چرا در زندگی چشم براهیم؟
چرا اکنون را زندگی نمیکنیم؟ هر کدام ما بار ها و بارها چه بسیار جملاتی در این باب خواندیم و تاییدش کردیم اما همین جملات قصار، وقتی از حافظه دیداریمان رد شد به فراموشی سپرده میشود ! براستی چرا؟ اکنون... همین حالا ،همین دم که اینرا مینویسم و تو میخوانیش ذهنمان به کجا ها که سیر نمیکند. و همین باعث میشود که طعم واقعی هر اتفاقی چه خوب چه ناخوشایند بر جانمان نمی نشیند و اینگونه است که میگوییم زندگیمان دچار روزمرگی شده! به گمانم هیچ لحظه ای دو بار تکرار نمیشود... هر حسی که داریم هر غذایی که میخوریم هر صحبتی که میکنیم هر اشکی که میریزیم هر شادی و غم شاید مکررا برایمان رقم بخورد اما هیچکدامشان مثل هم نیست . تا به حال به این موضوع فکر کردیم؟ بیاییم یکبار آگاهانه به این موضوع فکر کنیم و لمسش کنیم . به گمانم تجربه ای بس متفاوت تر از آنچه تا بحال داشتیم را بدست می آوریم. دری به دنیایی دیگر گونه برویمان باز میشود و شاید... شاید این همان آرمانشهری باشد که در درون خود می سازیم. نگرش مان را اندکی و فقط اندکی روی همین آن و حسی که همین لحظه داریم متمرکز کنیم مطمئنا تغییرات شگرفی را تجربه خواهیم کرد...
مایه خوشوقتی من است که نظر دوستان فرهیخته را در این باب بشنوم!
سودابه... امروز