یادداشتی تحلیلی بر اولئانا
(این نوشتار ممکن است قسمت هایی از نمایشنامه را لو بدهد.)
1-پرده اول
ماجرا از جایی آغاز می شود که دانشجوی دختر (کارول) که در درسی مردود شده نزد استاد آن درس (جان) آمده. چرا آمده؟ آیا او به شیوه نمره دهی استاد معترض است و اعتقاد دارد می توانسته نمره قبولی بگیرد؟ اینطور به نظر نمی رسد. چون او به وضوح تاکید می کند که هیچی از درس نفهمیده است. آیا می خواهد با انجام دادن تحقیقی نمره ای اضافه بر سازمان گرفته و به واسطه آن در درس قبول شود؟ باز هم پاسخ منفی است. او پیش تر این کار را انجام داده و بی فایده بوده. استاد عجله دارد و می خواهد به بیرون از دفتر کارش برود اما کارول با بازی زبانی مانع اش می شود. آیا او همان دختر ساده و مظلومی است که در گفتارش، رفتارش و حتی شیوه لباس پوشیدنش می نمایاند؟
در پرده اول جان در راس هرم قدرت است و کارول در قاعده آن، هرمی که نظام دانشگاهی با تعریف جایگاه استاد و دانشجو پدید آورده. هرچند که جان همواره
... دیدن ادامه ››
از آن انتقاد می کند و صراحتا می گوید که روند آموزش را نوعی استثمارگری می داند اما خودش هم در بدنه همین ساختار قدرت قرار گرفته است. در طراحی صحنه این موضوع کاملا هویداست. مستطیلی با طول زیاد که دیدگان تماشاگر را به خود می دوزد، جان در یک سوی آن است و کارول در سوی دیگر. جان پشت میزی نشسته که نماد قدرتمندی اوست. میزی که کوچکترین شباهتی به میزهای معمولا کهنه و شلوغ و درهم برهم اساتید دانشگاه ندارد و بیشتر شبیه میز مدیران رده بالای حکومتی است، شیک و گران قیمت، مرتب و خلوت. و در سوی مقابل کارول در منتها الیه دیگر این مستطیل، در جایگاهی مهجورانه.
برخورد جان با کارول در آغاز منطقی است. او این درس را افتاده و جان هم عجله دارد و میخواهد برود. تا اینکه کارول از سلاح زنانه خود استفاده می کند، مظلوم نمایی ای بغض آلود و دردمندانه که جان را ترغیب می کند بماند و آرامش کند. اینجاست که جان از جایگاه قدرت به جایگاه کارول می آید تا همانگونه که می گوید این حد و مرز مصنوعی بین استاد و دانشجو را بردارد. البته فراموش نکنیم که او همچنان مناسبات قدرت را دارد، قدرتی که کارول مقهور و نیازمند به آن است. جان به گونه ای معذب کننده کنار کارول می نشیند، کیف او را برداشته و سیب سرخی از درون آن بیرون می آورد. آیا این اتفاقی معمول است؟ آن سیب در کیف دخترک چه می کند؟ آیا این به تصویر کشیدنِ نمادینِ نیتِ ذهنیِ کارول و دریافت زیرکانه آن توسط جان نیست؟ کارول با پیشنهادی از سوی جان مواجه می شود. پیشنهاد یک معامله؛ که در ازای چندین بار آمدنش به نزد جان و مرور کل درس، نمره A را دریافت کند. آیا این همان چیزی نیست که کارول به دنبالش بوده؟ او در پاسخ این سوالش که "چرا این کار رو برام می کنید؟" با این پاسخ مواجه می شود: "من از تو خوشم میاد" و این در واقع پاسخی است با جمله ای که دقایقی پیش تر کارول به عنوان درد دل مطرح کرده بود: "هیچ کس به من علاقه ای نداره".
اما انگیزه های جان در اینجا چیست؟ چرا او که معامله مهمی در بیرون از دانشگاه انتظارش را می کشد (خرید خانه نو) درگیر یک چنین معامله ای با دانشجویش می شود؟ آیا همانطور که خودش میگوید به دلیل شباهت هایی که کارول به او دارد جذب او شده؟ آیا تنها اینکه چندبار کارول را ببیند برایش کافیست یا از این دیدارها قصد دیگری دارد؟ آیا صرفا می خواهد آرامَش کند یا اینکه می پندارد می تواند از قدرتش برای بهره کشی جنسی از او استفاده کند؟ (بهره کشی ای که خودش هم آن را اذیت و آزاری آیینی می داند!) گمانه اخیر آنجایی قدرت می گیرد که جان از مشکلاتش می گوید، از تمایلش به "برخورد شخصی" با کارول، و چندین بار به او نزدیک می شود و در نهایت سعی می کند او را در آغوش گیرد. برگردیم به انگیزه های کارول. برای او چه چیزی می تواند بهتر از این معامله باشد؟ مگر خودش به جان نگفته بود که "من باید این رو پاس کنم"؟ البته او معامله را پذیرفته و کلاس درس خصوصی با تاکید جان بر اینکه "ما به کسی نمیگیم" آغاز شده است، اما وقتی با پیشروی فیزیکی او مواجه می شود پس می زندش. آیا فکر چنین برخوردی را نمیکرده؟ آیا این فرضیه قدرت می گیرد که او به خواست و اراده خود نزد جان نیامده و نیرویی او را ترغیب به این کار کرده؟ آن نیرو از آنِ کیست؟ آیا نسبتی با آنچه که در پرده های بعد آن را "گروه من" می خواند دارد؟ آیا انگیزه های دیگری هم به جر آنچه می پنداریم وجود دارد؟ علت این سخن کارول که "من آدم بدی هستم" که پس از ماجرای اخیر به زبان می آورد ریشه در تسلیم شدنش به پیشنهاد جان دارد یا ریشه در افکار و انگیزه های دیگری که در آن لحظه در ذهنش شناور است؟ آیا کارول وارد بازی قدرت شده است؟
2- پرده دوم:
کارول از جان به کمیته گزینش هیات علمی شکایت کرده و رفتار او را مصداق بهره کشی جنسی دانسته. آیا این کار به منظور تادیب استاد مطرح شده یا پرده از نوعی توطئه پنهان بر می دارد؟ توطئه ای که می تواند برای طلب قدرت باشد. این دیدار به درخواست جان و به منظور حل و فصل این مشکل از راه گفتمان صورت پذیرفته است. گفتمانی که در سرتاسر نمایشنامه هرگز شکل نمی گیرد، هر کدام از آنها در هر شرایطی که هستند از شنیدن صحبت های طرف مقابل و ایجاد دیالوگ پیوسته با او عاجزند، قطع مکرر کلام یکدیگر، تکرار و مکث های بسیار و نیمه تمام ماندن کلام گواه این موضوع است. در میزانسن های این پرده تفاوتی نسبت به پرده اول وجود دارد. کارول که پیش از این همواره در انتهای مستطیل بوده این بار نه تنها تا میانه های آن، که حتی تا پای میز قدرت استاد نیز پیش می آید، گویی خود را در موقعیت برابری با استادش حس می کند. نوعی از تعادل که البته ناپایدار به نظر می رسد. پوشش ظاهری اش هم تغییر کرده. رنگ شالش قرمز شده، عینکش را بالای سرش تکیه داده و به جای دامن، شلوار پوشیده است. اینها همه نشان از نوعی تغییر در ذهنیتش و نیز جسورتر شدنش دارد. در حالی که لباس استاد همچون جایگاهش همانند قبل است. کارول از شمایل دختر دانشجوی ضعیف و پریشان به شمایل دختری بی پروا در آمده که مقابل استادش ایستاده و تمامی جزئیات رفتاری و گفتاری او را گواه بر نیتی اروتیک می داند و حتی این موضوع را تعمیم به رفتارش با همه دانشجویانش می دهد. صحبت های کارول در اینجا حکایت از تنفرش از موضع قدرت استاد دارد و جان سعی می کند به او یادآور شود که فراتر از جایگاهشان هر دو انسان هستند و باید برخوردشان بر این اساس بازتعریف شود. در حالی که به نظر می رسد کارول این را پذیرفته اما از منافعی فراتر از فردیتشان سخن به میان می آورد: منافع گروهش. گروهی که نشانه ها معرف جنبه فمینیستی آن است و منافعش حکم می کند تا این موضوع در جلسه کمیته هیات علمی بررسی شود. اینجاست که جان عصبانی می شود و سر او فریاد میزند و مانع از بیرون رفتنش می شود، ممانعتی که با برخورد فیزیکی کوچکی همراه است و در نهایت با فریاد های کارول و خروجش پایان می پذیرد. آیا کارول از یاد برده که هدف اولیه اش پاس کردن این درس بوده؟ آیا هدف والاتری در ذهنش جایگزین شده؟ یا اینکه همه این ها از آغاز بازی ای بیش نبوده؟ آیا این بازی را خود او شروع کرده یا اینکه خودش هم ناخواسته وارد این بازی شده؟ چه انگیزه و نیتی او را به این بازی فراخوانده؟
3- پرده سوم:
فاجعه رخ داده است. اتهامات مورد تایید کمیته گزینش هیات علمی قرار گرفته و جان از کارش برکنار شده. حتی معامله خانه ای که در دست انجام داشته هم بر باد رفته است. بنابراین بار دیگر کارول را فرا خوانده تا شاید راه حلی پیدا کند. غافل از اینکه کارول پای را فراتر از این نهاده و از او شکایت قضایی هم کرده است. جان آشفته و سرخورده است. لباس هایش همان لباس های سابق است اما به شدت نامرتب و ژولیده شده، در سوی مقابل تغییر در لباس های کارول نه تنها او را سرکش تر از پیش نشان می دهد، بلکه پوتین هایی که به پا کرده بصورت آشکاری از شدت جنگی که واردش شده پرده بر می دارد. تغییر در میزانسن ها هم قابل توجه است. کارول که پیش از این تنها تا جلوی میز جان رسیده بود، این بار روی میز می نشیند و سپس به پشت میز می رود، بر صندلی قدرت تکیه میدهد و پایش را روی میز می گذارد. همچون معلمی پای تخته نظراتش را به جان آموزش می دهد و همه اینها در شرایطی است که جان در همان جایگاه مهجوری قرار گرفته که در ابتدای نمایشنامه کارول در آنجا بود، کز کرده و از استیصال به خود می پیچد. هرم قدرت بطور کامل برعکس شده است. در ادامه کارول به پشتوانه قدرتی که نصیبش شده پیشنهادی را مطرح می کند، اینکه در مقابل خط خوردن نام کتاب جان از کتب دانشگاهی، از شکایتش صرف نظر کند (البته از شکایت قضایی اش و نه شکایتی که منجر به اخراج او شده). اینجاست که مفهوم بهره کشی نیز بصورت واژگون عیان می شود. (ضعیف هم چون در موقعیت قوی قرار می گیرد به همان اندازه بی رحم می شود و حتی بی رحم تر). پس از ارائه این پیشنهاد که با عصبانیت و برخورد شدید جان مواجه می شود او تازه از شکایت قضایی آگاه می شود و دیالوگ های بعدیشان منجر به استحاله ای در جان می شود که در جنونی آنی با توسل به قدرت بدنی مردانه اش و کتک زدن کارول سعی به اعاده حیثیت و قدرت از دست رفته اش می کند. واکنشی که نه تنها به کاتارسیسی عمیق در او می انجامد که می تواند منجر به نتیجه مشابه و عمیق تری در تماشاگر هم بشود. و در پایان، مطمئنا پایانی در کار نیست...
4- آنچه گذشت تنها بررسی یکی از ابعاد معنایی این نمایشنامه پیچیده و چندلایه است. نمایشنامه بصورت بی رحمانه ای جنگ قدرت را نشان می دهد، نه در میان حکومت ها و مذاهب و ایدئولوژی ها، بلکه در میان فرهیخته ترین انسانهای یک جامعه یعنی دانشگاهیان، انسان های ممتازی که خواسته یا ناخواسته تشنه قدرتند، و با نگاهی دیگر امتداد نزاع میان زن و مرد، جنگی که در آن هرکس مسئول رفتار خویش است و هر بی احتیاطی کوچکی می تواند منجر به تباهی اش شود. نمایشنامه بر عدم درک متقابل این دو انسان صحه می گذارد، نظام آموزشگاهی را نوعی برده داری مدرن تلقی می کند و آن را به سخره می گیرد، از انگیزه های اقتصادی انسانها برای انجام اعمالی که تمایلی به آن ندارند پرده بر می دارد، مسئله حقانیت سیاسی را که بر اساس آن زنان می توانند هر رفتار مردان را نوعی از آزار جنسی قلمداد کنند نقد می کند، و جنبش فمینیست که برای احقاق حقوق از دست رفته زنان پایه گذاری شده اما تبدیل به هیولایی تشنه قدرت شده را به چالش می کشد.
5- آنچه در اجرا شاهدش هستیم به خوبی لایه های گوناگون نمایشنامه را پوشش داده و آنها را عیان کرده است. و این جز با شناخت دقیق کارگردان بر تمام کنش ها و نبض های متن و استخراج ضرباهنگ درونی واژگان و جملات امکان پذیر نبوده. به جرات می توان گفت چنین برداشت روشن و جامعی حتی در فیلمی که خود ممت در سال 1994 بر اساس نمایشنامه اش ساخته وجود ندارد. بازیگران به درک صحیحی از فضای متن و شخصیت ها رسیده اند. گواه آن اکت و بیان باورپذیرشان است حتی در قسمت هایی از متن که بسیار مقطع و پخش و پلا است. در این میان بازی کتایون سالکی که سه نمای متفاوت از کارول را بدون هیچ اغراقی به تصویر می کشد شایسته تحسین است. طراحی نور بسیار ساده است. شاید می شد با طراحی دقیق تری میزانسن های چشم نوازتری خلق کرد، طراحی صحنه در عین ایجازی که دارد کاملا گویا و در خدمت ایجاد فضای مورد نظر کارگردان است. موسیقی تنها کاربرد پرکننده میان پرده ها را دارد و فاقد قابلیت های دراماتیکِ در خدمت اجرا به نظر می رسد. و در نهایت در مورد جایگاه تماشاگران باید گفت در عین سادگی، طراحی هوشمندانه ای دارد. گویا نظریه ای در روانشناسی مناظره هست که می گوید آنکه در سمت چپ می نشیند حقانیت بیشتری را در ذهن بیننده ایجاد می کند. مطابق این نظریه اینکه تماشاگر اجرا را از کدامین سو ببیند می تواند منجر به برداشت متفاوتی شد. اضافه بر آن در هر سو دو جایگاه قرار دارد که یکی از آنها نزدیک به نوک هرم قدرت و دیگری نزدیک به قاعده آن است. اینکه از کدامین سوی این هرم ( یا به تعبیر دیگر از دید جان یا کارول) به این تنازع قدرت نگاه شود هم باز خود می تواند تعابیر مختلفی را برانگیزد. و فراتر از آن این است که حتی جنسیت تماشاگر می تواند در برداشت او از این اثر تاثیرات متفاوت و حتی متضادی را ایجاد کند. اجرای اولئانا به کارگردانی علی اکبر علیزاد اجرایی ست که درست همان لحظه که پایان می پذیرد در اذهان تماشاگرانش آغاز می شود.
پ.ن: از طولانی شدن این نوشتار پوزش می خواهم و سپاسگزار شما دوستانی هستم که این سطور را خواندید، و نیز قدردان دو دوست بزرگواری که محبت بسیارشان انگیزه دست به کیبورد شدنم را پس از مدتها در تیوال فراهم کرد.