وقتی فیلم "جاده مالهالند" را دیدم با خودم گفتم چه تجربه ی خوبی هست زمانی که نیمه های شب همه چیز در شهر می رود که نسخه یک روز پر التهاب و اضطراب را بپیچد تو در حصار پتوی امن و آرامش بخش شب میان جمعی باشی که مشتاقانه می خواهند چیزی را شروع کنند. دلچسب ترش این است که این انتظار برای چیزی زنده باشد از جنس نمایش که زنده می شود و می میرد مثل خودمان.
همین شد که زمانی که ساعت اجرای نمایش رو دیدم لحظه ای تردید نکردم.
نریشن فرانسوی قبل از نمایش حتی اگر برای فرانسوی کردن حال و هوا به کار رفته باشد بیجا بود. ترجیحم موسیقی فرانسوی بود مثل آخر نمایش. نمایش، صحنه خیلی دقیق و پر جزئیاتی داشت و مخاطب باور می کرد که این پذیرایی یک خانواده متوسط شهری در آپارتمانی در پاریس امروزی هست. عنصر اصلی نمایش غافلگیری بود که با رگه های کمدی دلچسبی آمیخته شده بود به همراه مقداری هجو نگاه قراردادی ما به اسامیی که برای صدا زدن آدمها به کار می بریم و تفاوت همیشگی دید آدم ها در برخورد با مسائل زندگی دور و برشان و این سوال اساسی که بالاخره حق با چه کسی است! اختلافات ونسان (با بازی حسن معجونی که شخصیتی نسبتا لیبرال است) با شوهر خواهرش که دست بر قضا دوست دوران کودکی اوست (با بازی داریوش موفق که سوسالیستی نیمه افراطی است) که در رگه کمدی گیرایی، چپ بودن بیش از حدش به خساست و ناخن خشک شدنش هم منتهی
... دیدن ادامه ››
شده است!!
اما از جایی به بعد سطح کیفی دیالوگ ها افت محسوسی پیدا می کند و از عنصر غافلگیری و جذابیت خالی می شود و در دیالوگ پایانی بلند خواهر ونسان (با بازی لیلی رشیدی) به گلایه ای ناهمگون با فضاسازی های پیشین می انجامد.
ذوق زننده ترین قسمت، پایان بندی نمایش و تبدیل شدن ونسان در انتهای نمایش روی کاناپه از نقش یک "پرسوناژ اصلی" به "دانای کل" داستان به صورت کاملا ناگهانی و بدون هیچ تمهید روایی و یا دیداری بود که ناگهان در عرض چند دقیقه اتفاقات 4 ماه آینده را لو داد و گرفت خوابید!!
با تمام اینها "اسم" به یکبار دیدنش می ارزد خصوصا وقتی قرار باشد نیمه های شبی تابستانی ورق بخورد...