انسان ها روابط بین مفاهیمی را بررسی می کنند که می شناسندش . بنابراین اگر مشاهده گر - که اطلاق این واژه به کسی باید با احتیاط باشد چون اکثرا می بینند اما نگاه نمی کنند ، می شنوند اما گوش نمی دهند ، بگذریم - متوجه مفاهیمی که با آن مواجه شده نمی شود ، لزوما به این معنی نیست که خالق آن اثر مفاهیم به کار برده شده و به کار برده نشده را نمی شناخته . بلکه او در مقام هنرمند دست به انتخاب زده است ... چه بسی انتخاب او خارج از مجموعه مفاهیم شناخته شده برای ما باشد . بنابراین بهتر است در مواجهه با یک اثر ، مشاهده گر دقیق تری باشیم و فرض را بر این بگذاریم که هنرمند نسبت به انتخاب هایش آگاه بوده است . مشاهده گری یعنی صفر شدن ؛ یعنی بدون هیچ گونه پیش فرض یا مقوله ی از پیش تعیین شده ای به مشاهده ی پدیده ای پرداختن . سعی ما در مشاهده یک پدیده یافتن و فهمیدن مفاهیمش و رابطه ی آن ها در نسبت با یکدیگر می تواند باشد .
تئاتر دو دلقک و نصفی تئاتری است که باید برای مشاهده اش صفر شد . همان گونه که بازیگرانش برای ایفای نقش و بازیگری یا صفر بودند و یا صفر شدند و از نو به کشف و خلق مهارت های تازه پرداختند .