بسم الله
تبسم ات
روزنه ها را دروازه ی امید می کند
برای یک فتحِ جانانه
ای زنِ گندمگون؛
با من بمان تا حراجی دیگر...
گیسوانِ بافته ات باد را شرمنده ی یک رنجِ نهفته می کند ...
چگونه ؟
در افقِ چشمان تو
مژگان ها، پنهان تر از همیشه
بیمارِ نرگس های به خواب رفته می شوند ...
آن سو تر؛
بر ساحلِ فراموش شده ی یک شب !
قهقهه های گناه
در محکمه ها
رسمیت می یابند ....
( حسام )