در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سودابه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:35:01
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ببین چگونه میرود ، زمین به سر وقت قرار
ببین چه ساده میخزد ، به امن آغوش بهار
ببین سکوت باغ را ، به انتظار رویش است
ببین هجوم سبز را ، در ابتدای زایش است


سرود نغمه امــید ، در این زمان تلاوت است
بخوان و جان بهوش دار ، که موقع سخاوت است
درخت ها شکـــوفه را ، پرندگان ســرود را
تو هم ببخش خویش را ، که موعد سعادت است


گذشته را ... دیدن ادامه ›› صدا نزن ، بیا به سوی تازگی
امید را رها نکن ، بیا به سوی زندگی
بهار را صدا بزن ، بخوان به نام عاشقی
ترانه را قلم بزن ، توئی که عین خالقی

سودابه

14/ اسفند /94
من خیلی دوست داشتم شعر شما رو
و چه مناسب بود
هم محتوا و هم وزن دراومده بود
درود بر شما
۱۵ اسفند ۱۳۹۴
جناب کلانی و خانوم ایمانی عزیز ؛ سپاسگزارم از حسن نظرتان . مهــــرتان سرشار
۱۶ اسفند ۱۳۹۴
زیبا و دلنشین.
۱۶ اسفند ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

زندگی چیز عجیبی ست ...

گهی جام شراب است
گهی عین عذاب است

گهی معرفت و نور
گهی یکسره خواب است

گهی نیش گهی یکسره تشویش
گهی راحتی عهد شباب است

گهی زمزمه ی آب
گهی جمله سراب است

گهی پر ز حقیقت
گهی ... دیدن ادامه ›› نقش حباب است

گهی مهر، گهی کین گهی یکسره شیرین
گهی غرق گناه و گهی غرق صواب است!

به هر روی و به هر سوی خوش آن است
که این زندگی ما که چنان نقش کتاب است...
چه باشیم و نباشیم ره ایاب و ذهاب است

سودابه

20دی 94
مهدی..، مجید سلیمی، مرجانه، میثم خسروی و کاوه ت این را امتیاز داده‌اند
آفرین . درود بر شما . شعر زیبایی است .
۲۱ دی ۱۳۹۴
جناب سلیمی ؛ برقرار باشید . مایه خوشوقتی ست که مورد توجه شما قرار گرفته.
۲۱ دی ۱۳۹۴
بسیار زیبا ...

دلتنگتان بودیم بانو...
۲۴ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه دردایی هست که مثل خوره روح آدمو میخوره
انگاری دنیا برات به آخر رسیده و دیگه تاب نفس کشیدنت نیست
همه ی غصه ی عالم رو بجونت میکشه
اما...
یه دردایی هم هست که میشینه به عمق وجودت
دوس داری بشینی نگاش کنی ، صداش کنی
باهاش حرف بزنی، سرش داد بزنی ، باهاش خاطره بگی
این دردا حرمت داره نبایست پیش هر کسی واگویه اش کرد
جنس این دردا شنیدنی نیست فهمیدنیه...!
باید مثه یه گنجینه ازش مراقبت کنی
چرا که ... دیدن ادامه ›› مال هیچکس نیست
فقط و فقط مال خودته و بس
اگه این درد رو چشیده باشی میدونی چی میگم
باید حرمتش رو نگه داشت...
و با تکرارش پیش همه ازش یه داستان کوچه بازاری نسا خت
این درد جاش فقط و فقط توی دل آدمه ...
هجده . آبان . نود و چهار
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"رویای ناتمام"
فصلی دگر تمام شد و من هنوز ناتمام خویشتنم
هنوز مانده ام در بین این آمد و شد ها
در بین هست و نیست هایی که تمامم میکنند
و خود اما... چرا تمام نمی شوند...؟
و من هنوز ناتمام خویشتنم!
رویا هایم را...
چه در خواب ببینم و چه بیداری
تا وقتی احساس گمگشتگی در من هست
رویایی صادق نیست...
گویی بیهوده دل می بندم به همه کس و همه جا...
وقتی ... دیدن ادامه ›› که من در کوچه ی تنهایی خود پرسه میزنم
و دنبال خانه ی آرزو هایم میگردم...
فصل ها می آیند و می روند و تمامم می کنند.
وقتی که نمیدانم در کدامین فصل زندگیم هستم
پس امروز را زندگی می کنم وبس...
خویشتنم را باید تمام کنم
وقت اندک است و من چقدر ناتمامم هنوز...
سودابه
31/ شهریور/ 94
بسیار زیباست ...
۳۱ شهریور ۱۳۹۴
حرف دل من بود انگار! سپاس سودابه جان.
۰۱ مهر ۱۳۹۴
با سپاس از دوستان ارجمند منجمله جناب شباهنگ..فریبا جان و پریسای عزیز
۰۱ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزگار غریبیست نازنین
وقتی...
مهربانیت را به پای سادگیت گذاشتند
فهمت را به غرور تعبیر کردند
همراهیت را نیازت پنداشتند
تازه می فهمی...گاهی باید تن ها تنهایی خویش را جستجو کنند و بس
و چه خوش مینشیند این شعر بر دل و جان:
"دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد"
سودابه
دوازده. شهریور. نود و چهار
با سپاس بانو...
چه تشبیه زیبایی...واقعاحقیقتی است مهربانیت را به پای سادگیت گذاشتندودلت را بازیچه قرار دادند و به راحتی حکم قتلت را صادر کردند...آری بانو زمانه نامردی داریم ونامردی ها به اوج رسیده همان به که سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد...
۱۸ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مسافری از راه دور رسید ...
خسته از بیراهه های زندگی
با دلی تنگ و ملول
در پی مأوایی
ولی...
در تب و تاب اعتماد نکردن ها
به نا کجا آبادی رسید
کوله بارش هم غم...
حرفهایش همه از ناکامی
و گریزان از عشق در پی جایی بود
که غبار غم خود را بتکاند به سر انگشتی
غافل از بازی بیرحم قضا
باز ... دیدن ادامه ›› دل را به سرابی خوش کرد
باز اینبار شکست
شیشه نازک مهرانگیزش
تا بدانجا که گریخت
از حضور همه کس
دل به تنهایی خود عادت داد
و دلش می پژمرد
در تب و تاب چنین تصمیمی
کاش می شد او را
آشتی داد به گرمای امید
دل پر دردش را به تبسم به نوید

سودابه مرداد 94
درود بر شما بانو.
ورقی از دفتر زندگی را به زیبائی توصیف کرده اید.
پیروز باشید
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمهایم نگران مانده به راه
دستهایم لرزان در آغوش
نفسم حبس شده در سینه
امشب و هر شب را
با سکوتی خاموش
به سر انجام خودم می نگرم
وحشتم می گیرد !
چشم می بندم و با زمزمه ای
به خودم می گویم
زندگی در گذر است...
تو چه میدانی فردای تو چون امروز است؟
زهر خندی بر لبم میشکفد ... دیدن ادامه ››
یاد این حرف گران می افتم
کاین همه بیــم و امیــد
آخرش ره به کجا میسپرد؟
مگر آن نیست که ما رهگذریم؟
چه تفاوت که در این ماندهء راه
همرهی ، همنفسی با تو هم آواز شود
یا که از خامشی خلوت تو
سینه ات محرم هر راز شود؟
نه به تنهایی خود بد بین باش
نه دلت را به امیدی خوش کن
چون که فردا برسد از پی شب
سهم تو ، در راه است...
سوی تو می آید بی کم و کاست
منتظر نیست که تو چشم براهش باشی
سهم تو در راه است
مقدمش را خوش دار !

سودابه
آیه صبح من امروز تلاوت شده است...

آسمان جای قشنگیست بیا پر بکشیم
زندگی جام شرابیست بیا سر بکشیم

میل پرواز من از با تو نشستن برخاست
شوق سرمست شدن را تو کجا میجویی

تو مرا میخواندی من تو را می جستم
و خدا میداند در کدامین سوگند
من به تو پیوستم!

تو خداگونه مرا میخوانی
و من از شوق نیایش با تو

قبله ام نورانیست...
مهر در من جاریست...

سودابه
نه /مرداد/ نود و چهار

تو مرا میخواندی من تو را می جستم
و خدا میداند در کدامین سوگند
من به تو پیوستم!


بسیار زیبا ...بانو به کدامین سوگند؟ من به او پیوستم؟قبله ی قلب مرا ویران کرد..قلب پر مهر مرا از جا کند..به کدامین سوگند؟
۰۹ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می گویند... عادت کنیم که به هیچ چیز و هیچ کس عادت نکنیم...!
می گویم... عادتمان دادند اما...عادت خوب داریم و عادت بد!
می گویند... وارستگی در بی نیازی ست از هر چه تعلق!
می گویم... عادتمان داده اند به دوست داشتن و دوست داشته شدن!
می گویند عشق اسارت است و دوستی رهایی
می گویم....مرز دلبستگی و وابستگی را باید شناخت نه عادت کردن یا نکردن!
که این را اگر توان تشخیص بود ؛ عادتهای خوب زندگی را هم میتوان دوست داشت و تعلق خاطر را زندگی کرد و در اوج دوست داشتن هم میتوان عاشق ماند...!

سودابه
سوم مرداد نود و چهار
جعفر میراحمدی (jafarmirahmadi)
عشق در لحظه پدید می‌آید ولی دوست داشتن در امتداد زمان...

عشق معیارها رو بهم میزنه ولی دوست داشتن بر پایه‌ی معیارها بنا می‌شود...

عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد و دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد...

عشق و دوست داشتن از پی هم می‌آیند ولی در یک خانه منزل نمی‌کنند...

عشق انقلاب است و دوست داشتن، اصلاح...

"نادر ابراهیمی / آتش، بدون دود نمی‌شود / جلد اول"
۰۳ مرداد ۱۳۹۴
من ناگزیرم از دوست داشتن
باد اگر بایستد
مرده است.

"مژگان عباسلو"

۰۳ مرداد ۱۳۹۴
بانو سودابه بی نظیر فرمودید..
۰۳ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلنوشته ای از ایام قدیم یادگاری از دوره نوجوانیم:

دوست دارم سفــر کنم
تا به آبی آسمان بلنــد
تا به زلالی قعر اقیانوس
تا به اوج قلّه قاف
تا به ژرفای دره ی خاموشی

تا بدانجا که صبـر آتش نمی گیرد
تا بدانجا که جاودانگی پابرجاست

به آنجا که وفا نمی میرد
به آنجا که خشم زبانه نمی گیرد

به آنجا ... دیدن ادامه ›› که همه کس...
غرق در رویایی سبز

در بیشه زار زندگی راه میروند
بر پهنه گذر عمر سرخوشانه زمزمه می کنند

حقیقت را...
واژه های خوش انسانیت را

که صداقت مظهر پاکی است
و دروغ سر چشمه آلودگیهاست

سودابه
بسیار زیبا بانو سودابه
واژه های خوش انسانیت را صداقت و پاکی را...دلم ازاین دنیای دروغین گرفته
۳۱ تیر ۱۳۹۴
دلت همیشه عاشق و نویسا...
۰۲ مرداد ۱۳۹۴
زیبا نگاه شماست به زندگی ...لیلا بانو

جناب سنایی... ممنون از دعای خیرتان که شوقم را بسیار دو چندان کرد.
۰۳ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قاصدک باز برایم خبری آوردی...؟
یا تو هم مثل من از دست کسی رد خوردی؟

نازک و نرم و لطیفی و اسیر دل باد...
خبری خوش برسان از نفس همدردی!

سودابه
قاصدک هان چه خبر آوردی...؟

اخوان
۲۷ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با من از مهـــر بگو
با من از گنــدم زار...

با من از جنگل باران خورده
با من از فصل بهار...

خلوت شعر مرا، تو پر از شادی کن
به تن هر واژه، رخت آزادی کن...

تا که بگریزد ازین قافیه ها
تا که پرواز کند سوی خدا

تو مرا چون جان باش
باور شعر مرا ایمان باش...

[ سودابه ]
24 . تیر. 94
بانو سودابه عزیز وگرامی ...اشعار بسیار زیبایتان را دنبال می کنم از اینکه دلنوشته ناچیزی را تقدیم کردم ومرا مورد لطف قرار دادید سپاسگزارم
پایداروسبز باشید
۲۵ تیر ۱۳۹۴
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید...
یک جام دگر بگیر و من نتوانم...
۰۳ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دردنامه
نخستین درد را «اعتقاد» به «الگوی کامل» می دانم. تفکری که میگوید یک فرد یا باید از همه لحاظ الگو باشد یا اساساً الگو نیست. تفکری که انسانها را «همه» یا «هیچ» میکند. تفکری که هرگز نمی پذیرد انسانها، «مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها» هستند و اساساً «انسان بودن» یعنی ترکیب این دو که اگر چنین نبود،‌ یا شیطان بودیم و یا فرشته.

این تفکر هزینه های زیادی را به جامعه ما تحمیل کرده است. برای جستجوی الگو نیازمند باستان شناسی تاریخی هستیم. جستجوی کسانی چنان دوردست، که بدیهایشان محو شده و تنها فسیلی از خوبیهایشان بر جای مانده باشد. در اثر همین تفکر است که از انسانهای زنده تقدیر و تجلیل نمیکنیم. چه آنکه میترسیم امروز تحسینش کنیم و فردا حرفی بزند یا کاری بکند که به مذاق ما خوش نیاید. فقط وقتی مرد و مطمئن شدیم دیگر کاری نمیکند و حرفی نمیزند، او را – با یک زندگی سانسور شده – به الگوی جامعه بدل ... دیدن ادامه ›› میکنیم.

نیاموخته ایم که یک نفر میتواند معتاد باشد، اما فلسفه را خوب بفهمد. یک نفر میتواند الکلی باشد،‌ اما خوب شعر بگوید. یک نفر میتواند خیانتکار باشد اما ریاضی را خوب بیاموزد. یک نفر میتواند نماز نخواند، اما اقتصاد را خوب بفهمد. دلیل نمیشود «آنچه خوبان همه دارند» را «من و تو» یک جا داشته باشیم. با تمام وجود بر این باورم که جستجوی کسی که – به سلیقه ی ما – هیچ ایرادی ندارد و سراپا حسن است، ریشه ی «بت سازی» و «بت پرستی» است.

دومین درد را «ظاهر بینی و کوته نظری» می نامم. ایرادهای جزئی کوچک را «بزرگ» میبینیم و ایرادهای بزرگ پنهان را «کوچک» می پنداریم.

فرهنگی که در آن «دود سیگار را به حلق خود دادن» عیب است. اما «دود خودرو را به حلق خلق دادن» عادی تلقی میشود.

فرهنگی که در آن «مستی از شراب» جرم است و «سرمستی از قدرت»، طبیعی است.

فرهنگی که در آن، «حفظ حجاب» اولویت است اما «پاکدامنی» به فراموشی سپرده میشود.

فرهنگی که در آن، «کثیفی خانه» زشت است اما بیرون ریختن زباله از خودرو، زشت تلقی نمیشود.

فرهنگی که در آن، برداشتن یک قطعه از یک کارخانه، «دزدی» است اما خریدن غیر قانونی مجوز یک کارخانه،‌ زیرکی است.

فرهنگی که در آن، اگر «نماز» نخوانی، از حوزه ی دین خارج هستی، اما اگر «غیبت» کردی و «تهمت» زدی، همچنان مومنی.

فرهنگی که در آن، به روز «قضاوت» ایمان داریم،‌ اما صبر نداریم تا «قضاوت در مورد دیگران» را به «روز قضاوت» موکول کنیم.

و بدتر از آن اینکه،‌ جامعه،‌«ایرادهای کوچک آشکار» را تنبیه میکند و «سرطان های بزرگ پنهان» را تجلیل! چنین میشود که «دختران با تار موی آشکار» دستگیر میشوند و دزدان، با «دم خروس پنهان» در میانه ی شهر آزادانه میگردند.

چنین میشود که آنکس که یک نفر را کشته است،‌ اعدام میشود و آنکه هر روز صدها سال عمر مردم را در پای اینترنت، به دلیل کندی و کنترل محتوا، تلف میکند، آزادانه به زندگیش ادامه میدهد.

به نظر می رسد این نگرش فرهنگی، ریشه ی تاریخی نیز دارد. چنانکه ظاهراً از زمان سعدی، عادت ما بر آن بوده که «سنگ ها» را می بسته ایم و «سگ ها» را رها میکرده ایم…

و در فرهنگی که مردم «به ظاهر» نگاه میکنند، «اشتباهات کوچک» را بزرگ میشمارند و «گناهان بزرگ» را نادیده میگیرند، فرهنگی که تو را معصوم میخواهد و به تو «حق خطا کردن» نمیدهدد، باید هر روز یک «ماسک» بر چهره بزنی. هیچ کس واقعیت تو را نمیداند. در خانه به شکلی زندگی میکنی و در بیرون شکل دیگر. با هر گروه از دوستانت به شکلی حرف میزنی. در رسانه ها یک حرف میزنی و در زندگی شخصی به شکل دیگری زندگی میکنی. در ورود به سازمان خود، چادر بر سر میکنی و شب هنگام، در مهمانی ها پرسه میزنی…

گویی که بالماسکه ی بزرگی در کار است. بالماسکه ای که میلیون ها نفر در آن نقش ایفا میکند. هر یک نقابی بر چهره:
نه برای یک شب که تا لحظه ی مرگ…
واقعا عالی و زیبا بود
ممنون از شما بانوی دوست داشتنی
۲۰ تیر ۱۳۹۴
سودابه عزیز بسیار زیبا تجزیه وتحلیل کردید واقعا ای کاش روزی برسد که این نقابها از چهره ها برداشته شودوسره از ناسره جدا گردد آن زمان است که دنیا گلستان می شود اما اگر بدانیم...
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرگز فکر نکنید با داشتن پول زیاد شما ثروتمند خواهید بود.
در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول است.
ناپلون هیل در کتاب کلید طلایی 12 نوع ثروت را معرفی می کند که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند.
این ثروت های دوازده گانه عبارتند از:
1.رویکرد ذهنی مثبت.
2.تندرستی واقعی.
3.هماهنگی در روابط انسانی.
4.رهایی از ترس.
5.امید به موفقیت.
6.نیروی ایمان.
7.اشتیاق به بخشش و سهیم شدن داشته های خود.
8.عشق ورزیدن به کار.
9.تعصب نداشتن به همه موضوعات.
10.انضباط شخصی.
11.توانایی درک دیگران.
12.امنیت اقتصادی.
سپاس جناب بامداد از نظر مثبت شما و امید به آنکه روزی برسد که مطالعه و فراگیری اینگونه مطالب جزو فرهنگ رایج و غالب همه مان شود. ثروتمند باشید...
۱۹ تیر ۱۳۹۴
محمد رضای گرامی ، ثروتتان روز افزون باد! درود بر شما
۱۹ تیر ۱۳۹۴

زندگی یک بازتاب است
آنچه می فرستی، باز می گردد
آنچه می کاری، درو می کنی
آنچه می دهی، می گیری
آنچه در دیگران می بینی، در خود تو وجود دارد
به یاد داشته باش که زندگی یک بازتاب است
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا در زندگی چشم براهیم؟
چرا اکنون را زندگی نمیکنیم؟ هر کدام ما بار ها و بارها چه بسیار جملاتی در این باب خواندیم و تاییدش کردیم اما همین جملات قصار، وقتی از حافظه دیداریمان رد شد به فراموشی سپرده میشود ! براستی چرا؟ اکنون... همین حالا ،همین دم که اینرا مینویسم و تو میخوانیش ذهنمان به کجا ها که سیر نمیکند. و همین باعث میشود که طعم واقعی هر اتفاقی چه خوب چه ناخوشایند بر جانمان نمی نشیند و اینگونه است که میگوییم زندگیمان دچار روزمرگی شده! به گمانم هیچ لحظه ای دو بار تکرار نمیشود... هر حسی که داریم هر غذایی که میخوریم هر صحبتی که میکنیم هر اشکی که میریزیم هر شادی و غم شاید مکررا برایمان رقم بخورد اما هیچکدامشان مثل هم نیست . تا به حال به این موضوع فکر کردیم؟ بیاییم یکبار آگاهانه به این موضوع فکر کنیم و لمسش کنیم . به گمانم تجربه ای بس متفاوت تر از آنچه تا بحال داشتیم را بدست می آوریم. دری به دنیایی دیگر گونه برویمان باز میشود و شاید... شاید این همان آرمانشهری باشد که در درون خود می سازیم. نگرش مان را اندکی و فقط اندکی روی همین آن و حسی که همین لحظه داریم متمرکز کنیم مطمئنا تغییرات شگرفی را تجربه خواهیم کرد...
مایه خوشوقتی من است که نظر دوستان فرهیخته را در این باب بشنوم!
سودابه... امروز
بسیار عاالی..
..و زندگی تر شدن پی در پی
زندگی
آب تنی کردن در حوضچه اکنون است..
....روشنی را بچشیم..
"سهراب سپهری"
۱۴ تیر ۱۳۹۴
ممنون جناب محمد رضا از نظرتون .
و بله منظور من هم تغییر در نگرش ماست نسبت به هر آنچه که برایمان رقم میخورد. همیشه دنبال علت و معلول گشتن راه درست مواجه شدن با زندگی و شرایطش نیست به نظرم گاهی باید زندگی را در لحظه لحظه همانگونه که هست ببینیم, لمس کنیم ، احساس کنیم و در خاطر بسپاریم.
۱۷ تیر ۱۳۹۴
بانو سودابه...به نظرمن به این فکر نکنیم چه روزهایی رو از دست دادیم وگذشته رو شخم نزنیم باید به این فکر کنیم که چه روزهایی را نباید از دست بدهیم در حال زندگی کنیم واز تک تک ثانیه هایش لذت ببریم و شکر گزار باشیم
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی دلم بهانه میگیرد...
بهانه ی نوشتن،
واژه ها را که رها میکنم موج دلتنگیهایم آشفته تر می خروشــــد !!
دلم اینـروزها بهانه گیــــر شده است
اما.. نوشتن بهانه ی دلم نیست!
دل من بهانه ی تو را میگیرد...
تو که لابلای حرفهایم خودت را پنهان می کنـــی!
نمیدانم آیا هستی و سایه ات نیست...
یا اینکه سایه ای بیش نیستی؟
راستی تو کیستی؟

[ سودابه ]

از: خود
بسیار زیبا..
مرسی..
۱۲ تیر ۱۳۹۴
ممنون از لطفتان جناب مهدی گرامی
۱۳ تیر ۱۳۹۴
تو که لابلای حرفهایم خودت را پنهان می کنـــی!
۱۵ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ," ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻏﻼﻡ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ﺑﺎﺷﺪ؛
ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺶ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ,"
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ
" ﺯﻣﺎﻥ " ﺁﺩﻡ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺭﻭ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ " ﺯﺑﺎﻥ ...."

"ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ"
بسیار عالی بانو...
۱۱ تیر ۱۳۹۴
ممنون رویای عزیز...
۱۳ تیر ۱۳۹۴
دوست داشتن آدمها را از توجهشان می توان فهمید وگرنه حرف را که همه می توانند بزنند حرف دل که گفتنی نیست عشق می ماند این انسانها هستند که عوض میشوندوبه نوعی هم میتوان گفت زمان تصمیم می گیرد با چه کسی روبرو شوید.قلبتان تعیین می کند در زندگی چه کسی را می خواهید .ورفتارتان مشخص می کند چه کسی در زندگیتان خواهد ماند.
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟
چه زیبا می گوید نلسون ماندلا.....
"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ می خوﺍﻫﻤﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ.
"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ می خوﺍﻫﻤﺖ؛ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ!
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ...
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ،ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ...
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ می دﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ... دیدن ادامه ›› ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...
به کسی که دوستش داری، ""دلبسته"" باش، نه وابسته!!!
هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش.
سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر.
فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!
"مقصد" لذت بردن از قدم هایی است، که برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها......
عالی .... ممنون از انتخاب زیباتون بانو
۰۹ تیر ۱۳۹۴
اﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ...
خیلی قشنگه...
۱۴ تیر ۱۳۹۴

بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و
زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده ... دیدن ادامه ›› اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود و دوستداران خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمان و انسانهایی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...
جودی عزیزم!
ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم و هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
دوستدارتو : بابالنگ دراز
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای آسمانی که دلش گریه میخواست...
ابر شدم
برای جنگلی که دلش پرسه میخواست...
راه شدم
برای کویری که دلش ستاره میخواست...
شعله شدم
برای تو که دلت شور میخواست...
ترانه شدم
پس تو فقط مرا بشنو...
و همگام با طپش های نا آرام قلبت
زمزمه ام کن...!

6/تیــر / 94
[ سودابه ]
با اندکی ویرایش از یک دوست گرامی
بسیار زیبا ...
۰۷ تیر ۱۳۹۴
سپاسگزارم از شما بانو موسوی عزیز
۰۸ تیر ۱۳۹۴
بسیار زیبا ...بانو سودابه

برای معبودی که دلش تورا میخواست ...
عبد شدم

برای چشمهایی که تورا می خواست ...
اشک شدم
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سادگی را دوست دارم
چون لحظه های ناب را در زندگی مان رقم میزند.
از تجمل گریزانم چون ارمغانش شیرینی کاذبی ست که
به اندک زمانی جایش را به طعم گس زیاده خواهی خواهد سپرد.
دلبستگی را دوست دارم
چون نبض ثانیه ها معنای زنده بودن را بیادم می آورد.
از وابستگی واهمه دارم
چون واژه زنجیر را مقابل چشمانم نمایان میکند.
بیا ساده باشیم و همه ی شادی های کوچک را با هم جشن بگیریم
بیا با مهر دلبستگی هامان را به هم گره بزنیم تا لحظه لحظه ی زندگی را
زندگی کنیم...
پنجم . تیر . نود و چهار
بسیار زیباست...
۰۵ تیر ۱۳۹۴
ممنونم لیلا جان از حسن نظرت
۰۵ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید