در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سهیل حسینی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:35:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
موسیقی دو دلقک و نصفی قطعه ای ست به نام ساراباند از موسیقی دان دوره باروک به نام هندل. گفته می شود که در قرن هجدهم این قطعه را در مراسم تشییع جنازه می نواخته اند. این قطعه را موسیقیدان معاصر نادر مشایخی به کارگردان پیشنهاد کرده و بعد کارگردان به فراخور اجرا واریاسون های آن را جا به جا کرده است که این البته مربوط بخش هایی است که آهنگ پخش می‌شود. برای بخش موسیقی زنده از روزهای اول اجرا بابک میلانی موسیقیدان معاصر به پروژه پیوسته و در این شب های آخر اجرا، موسیقی زنده، واریاسون هایی ست که ایشان در همان گام و لحن ساراباند نوشته و با نوازندگان تمرین کرده است.
موسیقی این پروژه به دلیل محدودیت زمانی تحمیل شده به پروژه، و زمان کمی که کارگردان برای آماده کردن کار در اختیار داشته، همانند بخش های دیگر ای تئاتر با چالش های زیادی رو برو بوده اما در نهایت، شب‌های پایانی با ترکیب کامل و قابل دفاع موسیقی به انجام رسیده است.
دوستان می‌تونن با مراجعه به آدرس‌های زیر فایلهای صوتی و تصویری رو دریافت کنند:
https://t.me/Mankiam2
https://www.aparat.com/maktabetehran
این متن جزء بهترین نقدهایی‌ست که در سال‌های اخیر روی کار آقای تهرانی نوشته شده
پیشنهاد می‌کنم دوستان بخونن
.
دلقکی رقت انگیز بنام انسان معاصر
بازخوانی نمایشنامه دو دلقک و نصفی
حسن ریاضی.عضوهیات‌علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم
.
در فیلم «بازگشت بتمن» به کارگردانی تیم برتون، صحنه‌ای به غایت جذاب وجود دارد که بنظرم روح نگاه برتون را آشکار می‌سازد. سکانسی که مایکل ... دیدن ادامه ›› کیتون (بتمن) و میشل فایفر (زن گربه‌ای) در جشن بالماسکه‌ای حضور یافته‌اند. جشنی که بطور طبیعی هم در آن ماسکی بر صورت دارند، اما تنها این دو تن بدون صورتک در میان میهمانان می‌چرخند و البته هیچکس نیز متعجب نیست. زیرا در عمل همه صورت واقعی خود را پنهان کرده‌اند. و این جان مایه تمام گاتهام سیتی-هایی است که شالوده آن را تکنولوژی افسار گسیخته، سرمایه-داری وحشی، بوروکراسی بی‌رحم و در یک کلام نفی انسان با هرگونه حیثیت انسانی و به عبارتی کم گشتگی و بی هویتی تشکیل داده است.
از این منظر نمایش جلال تهرانی به پرسشی بنیانی از این جهان بی بنیان و از هم گسیخته می‌پردازد. انسانها کیستند؟ پرسشی که نه تو از دیگران بلکه باید از خود بپرسی. سوالی بنیان سوز که تو را در مواجهه با خود قرار می‌دهد (من کیستم؟).در طول نمایش لحن استفهامی بازیگر که گاه انکاری و گاه تأکیدی است، باوجود پاسخ‌های بظاهر سرراست و روشن راه به جایی نمی‌برد. بازیگر نمایش از یک سو قادر مطلق شرکت یا کارخانه‌ای است در کسوت رئیس اما در دیگر سو، اسیر و درمانده همان ساختاری است که بر آن حکومت می¬کند. او بازیگری است که نقش‌هایش را تعیین کرده‌اند همچنانکه او نقش دیگران را مشخص می‌کند. و طرفه آنکه هیچیک از این صورتک‌های پنهان او نیستند. او در برابر منشی جوان خود به واسطه اقتدار قدرت یا ثروتش ابزار سیطره دارد اما هم زمان به دلیل فزون خواهی جنسی اش مجبور به انعطاف است. منشی نیز به خاطر نیاز اقتصادی یا منزلتی مجبور به تمکین از رئیس خود است، اما مزیت و برتری زنانگی‌اش ابزاری است برای تمرد از ارباب خود. و این زنجیره‌ای است از ویرانی هویت‌های انسانی در مناسباتی که راز تداوم و استحکام آن از خودبیگانگی است.
از منظر کارگردان شاید تنها روزن یا گریزگاه ازاین جهان مبتنی بر قدرت و ثروت ، عشق است و در این میان تنها آنکه صورتک بر چهره دارد در جستجوی رهایی است . بظاهر دلقک نمایش ،گویی همچون ابر انسان تیم برتون برای پنهان ماندن در میان ناانسان‌ها و مصون ماندن از آزار و طرد این جماعت انسان نما باید صورتکی بر چهره زند تا شناخته نشود که چه کسی است و شاید او تنها کسی است که می‌تواند بگوید من کی ام؟ برای دلقک نمایش فرقی نمی‌کند باغبان باشد یا مدیر تولید، بایگان باشد یا مدیرعامل او عاشق است و یا در جستجوی عشق است و این تنها مسیر ممکن برای یافتن و شناختن خود است . او در این مغاک دهشتناک تنهایی و بیگانگی که همه در نقش‌های از پیش تعیین شده برنامه‌ریزی می‌شوند و برنامه‌ریزی می‌کنند در جستجوی نیمه گمشده ای است برای کمال و رهایی.
صحنه نمایش جلال تهرانی با آکسسوارهای ساده اما طراحی پیچیدة آهنها، علاوه بر انتقال سردی و خشونت فضا به مفاهیم دیگری نیز اشاره دارد. نوازنده‌های این تراژدی ناظران خاموش این نمایش غم انگیزند. آنها هراز چندگاهی نغمه سقوط و گم گشتگی را از فرازی مبهم همچون خدایان می-نوازند. چه در هنگام بازی و چه در زمان قرائت متن واقعی توسط اشخاص غیر بازیگر. گویی سازها تنها صدای انسانی در میان این غیبت انسانی هستند. ساخت شیب‌های نامتوازن و تغییر جایگاه‌ها در فراز و فرود روابط به گونه‌ای که رئیس در پایین و منشی در بالا نشسته یا رئیس در نور کم و منشی در نور شفاف، به درک بهتر فضای ذهنی کارگردان کمک کرده است. جایی که رئیس با لحن ملتمسانه و از موقعیت فرو دست تقاضای چای می‌کند و منشی با صدایی آمرانه پاسخ منفی می‌دهد. به اعتباری بودن این ساختار اشاره دارد. به عبارت دیگر هیچ ارزش واقعی نه در فرد و نه در جایگاه وجود ندارد هرچند این وضعیت به موقعیت‌های آشوبناک در بوروکراسی بیمار کشورمان هم می‌تواند ارجاع داده شود.
در موضوع بوروکراسی شاید اشاره به دیدگاه آرنت خالی از فایده نباشد. او می‌گوید در میان تمام گونه‌های قدرتی که بشر خلق کرده، مانند آریستوکراسی، تئوکراسی، مونارشی ، دموکراسی، .... شاید بی رحمانه‌ترین آن بوروکراسی باشد. زیرا در تمامی گونه‌های قبلی مرجع قدرت مشخص بود، یعنی یا اشراف حاکم بودند، یا کلیسا، یا حاکم خود کامه یا اکثریت ... اما بوروکراسی حکومت هیچکس بر همه کس است و به عبارتی نظم اداری بر انسان‌ها حکومت می‌کنند. و این به واقع هم ترسناک است و هم بی رحمانه، چه، وقتی تو قادر به شناخت آنکه تو را اسیر کرده نیستی، چگونه توان شورش علیه او و برانداختنش را داری.
اگر به نمایش بازگردیم در صحنه آرایی تهرانی با پله‌های لرزانی روبروییم که آدمها با احتیاط از آن بالا می‌روند اما در عمل پشت میله‌هایی لرزان و معلق گویی به اسارت در می‌آیند. وانمایی استقرار در بالای سن نیز فاقد استحکام و تداوم است، همچنانکه میزها نیز فاقد معنایی از نظر سلسله مراتب هستند. عناوین و پست‌هایی که به راحتی افراد را به قالب در می‌آورد و یا افرادی که به سهولت در قواره آن عناوین جای می‌گیرند، رئیسی که مرئوس است و کارمندی که رئیس است. دیواری که پنجره دارد و ندارد. دلقکی که انسان است ولی در عمل دلقک است و اینگونه تو با صحنه‌ای روبرو می‌شوی که تداعی بالماسکه‌ای تلخ را به ذهن متبادر می‌کند که همه بازیگران آن به تمامی دلقک‌اند، دلقک‌هایی که بیشتر رقت انگیزند تا خنده دار.
تهرانی موفق به تصویر جهانی دوگانه نیز شده است. او در بازنمایی فلسفی انسانی درمانده و بی هویت در جهانی بی مرز توفیقی قابل قبول داشته و نیز در بیان ناسازه¬های این جهان در مرزهایی آشنا و بومی نیز کارنامه قابل قبولی از خود برجای می‌گذارد. به دیگر سخن نمایش در نگاه کلی و جهان شمول از خودبیگانگی و بی هویتی انسان معاصر را بیان می‌کند و در رویکردی جزئی روابط آنومیک و فاسد کشور را به چالش می‌کشد. بنابراین از هر دو زاویه می‌توان به تفصیل از نشانه‌های آن سخن گفت.
تقطیع جذاب و هوشمندانه نمایش که با حضور و متنی خوانی افرادی با هویت مشخص و معرفی خودشان انجام می‌گیرد. ضمن بازگرداندن ذهن تماشاگران به جهان واقعیت و تلنگر به اینکه پاسخشان به این پرسش ویرانگر که ، «من کی‌ام» به تک تک آن باز می‌گردد، حاوی این نکته بنیادین است که مخاطبین با همذات پنداری، نفرت، ترس، شادی، نگرانی، ... روایت¬های واقعی نابازیگران و به عبارتی افرادی واقعی را می‌شنوند که در آئینه آن خود را می‌یابند. روایت‌هایی که شاید اندکی آنان را به درون خود باز گرداند.
در صحنه پایانی جایی که رئیس برای حفظ جان خود شلوارش را پایین می‌کشد مواجهه‌ای واقعی با کنش مشابه یکایک حاضرین در چنین مواقعی رخ می‌دهد. مواجهه انسانی بی¬هویت که برای رسیدن به خواسته‌اش، برای حفظ موقعیت یا جانش به هر دریوزگی تن می‌دهد. روایت افراد واقعی از خودشان شبیه همان طنین آرام مازیار تهرانی است که با ظاهری سرشار از اعتماد به نفس می‌گوید من کی‌ام عزیز، خوب معلومه من رئیس-ام و سپس شروع به تعریف از خود می‌کند، بیان توانمندی‌ها و جایگاه خاص خود، روایتی که بیش از آنکه به دنبال آشکار ساختن واقعیت باشد، به دنبال پنهان کردن آن است و این چیزی است که در تعارض عمیق با حقیقت زندگی‌مان است.
در پایان این مرور آشفته از نمایشنامه مدرن و بحث برانگیز دو دلقک و نصفی یاد نکردن از بازی تحسین برانگیز مازیار تهرانی بی انصافی است. انتقال فضاهای پاردوکسیکال نقش‌های رئیس و فضاهای متعارض و انتقال درونمایه نمایش و آنچه مورد نظر کارگردان بوده، کاری است که به نظرم او در تحقق آن بسیار موفق بوده است. و این موضوعی است که هیچوقت از خواندن نمایش حاصل نمی‌شود و از این روست که هر متن نمایشی را باید با کارگردانی آن دید تا به بینش عمیق تری از متن دست یافت.
در خاتمه باید دریغ و افسوس خود را از زمان و زمانه ناسازگار این نمایش ابراز کنم که گویی ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا این نمایش آنگونه که شایسته بود دیده نشود و گفتگو پیرامون آن در نگیرد. لرزه‌های زمین تهران و تکان‌های جامعه ایران و بخت گمراه تئاتر شهر در قرار گرفتن در جایی که خود نمایش بزرگتری را در بیرون شاهد بود، خسران بزرگ ، برای نمایشی ارزشمند شد.
امید آنکه بار دیگر در فضایی مطلوب شاهد تکرار این رویداد باشیم.

http://www.sharghdaily.ir/News/149877/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%84%D9%82%DA%A9%E2%80%8C%D9%88%D9%86%D8%B5%D9%81%D9%8A
عالی بود این متن
من هم خیلی تاسف می خورم از این که این اثر درخشان اون طور که باید دیده نشد
۱۸ دی ۱۳۹۶
نقد خیلی خوبی بود. واقعا حیف که از این کار استقبال نشد. کاش در سالن دیگری اجرا بره
۲۵ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‍ به بهانه تماشای نمایش دو دلقک و نصفی
پروانه مافی ، رئیس کمیسیون درآمدهای پایدار مجلس شورای اسلامی

✅شب گذشته به تماشای تئاتر دو دلقک و نصفی به نویسندگی و کارگردانی آقای جلال تهرانی رفتم. تئاتری با مضمون طنز تلخ که گاهی تماشاگر را می خنداند گاه می گریاند و این تضاد انسان را به اوج تفکر می رساند.
✅دو دلقک و نصفی شرح حال انسان های جوامع مختلف در طول تاریخ است. انسانی که همواره با نقاب زدن برچهره ظاهر، درون واقعی خود را از دیگران پنهان می کند. نگاه جهان شمول سازنده، این اثر را به شدت قابل تفکر و تأمل کرده است. انسان های که یا از روی ترس یا خودخواهی یا زیاده خواهی و... مکنونات قلبی و درونی خویش را از دیگران پنهان و چهره ی دیگری از خود را عیان می کنند در عین حالی که خنده دار است ناراحت کننده هم است چرا که دروغ در سطح جامعه جای راستی را می گیرد. اتفاق نامبارکی که این روزها بیشتر از همیشه شاهد ش هستیم که در نمایش زیبای دو دلقک و نصفی هنرمندانه به آن پرداخته شد.
✅بی شک این قدرت هنر است که می تواند با کمک سایر علوم چون روان شناسی و جامعه شناسی آسیب های اجتماعی را شناسی و به نمایش بگذارد. در این میان ... دیدن ادامه ›› سینما و تئاتر به دلیل بهره گرفتن از تصویر ازتأثیر گذاری بیشتری برخوردارن. خوشبختانه هنر تئاتر در ایران پیشینه‌ای دراز دارد و سبکی از آن در نمایش‌های تعزیه نمود یافته‌است. نمایشنامه نویسی، به عنوان یکی از گستره‌های با اهمیت ادبیات، با گذشت بیش از صد سال متأسفانه هنوز جایگاه شایستهٔ خود را ندارد.
✅به همین دلیل مهجور و مظلوم مانده و تنها از مخاطبان خاص برخودار است و دیگر آحاد جامعه از این هنر استقبال نکرده اند و البته در میان مسئولان هم جایگاه ی بایسته ای ندارد.
✅حمایت مسئولان از هنرمندان تنها به مسائل مادی بر نمی گردد، بلکه وقت گذاشتن و توجه کردن به آثار هنری آنها در هر حوزه چه سینما چه تئاتر ، بازدید از نمایشگاه های عکس و نقاشی و غیره
می تواند رویداد بسیار خوبی برای تحول و در نهایت توسعه جامعه باشد. اینکه مسئولان فارغ از دغدغه های تخصصی خویش با زبان هنر نسبت به همه ابعاد جامعه و آحادش آشنا شوند، بسیار کمک کننده است.
✅پیوند مسئولان و هنرمندان در کشور حلقه مفقود ه ای است که باید پیدا شود . بعد از تماشای این تئاتر که با بازی قابل تحسین بازیگران تازه کار و نا آشنا است ، می توان به این نتیجه رسید که دنیای هنر به ویژه تئاتر می تواند روح انسان را جلا و ذهنش را به عالم دیگر سیر دهد.
تماشای این تئاتر زیبا را به دیگر مسئولان و همکاران عزیزم پیشنهاد می کنم.
نتایج مسابقه عکاسی نمایش دو دلقک و نصفی با حضور جمعی از هنرمندان و سیاسیون اعلام شد

نمایش «دو دلقک و نصفی» کار جلال تهرانی در اجرای روز جمعه، هشتم دی میزبان جمع کثیری از چهره‌های سرشناس فرهنگی، هنری و سیاسی بود. ایران درودی (نقاش) به‌عنوان آغازگر مراسم روی سن آمد و نوشته‌ی خود را با موضوع «من کی‌ام؟» برای حضار خواند که با استقبال گسترده‌ای مواجه شد. همچنین محمدحسن شهسواری، متانت محبی و فاضل ترکمن از دیگر نویسندگانی بودند که به خوانش متون خود با این موضوع پرداختند. مسعود فروتن، فرزان سجودی، محمد فرنود، نادر مشایخی، یوریک کریم‌مسیحی، فرهاد مهندس‌پور، عزت الله مهرآوران، محمد امیر یار احمدی، بهاره افشاری، فرزاد ادیبی، کامیار شاپور، مجید گیاهچی، طلائیه رویایی، الهام جعفرنژاد، مجید کاشانى، رضا رفیع، رضا مهدوى، محمد حاتمی از جمله هنرمندان حاضر در این اجرا بودند. پروانه مافی، فخرالسادات محتشمی‌پور، مصطفی تاج‌زاده، علی اعطا، حسن ریاضی نیز از چهره‌های سیاسی حاضر در این اجرا بودند. همچنین در پایان اجرا، مراسم اعطای جوایز مسابقه عکاسی نمایش دو دلقک و نصفی برگزار شد که در بخش نمایشگاه مجازی فوژان پارسا، ریحانه جعفری راد، مرتضی زمانی، ماریا قهرمانی زاده و سینا صداقتی، در بخش تقدیر بهنام توفیقی و مریم اصلانی معرفی شدند و در پایان سه برگزیده مسابقه بدون رتبه بندی معرفی شدند و جایزه نقدی مسابقه با نظر داوران میان این سه نفر به طور مساوی تقسیم شد. مهران صادری، افرا شهباززاده و مریم غمگسار برگزیدگان نهایی مسابقه بودند. نمایش دو دلقک و نصفی هر شب جز شنبه‌ها، ساعت هشت در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه می‌رود.
از متن آقای شهسواری فیلمبرداری شده؟ یا ممکنه که به متن مکتوب دسترسی داشته باشیم؟
۱۰ دی ۱۳۹۶
فیلمش بزودی در کانال تلگرام من کی ام منتشر خواهد شد
۱۱ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این گفت‌و‌گو رو اینجا منتشر کردم از این بابت که شاید پاسخ بعضی از سوالات دوستان در این صحبت‌ها باشه (س.ح)
*
*
بحران هویت هم در جامعه و هم در تئاتر پیچیده‌تر از این حرف‌هاست
گفت و گو با جلال تهرانی نویسنده و کارگردان دو دقلک و نصفی
سایت ایران تئاتر/علی رحیمی
***
بحران هویت هم در جامعه و هم در تئاتر پیچیده‌تر از این حرف‌هاست
ایران تئاتر: جلال تهرانی این روزها نمایش دو دلقک و نصفی را در سالن اصلی ... دیدن ادامه ›› تئاتر شهر به روی صحنه برده است، نمایشی که کاملا رنگ و بوی هویت در آن احساس می شود.
*
متنی با رویکرد اجتماعی، در خصوص یک معضل خاص و شاید برای برخی که از دور به کشور ما نگاه می کنند طنز اما برای خود ما بی شک طنز تلخ است. این دغدغه چطور در ذهن شما ورود کرد و بدین شکل برای اجرا آماده شد؟

تقریباً بیست سال قبل به واسطه علاقه‌ای که در آن روزگار به دورنمات داشتم، این کار را با اولین دیالوگ گفتگوی شبانه دورنمات شروع به نوشتن کردم. همان (چاره‌ای نیست!... بیا تو!...) بدیهی است که تجربه‌ی زیسته،‌ عمیق‌ترین تأثیرات را بر هر اثر خلاقه می‌گذارد. من نزدیک به ده سال از نزدیک شاهد فروپاشی فرهنگ در حوزه‌های صنعت و اقتصاد بوده‌ام. تبدیل شدن زنجیره‌ای کارخانه‌ها به تجارت‌خانه‌ را نه تنها دیده‌ام، بلکه زندگی کرده‌ام. تبدیل شدن کارخانه‌های اطراف تهران به باشگاه‌های عروسی سال‌ها بعد از آن روزها شروع شده. خنده‌دار و به قول شما تلخ و گزنده است و جایش در این متن هم خالی‌ست. فکر کنید در یک جایی از اجرا مثلاً رئیس با فخری متظاهرانه بگوید که در این کارخانه‌ زوج‌های زیادی به هم رسیده‌اند و جشن عروسی گرفته‌اند تا با تولید فرزند بیشتر آینده‌ی درخشانی برای این سرزمین رقم بزنند!



من کی ام؟ جمله بسیار خلاقانه و هوشمندانه ای بود که بی شک مسیر موفقیت را هموار می‌کند. کمی در خصوص نگاهتان به این جمله در اجرا بگویید؟

بحران هویت از مهم‌ترین آسیب‌های این روزگار است. هویت یعنی او، اوست. یعنی که او هیچ کس دیگری نیست. قرن‌هاست که این جامعه‌ هویت خود را؛ با افتخار به گذشتگان و درگذشتگان سامان می‌دهد. در کره‌ جنوبی به بچه‌ها یاد می‌دهند که هویت‌ ملی چیزی مربوط به آینده‌ است. یک مقایسه‌ی ساده‌ی تاریخی در صنعت خودروسازی ایران و کره، نتایج این دو شکل از هویت یابی را نشان می‌دهد. و آن چه به بحران هویت در این روزگار دامن زده، سیطره‌ی همه جانبه‌ی فرهنگ نوکیسگی هم است. این فاجعه وقتی نمایان می‌شود که مخاطبان نوکیسه سرنوشت تئاتر را هم رقم می‌زنند. الان در کمال احترام به اقلیتی که همیشه از این قاعده مستثنا هستند حتا میان تئاتری‌ها و اصناف دیگر جامعه در انتخاب تئاتر مورد علاقه فرق چندانی باقی نمانده است. نوکیسگی حتا معیارها‌شان را شبیه هم کرده است. در چنین شرایطی حتا کسی که بداند کیست ـ واقعاً بداند که کیست! ـ خب ترجیح می‌دهد که آن را پنهان کند. کدام نوکیسه به نوکیسگی‌اش اعتراف می‌کند. اگر اعتراف کند که دیگر نوکیسه نیست. اما بحران هویت هم در جامعه و هم در تئاتر پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. مسئله‌ی تئاتر مسئله‌ی تقابل انسان با هستی است. دست و پاهایی می‌زند، تلاش‌هایی می‌کند، به موفقیت هایی می‌رسد، و در عطف‌های خطیر زندگی‌اش، از خودش می‌پرسد که کی‌ست! آیا من پیشرفت‌هایم هستم؟ فکر کردن‌هایم هستم؟ آیا من کارنامه‌ام هستم؟ اگر بله آیا کارهایی هستم که کرده‌ام؟ یا کارهایی هستم که نکرده‌ام؟ من کی‌ام؟! کی‌ می‌داند؟ هر که می‌داند، یا مثل من نمی‌داند اما به تعامل با این پرسش علاقمند است، این فرصت برایش فراهم شده که روی صحنه‌ی تئاتر دو دلقک و نصفی بیاید و به عده‌ای غریبه بگوید که کی‌ست. هر شب سه نفر که تصمیم به مشارکت در این چالش گرفته‌اند، روی صحنه می‌آیند و چند خطی به این موضوع می‌پردازند. برای من از جذاب‌ترین بخش‌های اجرا همین مهمانان هستند. حضور هر یک از آن‌ها این پرسش را برای من عمیق‌تر می‌کند.



نور در زندگی یک ایرانی از جایگاه ویژه ای برخوردار است و در آثار بزرگان ایران از جمله سهروردی بر آن تاکید شده است... نگاه شما به نور بسیار ملموس است و سعی کردید از تاریکی ها، سایه و .. به خوبی بهره ببریر بفرمایید در این مبحث شما به دنبال چه بودید؟

بخش عمده‌ای از ماجرای نور در تئاتر، فنی است. بخش دیگر در مواجهه با دکور شکل می‌گیرد. به لحاظ فلسفی اما نگاه ویژه‌ای به نور در تئاتر ندارم. جز آن که در نور هم «قطعیت درخور کنش» مسئله‌ی من است. من با نور هر آن چه را که باید دیده شود با قطعیت و صراحت روشن می‌کنم و به آن چه دیدنش لطفی ندارد، کمکی نمی‌کند یا مخل است، نوری نمی‌تابانم. جذابیت نور در این است که با مسئله‌ی زاویه‌ی دید نسبت مستقیم دارد. انتخاب این که این پدیده باید چگونه دیده شود، بخشی از میزانسن یک تئاتر است.



نوعی حصار بندی ها ما در اثر شما می ببینیم و این همان حصاری است که هر کس دور خود و حتی اطرافیان می بندد در این خصوص دوست دارم با نگاه شما آشنا بشوم؟

در این تئاتر زیر پای آدم‌ها سفت نیست و در بهترین شرایط هم اضطرابی موذی زیر پوست‌شان راه می‌رود. این‌ها که می‌گویید بیش از این که حصار معلوم‌الحالی باشند، قرار است که به این اضطراب دامن بزنند. شاید هم امنیت زیادی، پیله‌ی زمختی شده که دست و پای این‌ها را بسته است.



دو نوع عامل تسخیر در کار شما جلوه می کرد عشق و قدرت... هر چند در کار شما برخلاف نگاه عامه قدرت از جایگاه والاتری برخوردار بود در خصوص نگاهتان به این دو المان مهم در جهت دهی افکار بگویید؟

کار من جهت‌دهی افکار نیست. چنین علاقه‌ای هم ندارم. برتری دادن به قدرت یا عشق هم حتا اگر از من بربیاید، کارم را شعارزده می‌کند. زیتوی نابالغ در این اثر، میان این دو موتور محرکه سرگردان است و با هیچ‌کدام هم به نتیجه نمی‌رسد.



خط قرمزی که زیر آن علامت zبود. دوست دارم خودتان در این خصوص توضیح دهید؟

علامت زد در نتیجه‌ی شکست فرم، تولید شده است و من هنگام طراحی دکور آن را زد ندیده‌ام. اما زد شده است و قابل انکار هم نیست. زیتو اسم شخصیت قربانی در این کمدی تراژیک است. انگار که دارد ادای زورو را هم درمی‌آورد! تصادفاٌ این نسبت‌ها تولید شده و برای من هم جالب است. خط قرمز هم در آخرین روزهای ساخت دکور به سرم زد. وقتی این زد را دیدم فکر کردم که رد یک شمشیر که همه‌ی صحنه را شکافته است ممکن است فضای کار را تقویت کند. انگار که زیتو امضای خود را بر صحنه گذاشته است. یا این خط ماندگاری‌ست که بر ذهن رئیس حک شده است و دیگر گریزی از آن ندارد. این نماینده‌ی همان کاری‌ست که در هر نوع تراژدی، قربانی با بازماندگان می‌کند. کسی چه می‌داند؟ شاید این خط در ذهن مخاطب هم باقی بماند.



جلال تهرانی سالها تجربه اش در این اجرا گذارد، و بی شک در کنار اجرای خوب می خواهد حرف خوب بزند حرف او چیست؟

اگر این کار در کل فرآیندی که طی کرده، بخواهد حرفی بزند، آن حرف احترام به کاری‌ست که می‌کنی و در نتیجه احترام به خود است. خود من هم کماکان برای احترام به کارم، خودم و مخاطبم، کم‌فروشی نمی‌کنم.



این کمدی تلخ چقدر مهندسی شده و چقدر اجرا به دست آمده؟

حتا شاعری که مهندسی نداند، پیش من اعتباری ندارد. هیچ هنری تنها با حس و غریزه‌ به نتیجه‌ نمی‌رسد. کارگردانی هم اول استراتژی‌ است بعد مهندسی‌ و بعدتر غریزه قریحه سلیقه و احساسات به کار تزئینات خواهند آمد.



و در آخر چرا دلقک؟

شاید مسئله‌ی ماسک است. که این البته به هویت هم مربوط است. اولین باری که یک بچه را تربیت می‌کنی یک ماسک برایش طراحی کرده‌ای. بار دوم ماسک دوم. هر روز که از خواب بیدار می‌شوی، دست به کنار تختت می‌بری و کورمال اولین ماسک امروزت را برمی‌داری. با کوله‌باری از ماسک از خانه بیرون می‌زنی که البته آن را کوله‌باری از تجربه صدا می‌کنند. آیا هر کس به نوعی دلقک نیست؟ این پرسش این اجرا از متن بوده است. در اجرای قبلی سراغ این پرسش نرفته‌ام. این جا برایم مهم شده است.



این گفتگو خودش بهترین نقد تحلیلیه که میشه بر این کار نوشت. ردپای جلال تهرانی منتقد رو اینجا هم میشه دید. همچنان که در خود کار
۱۰ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این گفت‌و‌گو رو اینجا منتشر کردم از این بابت که شاید پاسخ بعضی از سوالات دوستان در این صحبت‌ها باشه (س.ح)
*
*
باید بند ناف تئاتر را از لوله‌های نفت برید
گفت‌وگو با جلال تهرانی به مناسبت اجرای «دودلقک‌ونصفی» در سالن اصلی تئاتر شهر
روزنامه شرق / عسل عباسیان / چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶
***
جلال تهرانی رپرتواری از «دودلقک‌ونصفی» را با تغییرات بسیار زیادی این شب‌ها در تالار اصلی تئاتر شهر روی صحنه می‌برد؛ نمایشی که فضایی ابزورد ... دیدن ادامه ›› دارد و در نقد بوروکراسی است. با نویسنده و کارگردان این اثر درباره این اجرا و فضای امروز تئاتر گفت‌وگویی داشته‌ام.

ما از دهه ٤٠، دوران طلایی تئاتر ایران، کارگردان- مؤلف‌هایی داشتیم که شاخصه آثارشان نه اجراها که متن‌هایشان بود؛ مثلا اسماعیل خلج، عباس نعلبندیان، بهرام بیضایی، محمد رحمانیان، حمید امجد و...، اما به نظر می‌رسد در کارهای شما همان‌قدر که متن اهمیت دارد، اجرا هم مهم است؛ یعنی همان‌قدر که ادبیات نمایشی در تئاترهای شما پررنگ است، کارگردانی و شیوه و سبک اجرائی هم در تئاترهای شما مهم است. چه‌چیزی باعث می‌شود در آثار شما متن از اجرا پیشی نگیرد و هر دو به یک اندازه برای شما حائز اهمیت باشند؟
مهم‌ترین منظر ما به کارگردانی، قاعدتا باید این باشد که در کارگردانی متن حرف اول و آخر را نمی‌زند. حرف اول را می‌زند. متن از یک طرف وارد می‌شود، بازیگرها و طراحی‌ها و تاریخ و جغرافیا و سایر عوامل هم از اطراف وارد می‌شوند و به‌هم می‌خورند و چیز ثانویه‌ای شکل می‌گیرد که هیچ‌یک از اینها نیست. به خاطر همین، من موقع کارگردانی هرگز به دنبال رعایت نعل‌به‌نعل همه دستورات متن نیستم، حتی اگر آن متن را خودم نوشته باشم، چون من از متنی که نوشته‌ام برداشت خودم را دارم و بازیگر برداشت خودش را دارد و من نمی‌توانم به‌هیچ‌وجه برداشت خودم را به بازیگر تحمیل کنم. نه‌اینکه نمی‌خواهم این کار را بکنم، توان این کار را ندارم. ما حداکثر امکانی که برای مفاهمه در اختیار داریم، زبان است و من در این سال‌ها فهمیده‌ام که زبان، از به‌مفاهمه‌رساندن دو نفر در مواجهه با یک پدیده خاص قاصر است. به همین خاطر اصالت پروژه‌های من با درک تک‌تک عوامل و به‌خصوص، بازیگران از متن است و برای اینکه بازیگرها و سایر عناصر بتوانند در نقطه پیک قابلیت‌هایشان ظاهر شوند، خیلی‌وقت‌ها لازم است متن به نفع درک بازیگر تغییراتی کند که اگر نکند البته ایده‌آل است.
چرا وقتی متن‌های خودتان را کارگردانی می‌کنید، اجراهای موفق‌تری از شما می‌بینیم؟ مثلا اجراهای «فصل شکار بادبادک‌ها» یا «هی مرد گنده گریه نکن» به‌مراتب موفق‌تر از اجرای «سونات پاییزی» هستند؟
فکر کنم این‌طور خط‌کشی‌ها خیلی باب طبع ذهن باشد. درباره کارگردانی آثار من هم از این نوع داوری‌ها زیاد است. شما الان به یک موردش اشاره کردید که احتمالا این هم سلیقه شما باشد. ممنونم که آن کارها را پسندیدید، اما بچه‌ها ساعت‌ها فیلم دارند از انواع مخاطبان که نظرات مثبت و هیجان‌انگیزی بعد از دیدن سونات پاییزی داشته‌اند؛ یعنی دست‌کم آمار این نظر شما را تأیید نمی‌کند.
طراحی صحنه در اجراهای شما شاخص است. مشخصا درباره اجرای «دودلقک‌ونصفی» بگویید چطور درعین‌حال که صحنه پر از تیرآهن‌هایی است که همه فضا را پر کرده‌اند، ما یک طراحی مینی‌مال می‌بینیم، یعنی چشم ما درگیر تنوع آکسسوار و اشیا در صحنه نمی‌شود. چطور به چنین طراحی‌ای رسیدید؟
در طراحی صحنه به‌طور اخص، در همه زمینه‌های طراحی کارگردانی، آنچه یاد گرفتم و حواسم به آن هست این است که مواد و مصالح، حجم‌ها، خطوط و امکانات صحنه، همیشه در حدی حضور داشته باشند که من بتوانم مدیریتشان کنم. هر چیزی که وارد اجرا می‌شود، اگر احساس کنم از پس مدیریتش برنمی‌آیم، حذفش می‌کنم. ممکن است دکور خلاصه شود یا نشود؛ مثلا اگر بخواهم دری را طراحی کنم، این در باید سرجایش قرار بگیرد و از کلیت کار بیرون نزند و در هیچ صحنه‌ای اضافه به نظر نیاید. مجموعه این فکرها باعث می‌شود فقط در صورتی‌ که اشراف و سلطه کامل به جاگیری آن در روی صحنه دارم، آن را به صحنه اضافه کنم، والا آن را حذف می‌کنم.
در اجرای اخیرتان، یک‌جور معنازدایی از اشیا یا آشنایی‌زدایی از معنای اشیا رخ می‌دهد. خودتان کدام را تأیید می‌کنید؟ چطور به چنین خوانشی از اشیا رسیدید؟
با تعبیر آشنایی‌زدایی از معنای اشیا موافقم و این آشنایی‌زدایی اتفاقی است که از مرحله نوشتن در کار من آغاز می‌شود؛ یعنی اگر قرار باشد هر شیء یا واژه‌ای با معنای خودش حضور پیدا کند، آن‌وقت واژه‌های آفرینش، خلاقیت یا بداعت در این حرفه زیر سؤال می‌روند. کار ما این است که تا جایی که زورمان می‌رسد، مفهوم هر چیزی را که وارد صحنه می‌کنیم توسعه دهیم و آن را در نهایت به پدیده‌ای تبدیل کنیم که معنای آن را به‌سادگی در لغت‌نامه نشود پیدا کرد. همه‌چیز پیش از ما وجود داشته و ما در صورتی می‌توانیم آن را بکر کنیم که آن را از معنای موجود قراردادی بیرون بکشیم و معنایی تازه به آن بدهیم.
نمایشی که می‌توانست در سالنی مثل سالن چهارسو هم اجرا شود، چرا آن را در سالن اصلی روی صحنه بردید؟ این سالن به شما چه امکانی می‌داد که سایر سالن‌ها نمی‌دادند؟
هیچ امکاناتی؛ من این سالن را برای اجرای مکبث ٢٠٠١ گرفته بودم. برنامه‌های تئاترشهر به‌گونه‌ای پیش رفت که دیگر زمان کافی برای تمرین مکبث ٢٠٠١ نداشتم. دودلقک‌ونصفی را اما می‌توانستم در بازه زمانی‌ای که برایم مانده بود، به تئاتر قابل دفاعی تبدیل کنم.
در این اجرا شما از نابازیگرانی مثل سهراب حسینی و مازیار تهرانی استفاده کرد‌ه‌اید. دلیل این انتخاب چه بوده؟
از آنجا که کار ما یک وجه ماجراجویانه دارد و تکرار پروژه‌ای است که قبلا هم اجرایش کرده‌ایم، اجرا با همان مواد و مصالح و همان آدم‌ها، جذابیتی برایم نداشت. به‌طور‌طبیعی همواره دنبال پرسش‌ها و چالش‌های تازه‌ای برای خودم هستم تا احساس نکنم عمرم تلف شده است. در این پروژه، در تداوم سال‌هایی که تکنیک‌های بازیگری را تدریس می‌کنم، و پرسش‌هایی که در این زمینه برایم تولید شده، تصمیم گرفتم این اجرا را با کمترین تکنیک بازیگری به نتیجه برسانم.
این اواخر از بازیگرهای چهره استفاده کرده‌اید که حضورشان بر گیشه هم مؤثر است؛ مثلا گلاب آدینه و بهنوش طباطبایی در «سیندرلا»، بهنوش طباطبایی در «فصل شکار بادبادک‌ها»، بهاره رهنما در «سونات پاییزی». به چه علت این‌بار که اتفاقا در سالن بزرگی مثل سالن اصلی تئاتر شهر هم اجرا دارید و حضور بازیگران چهره می‌تواند به فروش کار هم کمک کند، از بازیگران چهره استفاده نکردید و نابازیگر را ترجیح دادید؟
همین اتفاق کنونی و همین تجربه در سالن اصلی با نابازیگران، سندی است بر این ادعا که من هیچ‌وقت به‌خاطر گیشه یا فروش هیچ انتخابی در تئاتر نداشته‌ام. آمار فروش همه این پروژه‌ها هم نشان می‌دهد که حضور انواع بازیگران در گیشه تئاتر من تأثیری نداشته و آمار و ارقام فروش این آثار و آثار قبل و بعدشان هم موجود است. دلم می‌خواست درباره علت و شرایط گزینش بازیگران در هر پروژه توضیح بدهم، اما فکر کنم این‌طور و از این منظر حرف‌زدن درباره بازیگران کمی توهین‌‌آمیز باشد و نتایج ماه‌ها تمرین هر یک از ایشان را بی‌اعتبار کند. بگذارید این حرف‌ها برای منتقدانی باقی بماند که جز اینها حرفی درباره تئاتر ندارند.
چطور شمایی که اجراهایی بزرگ در سالن‌های بزرگ داشتید، به سمت کارهای تجربی با هنرجوها مایل شدید؟ کارهایی مثل همین «دودلقک‌ونصفی»، «دور دنیا در هشتاد روز» و... . آیا تغییر رویکردی داشته‌اید؟ چه فکر و اندیشه‌ای پشت این تغییر مسیر هست؟
تغییر مسیری اتفاق نیفتاده است. «هی مرد گنده گریه نکن»، در سالن اصلی با تیمی کار شده که اگر پانته‌آ بهرام را از آنها جدا کنیم، متوسط سنشان بیست‌ودو،سه سال بوده. در تالار مولوی، پنج پروژه اجرا کردم. این کار، چهارمین پروژه من در سالن اصلی است. یک کار در ناظرزاده و یک کار در سمندریان داشتم و دو کار هم در سالن مکتب تهران. در همه این سالن‌ها هم با همه‌جور بازیگر کار کرده‌ام. در کارهایم خط‌کشی ندارم. تئاتری که سال‌هاست دنبالش هستم، حتی دیگر تئاتر تجربی هم نیست؛ تئاتری است که خودم آن را «تئاتر آماتور» صدا می‌کنم. واقعا فرقی هم نمی‌کند با چه بازیگری و در چه سالنی اجرا شود.
تئاتر آماتور برای شما به چه معناست؟
عمده‌ترین مؤلفه تئاتر آماتور این است که هر پروژه‌ای را که شروع می‌کنی، مثل یک آماتور مبنا را بر این بگذاری که هیچ‌چیز بلد نیستی و مجموعه مهارت‌ها و تجارب گذشته‌ات را کنار بگذاری. تمام بازیگران و عوامل اجرا باید همین کار را بکنند. ما مثل کسانی که برای اولین‌بار در زندگی‌شان می‌خواهند تئاتر کار کنند، مهارت‌های مربوط به آن پروژه تازه را کشف می‌کنیم و این جریانی است که چند سالی است آن را و آموزش آن را شروع کرده‌ام. برای همین در اغلب موارد بازیگرانم حتی با لباس تمرین اجرا را شروع می‌کنند. چون دلیل و انگیزه‌ای برای طراحی لباس وجود ندارد. پیش آمده که کم‌کم در طول اجرا لباس اضافه شده است.
توجه ویژه‌ای که شما به آموزش تئاتر با راه‌اندازی مکتب تهران نشان داده‌اید و به گسترش تئاتر از طریق انتقال تجارب‌تان اهمیت می‌دهید، چه دلیلی برای شما دارد؟
من تقریبا چهار سال، سال ٧٩ تا ٨٣، با قراردادهایی که با مرکز هنرهای نمایشی می‌بستم، تئاتر کار کردم. از آن تاریخ به این نتیجه قطعی رسیده‌ام که تئاتری که من به رسمیت می‌شناسم، اگر بخواهد به حیات خودش ادامه دهد، اولین کارش باید این باشد که بند ناف خودش را از لوله‌های نفت ببُرد و بتواند مستقل روی پای خودش بایستد و در نتیجه تا به امروز حمایت مالی از دولت نگرفته‌ام و طبعا برای سالن‌های دولتی هم که در اختیار داشته‌ام، ٢٠ تا ٣٠ درصد گیشه را برای اجاره پرداخت کرده‌ام. بعد از این دلیل، مهم‌ترین چیزی که باعث شده من مکتب تهران را راه‌اندازی کنم، این بوده که در آنچه به‌عنوان تئاتر به رسمیت می‌شناسم، تعدادی همفکر و هم‌زبان پیدا کنم. آدم‌هایی که بتوانم با علاقه به دیدن کارهایشان بروم و آنها با علاقه به دیدن کارهای من بیایند.
در مجموعه کارهای شما، خاصه همین کار آخرتان، مسئله هویت و دغدغه اگزیستانسیال و در کنار آن یک جور پوچ‌گرایی و ابزوردیته را شاهدیم. دلیل توجه شما به این دو مقوله چیست؟
با اطمینان می‌توانم بگویم که به این چیزها موقع کارکردن فکر نمی‌کنم. اگر اینها وجود دارد، جزء وجوهی است که من از آن بی‌خبرم. نمی‌دانم چرا این‌گونه است. با پرسش‌های دیگری تئاتر کار می‌کنم؛ پرسش‌هایی که اغلب در حوزه فرم هستند.
پرسشی که در «دودلقک‌ونصفی» برای شما مطرح بود، چه بود؟
مهم‌ترینش تولید تئاتری بود که حتی‌الامکان از انواع تکنیک‌های آکادمیک خالی باشد؛ چون در روند تئاتر آماتور کم‌کم متوجه می‌شوی که تکنیک‌ها و مهارت‌های موجود به سادگی رهایت نمی‌کنند.
تئاتر برای شما اصولا از کجا شروع می‌شود؟ پروسه آغاز در هر کار متفاوت است یا همیشه یک روند را طی می‌کند؟ از متن به سمت اجرا می‌روید یا چیزی دیگر؟
برای من اجرا، از تصمیم برای کارکردن شروع می‌شود. با ذهنی کاملا خالی، بسته به اینکه در سال چه برنامه‌هایی دارم، تصمیم می‌گیرم تئاتر کار کنم. وقتی تصمیم در من شکل گرفت، آن‌وقت به اطرافم نگاه می‌کنم ببینم چه متن‌هایی هست، چه سالن‌هایی هست که می‌توان در آن کار کرد و...؟ من آدم ایده نیستم.
سوژه‌هایی که در کارهایتان پررنگ‌تر هستند، مثلا در همین «دودلقک‌ونصفی» مسئله نقد بوروکراسی و مناسبات قدرت، موتیفی که تکرار می‌شود: «یا خودت را اداره می‌کنی، یا یکی اداره‌ات می‌کند!»، این سوژه‌ها چطور به سمت شما می‌آیند؟ آیا شما مثلا تصمیم می‌گیرید تئاتری در نقد بوروکراسی بسازید؟ براساس مسائل روز سوژه انتخاب می‌کنید؟
اساسا سوژه انتخاب نمی‌کنم. عرض کردم که من آدم ایده نیستم. تا امروز هیچ نمایش‌نامه‌ای را بر پایه هیچ ایده اولیه‌ای ننوشته‌ام و هیچ تئاتری را بر پایه هیچ ایده‌ای اجرا نکرده‌ام. من آدم پرداختم، آدم ساختار و شکل‌دادن به هر نوع ایده‌ای هستم. تا امروز پیش نیامده که بگویم تئاتری کار کنم با فلان سوژه. نوشتن با یک کلمه و جمله شروع می‌شود و بعد چیزهای دیگر به آن وارد می‌شود، در کارگردانی هم همین‌طور.
در پایان درباره اوضاع امروز تئاتر صحبتی ندارید؟
ما جوان که بودیم، درباره هر تئاتری که روی صحنه می‌رفت، یادداشت و مطلب می‌نوشتیم و می‌خواندیم. چیزی که برای من خیلی عجیب است، این است که چرا هیچ‌کس امروز درباره تئاترها نمی‌نویسد. حداکثر یادداشت‌هایی کوتاه درباره استقبال مخاطب را ما می‌خوانیم. یادداشت‌هایی که به حواشی می‌پردازند. سال‌هاست ندیده‌ام کسی راجع‌ به نور، شخصیت، صحنه، دیالوگ و... به‌عنوان منتقد و روزنامه‌نگار بنویسد و برایم این موضوع جای سؤال دارد.
بزودی شماره تلفن بیش از هفت هزار نفر از مخاطبان دائمی آثار جلال تهرانی که از طریق تیوال بلیط نخریده‌اند نیز در اختیار مدیران محترم تیوال خواهد بود که از تخفیف وفاداری برخوردار بشوند
علی خلجی این را خواند
امیرمسعود فدائی و میرعلی ش این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید