(( هر شکنِ زلف یار گوشهء محرابِ اوست ))
من چه کنم با دلی کاین همه غوغا کند
گوشهء هر محفلی صحبتِ بیجا کند
پند نگیرد ز من بر سرِ هر بوم و بر
در پیِ آن خالِ لب ولوله بر پا کند
خود به دامش رود بر سر بامش جهد
من چو روم راهِ خود شکوهء مارا کند
هیچ نگوید به ما هیچ نگوید ز راه
هرچه که پیش آیدم این دلِ رسوا کند
هر شکنِ زلفِ یار گوشهء محراب اوست
گوشه به گوشه رود رازِ من افشا
... دیدن ادامه ››
کند
گفتمش این ره مرو چشمِ خمارش مبین
گفت که باز نایدی تا مرا شیدا کند
بهرِ خیالِ خامش عقل نهیبش زدی
گریهء مستانه اش هر خِرَد اغوا کند
باز نیامد دلم از رهِ رفته که تا
چشمِ من از خونِ خود بستر دریا کند
گفت که غافل برو این نه منم که هستم
در رهِ توست عشقِ یار کاین همه غوغاکند