند افتاده
و تو مادر که به دیدار پسر می آیی

وعده ها از پی دلداری خود می دادم
غافل ای دل، که تو شری و شرر می آیی!!

مات ماندم تو که خوشحال از اینجا رفتی
از چه رو واله و حیران پکر می آیی؟؟

گفته بودم که تو را نیست در این رفتن سود
می شوی نادم و از راه ضرر می آیی!!

ای جگر گوشه تو را روشن و آگه کردم
که به هرجا بروی خون به جگر می آیی

همه ی حجم خیالات شبم یاد شماست
و تو شاه بیت که میجوشی و سر می آیی

شنتیا هر غزلی گفت، تو بودی مضمون
دارد امید که آخر به ثمر می آیی


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صد و چهل و یک


تو که خود جان جهانی
همه آرامه ی جانی
مپسند بینوا را
که ببینی و نخوانی
اگر اشکم بچکانی
یا که زهرم بخورانی
بنشینم و نجوشم
که بدانم نچشانی
تو اگر پبش نخوانی
وگر از بام برانی
پی فرمایش خواجه
بنگویم که چونانی؟
اگرم صد بدوانی
و نوایی نرسانی
منت از بنده ندانی
و به سنگم بپرانی
من نه آن مرغ چموشم
نه تو آن که ننشانی

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹🌱
اشک قدوم

شب که یک مرد، قدم میزند از شادی نیست
و اگر بغض کند، آخَرَت آبادی نیست

اشک و سیگار و کمی رامش خلوتگه شب
این چنین حال در آن معنی آزادی نیست

شرم بر حال تو بد عهد، که بی وجدانی!
عملت مثل هرآن وعده که میدادی نیست

سبز و خرم بده و مهد تمدن این خاک
مگر این گربه سیه خطه ی اجدادی ... دیدن ادامه ›› نیست؟

هچو آن واعظ در کار به خود مانده تویی
شاید از ریشه و بن حرف تو بنیادی نیست

شنتیا بار سفر بند و از این ورطه برو
اصلا این جای دراویش گنابادی نیست

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
تنگنای زندگی

چرا دنیای بیهوده و عمرم سر نمی آید
سعادت راه گم کرده به پشت در نمی آید

همان روزی که وعده داده ایی در حشر
کجا، کی پس بفرما که چرا محشر نمی آید

چه احوال بغیر قابل توصیف بد شکلی
خدایا کاری از دست شماهم بر نمی آید!

چگونه این قلم در حالتی خوشحال بنویسد
که افسرده است و رقصش ... دیدن ادامه ›› روی این دفتر نمی آید

شنیدم این وخامت میتوانست بیشتر باشد
سَر مُرده، جناب شیخ از این بدتر نمی آید

غزاله ناله سر داده ، غزل هم کفر می گوید
ردیف و قافیه گریان، ازین بهتر نمی آید

تو را ای شنتیا بختی همیشه کور افتاده
دلت را خوش نکن اصلا که عمرت سر نمی آید

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هومان

چشمه ذوق من از لطف شما روشن  شد
بعد تو شعر من ابریشم و در ساتن شد

گل به دامان طبیعت بسپردم برگشت
آمد و دور قلم در کمرت دامن شد

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود"
تو ملائک که به یکباره چه اهریمن شد

ما بخوبی تو در شعر قلم چرخاندیم
از همین نام تو ... دیدن ادامه ›› در شعر و غزل هومن شد

پنج انگشت عسل از من و دندان شما
ذات همخوان نشد اَر دوست مرا دشمن شد

دسته کم نام تو در یک غزلی نزد من است
این که میسوزم از آنست، یکی بی من شد!

گفت مولای ریاضت که منیت نکنی
شنتیا آنکه که به من من نرسد، خرمن شد

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشک کردگار

آخرین روزی که آمد در قرارم، گریه کرد
وقت دل کندن که شد زیبا نگارم گریه کرد

باد بوی یوسف از پیراهنی آورده بود
تا که یعقوب این شنید اندر جوارم گریه کرد

ما عزیزش داشتیم و پی بر این دل برده بود
خون دل خوردم همی خونابه خوارم گریه کرد

گفت راه ما از این لحظه جدا باید شود
با همین اتمام ... دیدن ادامه ›› حجّت در کنارم گریه کرد

بازهم با یک نگه چون قبل در گفت و شنفت
چشم هایش با وداعِ چشم زارم گریه کرد

سیب سرخ گونهء ممنوعه اش از باغ رفت
ریشه ی انگور خشکید و انارم گریه کرد

از من اصرار و از آن جانب مدام انکارها
مو در آورد این زبانم، پشتکارم گریه کرد

نذر بستم آنقدر کردم دعا، کز حال من
زرد شاه مقصودِ اصل قندهارم گریه کرد

بس که سنگین بود و جانفرسا جدایی بین ما
خود به چشم خویش دیدم کردگارم گریه کرد

بعد ایشان از گلویم آب خوش پایین نرفت
دشمنم حتی بر احوال نزارم گریه کرد

زین حدیث عشق او هفتاد پشت و نسل من
از نوه نادیده ام تا یادگارم گریه کرد

یاد خوبی های او کردم، غزل زانو گرفت
پای به پای خاطرات خنده دارم گریه کرد

شنتیا بس کن حکایت های طعم تلخ را
خیس شد دفتر ز بس که خوُدکارم گریه کرد


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حُقه ی پیوند

شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما
حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟

سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست
ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما

چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟
او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما

بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات
اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما

شنتیا عمر نه چندان مانده را در غم نشین
بگذر از شکوایه مهمان کن کمی لبخند ما

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
گواه دی

وعده بر دل می دهم وی آمده
ای دل غافل کجا، کی آمده

چشم ما بر در کشید و پیش ما
جای او رنج پیاپی آمده

سوز لحنم این خبر اورده است
بینوایی مجلس نی آمده

چله سرما قلم سوز است و خشک
درکنارش غصه پا پِی آمده

برف آذر هم گواهی می دهد
طی شده فصل خزان، دی آمده


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹


پ. ن: اولین برف و نعمت زمستانی امسال مشهد ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۳
دور از کینه

خود منعکس خویشم و آیینه ندارم
قد سر سوزن ز کسی کینه ندارم

از قامت و قد و بر و رو ظاهر و باطن
غیر از دل آزرده ی در سینه ندارم

پر زخم و پر از چاک سرانگشتم از همت
یک لکه به پیشانی خود پینه ندارم

فخری نفروشم و به دنیا نزنم چنگ
میل زر و ابریشم و چرمینه ندارم

جای ... دیدن ادامه ›› تو نشان از نفس گرم تو دارد
من خانه بدوشم غم شومینه ندارم

این سادگی ذات من ساده پسندست
در حقه زنی مثل تو پیشینه ندارم

آن مرغک افتاده ی از لانه به برفم
بی بال و پرم مظطربم چینه ندارم

سهراب به خون خفته این خاک غریبم
خط و خبر از رستم و تهمینه ندارم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجیب غریب

شکر از خاک و گِل ذاتی نجیب افتاده ام
در شگفتم از چه اینگونه عجیب افتاده ام

من مگر این اشرف مخلوق خالق نیستم؟
یا که با یک شیطنت شبه رقیب افتاده ام؟

در گلستان بوده ام آنجا که چشمم باز شد
وین میان از جور چشمک های سیب افتاده ام

از سر خود خواهی آن اولیای مست عشق
کودکی بودم که در ... دیدن ادامه ›› دام فریب افتاده ام

بر نمیدارد چرا دست از سرم دنیایتان؟
من که در جمع عزیزان هم غریب افتاده ام

محض حق یا اهل العام ای بنی آدم کمک
طعمه ی زیبا نگاری دلفریب افتاده ام

بنده بیمارش و چشم سبز او دارالشفا
عاجزانه زیر دستان طبیب افتاده ام

آنقدر وا بوده آغوشم برایش در غزل
قافیه در قافیه شکل صلیب افتاده ام

نای نالانم که از نی بینوایی دیده ام
لنگ لنگان پای در امن یجیب افتاده ام

می رسد آن روز کز ما این نگارش مانده است
در سرازیر از فرازی سمت شیب افتاده ام

شنتیا در آینه، پیری بشارت می دهند
زشت و زیبایش کنار، اینک چه زیب افتاده ام


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایران بانو

بسم رب نگرانی که منش در یاد است
زیب و فرخنده نکونام و جهان آراد است

بسم آن خالق آگاه به احوال درون
باد در غبغب ما نیست بسی غمباد است

شاپرک جان تو از این بیدک غش کرده بپرس
سمت ما هیچ خبر نیست تمامش باد است

پیر حساس به دانش و بسی می ترسد
علم جرم است و جنایت در ... دیدن ادامه ›› عوض آزاد است

بی خرد آمده این پهنه به ارشاد بشر
فکر میکرده که شهریست علی آباد است

آنقدر از گنه و دوزخ برزخ نالید
خوف کردم نکند حضرت حق جلاد است

هرکسی کوفته مشتی که به زندان نبرند؟؟
این غزل مشت دهان بد استبداد است

آنکه دلخون و پر از اشک رجز می خواند
این همان شخص گنهکار پر استعداد است

شنتیا می رود این حضرت ایران بانوست
که به کوری شما تا به قیامت شاد است

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
هر کسی بعد تو آمد، ز سرم وا کردم
شرح موهای تو گفتم و معما کردم

خود در آغوش گرفتم بغل تنها را
گوش بر درد و دل از جانب نجوا کردم

منِ دلبسته به شیرین سخنی های شما
جور در حق خودم کردم و بد تا کردم

در حلالیت از ما طلبیدن عیبی است؟
من اگر ظلم به کس کرده چه بیجا کردم

تو خطا کردی و آدم نشدم آخرِ ... دیدن ادامه ›› سر
هی طرفداری از حضرت حوا کردم

هیچ از یک نفر حتی نزدم چشم رفیق
ده محله سر چشمان تو دعوا کردم

اول اسم تو را تا که لبی زمزمه کرد
گُر گرفتم به میان رفتم و بلوا کردم

هر که پرسید از احوال تو و سر درون
بی خبر از همه پوشیدم و حاشا کردم

کم از این سادگی ام چوب نخوردم اما  
 باز هم در غزلی، ساده تقلا کردم

شعر با نیت اینکه تو بخوانی گفتم
شنتیا را ته این قصه در امضا کردم


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
من همان بارانی چشمان دورانم عجب
حال اینجا دل زده از بوی بارانم عجب

بین گرگ کفتر کفتار و بز گشتم چکار؟
خواب میبینم مگر؟ شاید سلیمانم؟ عجب

گر که یوسف بی گناه هست و زلخیا کرده جرم
از چه من هم مثل یوسف توی زندانم عجب

این نمیخواهم که رسوایی به بار آید ولی
من که خود رسوای عالم بوده از آنم عجب

از همان اول دلت ... دیدن ادامه ›› با ما نبود اما ببین
ده بهاران شد که یادت کرده حیرانم عجب

عازم در یک سفر بودیم و آن روز عجیب
مادرت رد کرده بود از زیر قرآنم عجب!!!

دور از من در چه حالی در کجایی مانده ام
من چگونه بی تو در سمت خراسانم؟ عجب

نطفه را با غم زدند و صبر ما سنجیده اند
از سیه بختی خود از روز پایانم عجب!!

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
اگر مُردم حلالم کن

وصیت نامه👇👇🙏🙏


مثل هرباره مرا شهد محبت بدهید
عاجلا بر سخنم گوش به دقت بدهید

این وصیت برسانید به دستان امیر
اجر کاری که بود خیر به عزت بدهید

در وداع من و تک خواهر دردانه من
یک مجالی و کمی فرصت خلوت بدهید ... دیدن ادامه ››

اشک چشمان برادر اگرم زنده کند
حق به معلول و علل ها و به علت بدهید

یار آگر آمده بالای سرم گریه کنان
در طَبَق روی خوش از ما به متانت بدهید

آخرین صحبت بین من و جان بسیار است
بردباری و کمی صبر و مهلت بدهید

بگذرید از من اگر، این ز بزرگی شماست
دین از گردنمان وا نِه و منت بدهید

نعش من ارزش زاری که ندارد ای دوست
فاتحه کرده نثارم و خجالت بدهید

خرج خرما و طعامم نکنید از خیرات
شاخه ایی گل به یتیمی ز نیابت بدهید

آشنایان که خبر دار شدید از مرگم
غم نبینید به غم دیده مرمت بدهید

وقف کردم همه عضو تن ناقابل را
آنچه پسماند بر آن خاک قیامت بدهید

رو به درگاه جلی کرده و از جانب من
یک تشهد به یگان خالق خلقت بدهید

با وضویی که معطر شده از عطر گلاب
   اشهدم در صلواتی به نبوت بدهید

اشهد و ان علیاً ولی الله گویان
عایدش را به دو حوریه ی وحشت بدهید

در شب اول قبرم به سرم بنشینید
صد و ده بار علی گفته و جُرئت بدهید

دستم از آدم و از عالم تان کوتاه هست
شنتیا را به همین فاتحه رخصت بدهید

حال یاسین بخوانید و به یک الرحمان
مجلس ختم مرا رنگ لطافت بدهید

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

mojtabaheydari708@gmail.com
09304016120