در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی حیدری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:57:45
 

سپاس که میخوانید

 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هومان

چشمه ذوق من از لطف شما روشن  شد
بعد تو شعر من ابریشم و در ساتن شد

گل به دامان طبیعت بسپردم برگشت
آمد و دور قلم در کمرت دامن شد

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود"
تو ملائک که به یکباره چه اهریمن شد

ما بخوبی تو در شعر قلم چرخاندیم
از همین نام تو ... دیدن ادامه ›› در اول شعر هومن شد

پنج انگشت عسل از من و دندان شما
ذات همخوان نشد اَر دوست مرا دشمن شد

دسته کم نام تو در یک غزلی نزد من است
این که میسوزم از آنست، یکی بی من شد؟

گفت مولای ریاضت که منیت نکنی
شنتیا آنکه که به من من نرسد، خرمن شد

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشک کردگار

آخرین روزی که آمد در قرارم، گریه کرد
وقت دل کندن که شد زیبا نگارم گریه کرد

باد بوی یوسف از پیراهنی آورده بود
تا که یعقوب این شنید اندر جوارم گریه کرد

ما عزیزش داشتیم و پی بر این دل برده بود
خون دل خوردم همی خونابه خوارم گریه کرد

گفت راه ما از این لحظه جدا باید شود
با همین اتمام ... دیدن ادامه ›› حجّت در کنارم گریه کرد

بازهم با یک نگه چون قبل در گفت و شنفت
چشم هایش با وداعِ چشم زارم گریه کرد

سیب سرخ گونهء ممنوعه اش از باغ رفت
ریشه ی انگور خشکید و انارم گریه کرد

از من اصرار و از آن جانب مدام انکارها
مو در آورد این زبانم، پشتکارم گریه کرد

نذر بستم آنقدر کردم دعا، کز حال من
زرد شاه مقصودِ اصل قندهارم گریه کرد

بس که سنگین بود و جانفرسا جدایی بین ما
خود به چشم خویش دیدم کردگارم گریه کرد

بعد ایشان از گلویم آب خوش پایین نرفت
دشمنم حتی بر احوال نزارم گریه کرد

زین حدیث عشق او هفتاد پشت و نسل من
از نوه نادیده ام تا یادگارم گریه کرد

یاد خوبی های او کردم، غزل زانو گرفت
پای به پای خاطرات خنده دارم گریه کرد

شنتیا بس کن حکایت های طعم تلخ را
خیس شد دفتر ز بس که خوُدکارم گریه کرد


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حُقه ی پیوند

شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما
حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟

سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست
ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما

چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟
او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما

بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات
اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما

شنتیا عمر نه چندان مانده را در غم نشین
بگذر از شکوایه مهمان کن کمی لبخند ما

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
گواه دی

وعده بر دل می دهم وی آمده
ای دل غافل کجا، کی آمده

چشم ما بر در کشید و پیش ما
جای او رنج پیاپی آمده

سوز لحنم این خبر اورده است
بینوایی مجلس نی آمده

چله سرما قلم سوز است و خشک
درکنارش غصه پا پِی آمده

برف آذر هم گواهی می دهد
طی شده فصل خزان، دی آمده


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹


پ. ن: اولین برف و نعمت زمستانی امسال مشهد ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۳
دور از کینه

خود منعکس خویشم و آیینه ندارم
قد سر سوزن ز کسی کینه ندارم

از قامت و قد و بر و رو ظاهر و باطن
غیر از دل آزرده ی در سینه ندارم

پر زخم و پر از چاک سرانگشتم از همت
یک لکه به پیشانی خود پینه ندارم

فخری نفروشم و به دنیا نزنم چنگ
میل زر و ابریشم و چرمینه ندارم

جای ... دیدن ادامه ›› تو نشان از نفس گرم تو دارد
من خانه بدوشم غم شومینه ندارم

این سادگی ذات من ساده پسندست
در حقه زنی مثل تو پیشینه ندارم

آن مرغک افتاده ی از لانه به برفم
بی بال و پرم مظطربم چینه ندارم

سهراب به خون خفته این خاک غریبم
خط و خبر از رستم و تهمینه ندارم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجیب غریب

شکر از خاک و گِل ذاتی نجیب افتاده ام
در شگفتم از چه اینگونه عجیب افتاده ام

من مگر این اشرف مخلوق خالق نیستم؟
یا که با یک شیطنت شبه رقیب افتاده ام؟

در گلستان بوده ام آنجا که چشمم باز شد
وین میان از جور چشمک های سیب افتاده ام

از سر خود خواهی آن اولیای مست عشق
کودکی بودم که در ... دیدن ادامه ›› دام فریب افتاده ام

بر نمیدارد چرا دست از سرم دنیایتان؟
من که در جمع عزیزان هم غریب افتاده ام

محض حق یا اهل العام ای بنی آدم کمک
طعمه ی زیبا نگاری دلفریب افتاده ام

بنده بیمارش و چشم سبز او دارالشفا
تیره بختی زیر دستان طبیب افتاده ام

آنقدر وا بوده آغوشم برایش در غزل
قافیه در قافیه شکل صلیب افتاده ام

نای نالانم که از نی بینوایی دیده ام
لنگ لنگان پای در امن یجیب افتاده ام

می رسد آن روز کز ما این نگارش مانده است
در سرازیر از فرازی سمت شیب افتاده ام

شنتیا در آینه، پیری بشارت می دهند
زشت و زیبایش کنار، اینک چه زیب افتاده ام


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایران بانو

بسم رب نگرانی که منش در یاد است
زیب و فرخنده نکونام و جهان آراد است

بسم آن خالق آگاه به احوال درون
باد در غبغب ما نیست بسی غمباد است

شاپرک جان تو از این بیدک غش کرده بپرس
سمت ما هیچ خبر نیست تمامش باد است

پیر حساس به دانش و بسی می ترسد
علم جرم است و جنایت در ... دیدن ادامه ›› عوض آزاد است

بی خرد آمده این پهنه به ارشاد بشر
فکر میکرده که شهریست علی آباد است

آنقدر از گنه و دوزخ برزخ نالید
خوف کردم نکند حضرت حق جلاد است

هرکسی کوفته مشتی که به زندان نبرند؟؟
این غزل مشت دهان بد استبداد است

آنکه دلخون و پر از اشک رجز می خواند
این همان شخص گنهکار پر استعداد است

شنتیا می رود این حضرت ایران بانوست
که به کوری شما تا به قیامت شاد است

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
هر کسی بعد تو آمد، ز سرم وا کردم
شرح موهای تو گفتم و معما کردم

خود در آغوش گرفتم بغل تنها را
گوش بر درد و دل از جانب نجوا کردم

منِ دلبسته به شیرین سخنی های شما
جور در حق خودم کردم و بد تا کردم

در حلالیت از ما طلبیدن عیبی است؟
من اگر ظلم به کس کرده چه بیجا کردم

تو خطا کردی و آدم نشدم آخرِ ... دیدن ادامه ›› سر
هی طرفداری از حضرت حوا کردم

هیچ از یک نفر حتی نزدم چشم رفیق
ده محله سر چشمان تو دعوا کردم

اول اسم تو را تا که لبی زمزمه کرد
گُر گرفتم به میان رفتم و بلوا کردم

هر که پرسید از احوال تو و سر درون
بی خبر از همه پوشیدم و حاشا کردم

کم از این سادگی ام چوب نخوردم اما  
 باز هم در غزلی، ساده تقلا کردم

شعر با نیت اینکه تو بخوانی گفتم
شنتیا را ته این قصه در امضا کردم


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
من که خود بارانی چشمان دورانم عجب
حال اینجا دل زده از بوی بارانم عجب

بین گرگ کفتر کفتار و بز گشتم چکار؟
خواب میبینم مگر؟ شاید سلیمانم عجب

گر که یوسف بی گناه هست و زلخیا کرده جرم
از چه من هم مثل یوسف توی زندانم عجب

این نمیخواهم که رسوایی به بار آید ولی
من که خود رسوای عالم بوده از آنم عجب

از همان اول دلت ... دیدن ادامه ›› با ما نبود اما ببین
ده بهاران شد که یادت دارد حیرانم عجب

عازم در یک سفر بودیم و آن روز عجیب
مادرت رد کرده بود از زیر قرآنم عجب

دور از من در چه حالی در کجایی مانده ام
من چگونه بی تو در سمت خراسانم عجب

نطفه را با غم زدند و صبر ما سنجیده اند
از سیه بختی خود از روز پایانم عجب

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
اگر مُردم حلالم کن

وصیت نامه👇👇🙏🙏


مثل هرباره مرا شهد محبت بدهید
عاجلا بر سخنم گوش به دقت بدهید

این وصیت برسانید به دستان امیر
اجر کاری که بود خیر به عزت بدهید

در وداع من و تک خواهر دردانه من
یک مجالی و کمی فرصت خلوت بدهید ... دیدن ادامه ››

اشک چشمان برادر اگرم زنده کند
حق به معلول و علل ها و به علت بدهید

یار آگر آمده بالای سرم گریه کنان
در تَبق روی خوش از ما به متانت بدهید

آخرین صحبت بین من و جان بسیار است
بردباری و کمی صبر و مهلت بدهید

بگذرید از من اگر، این ز بزرگی شماست
دین از گردنمان وا نِه و منت بدهید

نعش من ارزش زاری که ندارد ای دوست
فاتحه کرده نثارم و خجالت بدهید

خرج خرما و طعامم نکنید از خیرات
شاخه ایی گل به یتیمی ز نیابت بدهید

آشنایان که خبر دار شدید از مرگم
غم نبینید به غم دیده مرمت بدهید

وقف کردم همه عضو تن ناقابل را
آنچه پسماند بر آن خاک قیامت بدهید

رو به درگاه جلی کرده و از جانب من
یک تشهد به یگان خالق خلقت بدهید

با وضویی که معطر شده از عطر گلاب
   اشهدم در صلواتی به نبوت بدهید

اشهد و ان علیاً ولی الله گویان
عایدش را به دو حوریه ی وحشت بدهید

در شب اول قبرم به سرم بنشینید
صد و ده بار علی گفته و جُرئت بدهید

دستم از آدم و از عالم تان کوتاه هست
شنتیا را به همین فاتحه رخصت بدهید

حال یاسین بخوانید و به یک الرحمان
مجلس ختم مرا رنگ لطافت بدهید

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بداهه ایی در جمع اساتید صدای دیدار


《صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد
صبحدم برصدق این معنی گواهی می دهد》

دشتِ اول او، چراغ اول او روشن کند
کیست آن، کین مستحق را رختِ شاهی می دهد؟

شیخ فرمود آن که دندان داد و نانت نیزهم
شیر بر طفلان و دریا را به ماهی می هد

'گر گدا ... دیدن ادامه ›› کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟"
با خلوص نیت از ایشان بخواهی می دهد

حمدِ الرحمان که حقِ حالِ خوبِ راحمین
از کرم حتی به ما مزد اشتباهی می دهد

هر زمان بودم دو دل در یک غزل دیدم غزال
فی البداهه اذن ما در این دو راهی می دهد

شنتیا آن برگه ی روشن که ایزد داد کو؟
کاغذ کاهی خبر از رو سیاهی می دهد!

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
حسین چیانی این را خواند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
پاره ی جان به برم زبر و زرنگ آمده است

نه چنان قبل که روشن تر و شبتابترک
ماه، این بار به دیدار پلنگ آمده است

دست و پا گم شده، لکنت به زبانم افتاد
واژگون گشته قلم، قافیه تنگ آمده است

به شکار دل نازکتر از شیشه ی من
یار سنگین دلمان از دل سنگ آمده است

به لبش یخ زده لبخند دو چشمش ... دیدن ادامه ›› قهر است
به خیالم که به جولانگه جنگ آمده است

خوش خط و خال ترین مار که دنیا دیدست
زهرآلودهِ تر از خصم خدنگ آمده است

باز هم ساده دلی، خورده فریب از دغلی
و گمان کرده که مقصود، به چنگ آمده است

رخت رویای وصالی که به تن پوشیدم
آب کوبیدن و در گود هونگ آمده است

مثل آن یونس پیغمبر و اعجاز و شگفت
شعرم از عمق گلوگاه نهنگ آمده است

شنتیا دلخوش تاویل خیالات نباش
سنگِ مفت است و دوتا پای که لنگ آمده است

خواب هایم شده تعبیر غزل بنویسم
نوش جان، شاعرتان مست و ملنگ آمده است


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
حسین چیانی این را خواند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
خواب دیدم که مرا یار به بر آمده است
صبر دیرین من اینبار به سر آمده است
خواب من گر چه که جان افزای بود
وقت بیداری فرهاد چه تلخ آمده است

پ ن: آقا مجتبی امیدوارم بی ادبی نکرده باشم.
شعرم گرفت. نبشتم. در پناه حق
پ ن+: سپاسگزار حضور جنابتان🙏
بهنام دیناری
خواب دیدم که مرا یار به بر آمده است صبر دیرین من اینبار به سر آمده است خواب من گر چه که جان افزای بود وقت بیداری فرهاد چه تلخ آمده است پ ن: آقا مجتبی امیدوارم بی ادبی نکرده باشم. شعرم ...
درود و احترام جناب دیناری عزیز مشتاق دیدار🙏🌹 اختیار دارین بنده لذت میبرم از شوق و ذوق شما
مجتبی حیدری
درود و احترام جناب دیناری عزیز مشتاق دیدار🙏🌹 اختیار دارین بنده لذت میبرم از شوق و ذوق شما
ارادتمندم مشتاق دیدار🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
یار دیرین به برم زبر و زرنگ آمده است



مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
پی برده ام که این دل باید مچاله گردد
بلکه قلم برقصد شعری حواله گردد

بگذار از بن تاک انگورها بگیرند
شاید شراب ناب چندین ساله گردد

حالا بگرد آنقدر ای چرخ تا بچرخیم
در عاقبت ببینی ژولیده ژاله گردد

روشن دلی که از او چشم سرش گرفتند
در نور غرقه باشد معطوف هاله گردد

دی می رود سیاهی میماند و ذغالی
آنجا ... دیدن ادامه ›› که دادخواهم از تو سلاله گردد

هی ما سیاه کردیم روی سپید کاغذ
با زور و ضرب تا یک خطی مقاله گردد

باید که خون بگرید عالم به حال آنکو
وارد به عمق چاهی از گود چاله گردد

گردن بده و بسپار اندر اراده ی حق
باشد که روز محشر او خود کفاله گردد

مردانه زندگی کن تا نام و نامه هایت
مشتی بر دهان ننگ رجاله گردد

ای شنتیا زبان را گازی بگیر و بس کن
دور از تو آن نوایی کان نطقِ ناله گردد

روزی که زیر خاکم، اشعارِ من به دیوان
توضیح المسائل در یک رساله گردد


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
به پای شیعه غم جالب نوشتند
گِلَش را اندر این قالب سرشتند

بود جالب تر اینکه روی قلبش
علی ابن ابیطالب نوشتند


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
شبانگاهی فراهم شد زمینه
روَم سوی دیار بغض و کینه
دیاری کز مرور خاطرات و
نگاهی بر گذشته دل غمینه
اگرچه دیدن آن با صفا شهر
برای هر مسافر دلنشینه
ولی از بوی یاس و بوی غربت
به وقت بازگشت هر دل حزینه
مزار دخت پیغمبر بجویم
دلم در جستجویش در کمینه
ز مخفی بودن قبر گل یاس
بود شرمنده مادر مدینه

مجتبی حیدری(شنتیا)
دلم بازیچه ی دست هوس بود
هوس هم بود اگر، یکبار بس بود

چنان دور سرش میگشت، اما
اسیر گردبادی در طبس بود

به ویرانه دلم راحت قدم زد
چه بی چون و چرا در دسترس بود

به دانه ریز دادن های مَکرَش
همیشه یک قناری در قفس بود

به پای آن درختی عمر دادم
که آفت خوردُ محصولش ... دیدن ادامه ›› نَرَس بود

به هرکس عشق ورزیدم عزیزان
در آن نقطه هوا بدجور پس بود

من عابد بودم و عبد و مطیعش
ولی طبعا نگارم بوالهوس بود

تبسم در تبسم های شیطان
عبث لبخند من، رویش عبس بود

هر آن آیه که می فرمود از عشق
قشنگی دروغش چون جَرس بود

همین ابراز احساسات اندک
به جان مُرده حکم یک نفس بود

کسی کز اشتباهاتش گذشتم
برای یک خطایم بازرس بود

گلستانی که باهم زنده کردیم
چرا سهم من از آن خار و خس بود

امان از این قلم گونه غزل ها
که می نالیدم هربار و جَنَس بود

سر سوزن ندارم کینه از او
همان که مهر او نیم از عدس بود

خدا را شنتیا الحمد خواند
که در هر منجلابش دادرس بود

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
یدالله فوق ایدیهم

تویی هرآنچه بود و هست یا رَب
به درگاهت منم سرمست یا رَب

یدالله، فوق ایدیهم، به تکرار
تویی آن دست بالا دست یا رَب

چه کردی کز همان گام نخستین
به دل الطاف تو بنشست یا رَب

من آن آب و گلم از سازه ی تو
به خاک افتاده ام دربست یا رَب

توسل از تو می جویم نگارا
جدا منمایم از پیوست یا رَب

دوباره شنتیا در توبه افتاد
و دل کند و ز غیرت رَست یا رَب

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
بداهه ایی در جمع اساتید صدای دیدار

یارِ رو گرداننده از ما گو که یاران را چه شد
اوج مستی هایمان، آن روزگاران را چه شد

ما وداع گفتیم آخر دار فانی را ولی
حی و حاضر گر شمایی سوگواران را چه شد

جمع مردم در پی آواز قمری می دوند
یک نفر اما نمی گوید که ساران را چه شد

ما که قربانی بهمن های کوهستان شدیم
چترها باید بفرمایند ... دیدن ادامه ›› باران را چه شد

شنتیا در زمره ی آن بنده های خاطی است
ای نکومندان، جهانِ خوب کاران را چه شد؟

آریایی ها نماد یک نژاد خالص اند
آریا اینگونه می بودند، ایران را چه شد


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
رهگذر جان

الا ای رهگذر حالم خراب است
دعایی بهر من عین ثواب است
بیا و ساده نگذر رهگذر جان
که از داغش دلم رو به کباب است
تمام رود های پیش رویم
به حکم حاکم عالم سراب است
دوای درد بی درمان این من
کمی از دست ساقی، آن شراب است
دو صد لعنت به بخت تیره رنگم
که از بدو تولد غرق خواب ... دیدن ادامه ›› است
تعلل از برای چیست ای دوست
ز دوری هر دوچشمانم گلاب است
از آن روزی که رفته سهم بنده
غم و غصه به طعم اضطراب است
به نادیدن دلم راضی نگردد
ولی با یک قرارش در مجاب است
نیاز من به دیدارش چنان که
لبم خشک و دهان محتاج آب است
ولی حیف و زهی بر وهم باطل
که آمال دل ساده حباب است
ترحم در نیاز شنتیا نیست
ولی ای رهگذر حالم خراب است

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹

پاداش خدا
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

mojtabaheydari708@gmail.com
09304016120