«تاکسیدرمی»... آخه نمایش انقد جذاب؟ انقد دوسداشتنی؟ انقد سرراست و در عینحال نمادین؟ انقد دغدغهمند و درعینحال شعارنَدهنده؟
حتی اگر دغدغهی جنگ ندارید هم به احتمال بسیار زیاد این نمایش با خلاقیتهای کمنظیرش، بازیهای خوبش، نویسندگی و کارگردانی هوشمندش، طراحی دکور و لباس هدفمندش و البته خنده گرفتنهای بهجاش جذبتون میکنه. منو که پوکوند!
به پیشنهاد دوست عزیزم، بعد از «فریاد خاموش» به دیدن این نمایش نشستم و به سبْکی دیگه از لحظهبهلحظهش لذت بردم. راستش نمیدونم کلمهی «لذت» کلمهی مناسبیه یا نه وقتی هم میخندی، هم گریه میکنی؛ هم تمرکز کاملت معطوف به نمایشه، هم ذهنت هزارجای دیگهست؛ هم داری با منطق سرراست نمایش پیش میری، هم پی درک تکتک نمادها و جملاتی.
کلمهی مناسب و کامل برای توصیف تلاقی این حجم از حسهای مختلف چیه واقعاً؟! اختراع
... دیدن ادامه ››
شده اصاً؟
?«از اینجا بهبعد خطر جدی اسپویل»?
درطول نمایش مدام با خودم تکرار میکردم چرا این ایده تا الان اجرایی نشده بود؟ (شده؟ راستش من فقط در قسمت ایدهی اصلی، شباهتهایی با انیمیشن «والیانت» که تو فارسی «کبوتر بیباک» ترجمه شده به ذهنم رسید).
اصلاً ترکیب دو کلمهی جنگ و حیوانات بهتنهایی برای ایجاد کشش اولیه در من کافیه. عجب رویکرد ناب و استفادهی خلاقانهای از دنیای حیوانات برای پرداختن به واقعهای تاریخی-سیاسی-اجتماعی. درکنارش به خود مبحث حقوق حیوانات هم خودآگاه/ناخودآگاه توجه میشه و چی بهتر از این؟!
نمایش ۶ اپیزود داشت (شایدم ۵، بین علما اختلافه) با ۶ بازیگر (در این مقوله اختلافی نیست فعلاً) که در نقشهای مختلفی ظاهر شدن و حقیقتاً تو هرکدوم بهشکل خاصی درخشیدن. بازیگر نقشهای کفتر و کِرْم رو یهجور دیگه دوس داشتم اما.
آقای خرچنگ/پروانه هم کشتن منو از خنده. اما امان از قسمت توصیف بهشت ماهیهاشون. چه داستان آشنایی، چه داستان تلخی، چه غم جاودانهای از این همه وعده و وعید موهوم...
دلم پیش حلزون موند، پیش ماهی کوچولو، پیش مگسها...
نامگذاریهای کاراکترها در اپیزود دوم (خر و سگ) بینظیر بود: نمیدونستی کنایهس، استعارهس، واقعیته. واقعیته، واقعیته...(۳ بار!)
من طراحی لباس رو واقعاً دوس داشتم (با منطقِ لازم و کافی). لباس خر اما گاو بودا!
طراحی نور هم ساده و کاربردی (من بعد از «مکبث» مولوی، دیگر هر طراحی و اجرای نوری را ساده خواهم خواند!).
کاش زمان عوض کردن دکور، ساز و کاری بود که فضا کاملاً تاریک بشه و درعین حال عوامل هم بدون مشکل به کارشون برسن. درکل شاهد پشتصحنه بودن رو دوس ندارم و منو از حس و حال نمایش دور میکنه.
دوستان هم اشاره کردن که وجود نور آبی از همون اولِ اپیزود ماهی، میتونه فضاسازی بهتری ایجاد کنه.
بهترین اپیزود از نظر من قصهی ماهی بود؛ نقطهی عطف نمایش اما، اپیزود آخر. جایی که دو طرف ماجرا، دو بهاصطلاح دشمن، چنان دوستی عمیق و صمیمانهای رو تجربه کردن که حتی بعد از ۱۰ سال...
سربازانی که تفنگ دست گرفتن و در صحنهی واقعی نبردْ رودررو جنگیدن، انسانهایی بودن با اهدافی تقریباً مشترک، با عقایدی تقریباً مشابه، با داعیهی دفاع از سرزمین و ادیان مادری و حتی ساختن دنیایی بهتر!
و چقد برای من کلمهی شهید، فراگیرتر از شهدای ماست...