به نظرم انقدر کارکترای سه خواهر وهم مدینه ی فاضله ای به اسم موسکو رو داشتن که لذت بردن از زندگی حال رو یادشون رفته بود. یکی تو عشقش ناکامه یکی تو شغلش و یکی هم از همه موضوعا و جزئیات دور و برش عاصیه و درست وقتی روزنه ای از عشق و امید به روش باز میشه معشوقش میمیره.
نمایشو خیلی دوست داشتم و تنها چیزی که اذیتم می کرد ریتم کند تعویض دکور و صحنه بود که خیلی راحت تماشاچی رو می تونست منفک کنه.