این متن جزء بهترین نقدهاییست که در سالهای اخیر روی کار آقای تهرانی نوشته شده
پیشنهاد میکنم دوستان بخونن
.
دلقکی رقت انگیز بنام انسان معاصر
بازخوانی نمایشنامه دو دلقک و نصفی
حسن ریاضی.عضوهیاتعلمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم
.
در فیلم «بازگشت بتمن» به کارگردانی تیم برتون، صحنهای به غایت جذاب وجود دارد که بنظرم روح نگاه برتون را آشکار میسازد. سکانسی که مایکل
... دیدن ادامه ››
کیتون (بتمن) و میشل فایفر (زن گربهای) در جشن بالماسکهای حضور یافتهاند. جشنی که بطور طبیعی هم در آن ماسکی بر صورت دارند، اما تنها این دو تن بدون صورتک در میان میهمانان میچرخند و البته هیچکس نیز متعجب نیست. زیرا در عمل همه صورت واقعی خود را پنهان کردهاند. و این جان مایه تمام گاتهام سیتی-هایی است که شالوده آن را تکنولوژی افسار گسیخته، سرمایه-داری وحشی، بوروکراسی بیرحم و در یک کلام نفی انسان با هرگونه حیثیت انسانی و به عبارتی کم گشتگی و بی هویتی تشکیل داده است.
از این منظر نمایش جلال تهرانی به پرسشی بنیانی از این جهان بی بنیان و از هم گسیخته میپردازد. انسانها کیستند؟ پرسشی که نه تو از دیگران بلکه باید از خود بپرسی. سوالی بنیان سوز که تو را در مواجهه با خود قرار میدهد (من کیستم؟).در طول نمایش لحن استفهامی بازیگر که گاه انکاری و گاه تأکیدی است، باوجود پاسخهای بظاهر سرراست و روشن راه به جایی نمیبرد. بازیگر نمایش از یک سو قادر مطلق شرکت یا کارخانهای است در کسوت رئیس اما در دیگر سو، اسیر و درمانده همان ساختاری است که بر آن حکومت می¬کند. او بازیگری است که نقشهایش را تعیین کردهاند همچنانکه او نقش دیگران را مشخص میکند. و طرفه آنکه هیچیک از این صورتکهای پنهان او نیستند. او در برابر منشی جوان خود به واسطه اقتدار قدرت یا ثروتش ابزار سیطره دارد اما هم زمان به دلیل فزون خواهی جنسی اش مجبور به انعطاف است. منشی نیز به خاطر نیاز اقتصادی یا منزلتی مجبور به تمکین از رئیس خود است، اما مزیت و برتری زنانگیاش ابزاری است برای تمرد از ارباب خود. و این زنجیرهای است از ویرانی هویتهای انسانی در مناسباتی که راز تداوم و استحکام آن از خودبیگانگی است.
از منظر کارگردان شاید تنها روزن یا گریزگاه ازاین جهان مبتنی بر قدرت و ثروت ، عشق است و در این میان تنها آنکه صورتک بر چهره دارد در جستجوی رهایی است . بظاهر دلقک نمایش ،گویی همچون ابر انسان تیم برتون برای پنهان ماندن در میان ناانسانها و مصون ماندن از آزار و طرد این جماعت انسان نما باید صورتکی بر چهره زند تا شناخته نشود که چه کسی است و شاید او تنها کسی است که میتواند بگوید من کی ام؟ برای دلقک نمایش فرقی نمیکند باغبان باشد یا مدیر تولید، بایگان باشد یا مدیرعامل او عاشق است و یا در جستجوی عشق است و این تنها مسیر ممکن برای یافتن و شناختن خود است . او در این مغاک دهشتناک تنهایی و بیگانگی که همه در نقشهای از پیش تعیین شده برنامهریزی میشوند و برنامهریزی میکنند در جستجوی نیمه گمشده ای است برای کمال و رهایی.
صحنه نمایش جلال تهرانی با آکسسوارهای ساده اما طراحی پیچیدة آهنها، علاوه بر انتقال سردی و خشونت فضا به مفاهیم دیگری نیز اشاره دارد. نوازندههای این تراژدی ناظران خاموش این نمایش غم انگیزند. آنها هراز چندگاهی نغمه سقوط و گم گشتگی را از فرازی مبهم همچون خدایان می-نوازند. چه در هنگام بازی و چه در زمان قرائت متن واقعی توسط اشخاص غیر بازیگر. گویی سازها تنها صدای انسانی در میان این غیبت انسانی هستند. ساخت شیبهای نامتوازن و تغییر جایگاهها در فراز و فرود روابط به گونهای که رئیس در پایین و منشی در بالا نشسته یا رئیس در نور کم و منشی در نور شفاف، به درک بهتر فضای ذهنی کارگردان کمک کرده است. جایی که رئیس با لحن ملتمسانه و از موقعیت فرو دست تقاضای چای میکند و منشی با صدایی آمرانه پاسخ منفی میدهد. به اعتباری بودن این ساختار اشاره دارد. به عبارت دیگر هیچ ارزش واقعی نه در فرد و نه در جایگاه وجود ندارد هرچند این وضعیت به موقعیتهای آشوبناک در بوروکراسی بیمار کشورمان هم میتواند ارجاع داده شود.
در موضوع بوروکراسی شاید اشاره به دیدگاه آرنت خالی از فایده نباشد. او میگوید در میان تمام گونههای قدرتی که بشر خلق کرده، مانند آریستوکراسی، تئوکراسی، مونارشی ، دموکراسی، .... شاید بی رحمانهترین آن بوروکراسی باشد. زیرا در تمامی گونههای قبلی مرجع قدرت مشخص بود، یعنی یا اشراف حاکم بودند، یا کلیسا، یا حاکم خود کامه یا اکثریت ... اما بوروکراسی حکومت هیچکس بر همه کس است و به عبارتی نظم اداری بر انسانها حکومت میکنند. و این به واقع هم ترسناک است و هم بی رحمانه، چه، وقتی تو قادر به شناخت آنکه تو را اسیر کرده نیستی، چگونه توان شورش علیه او و برانداختنش را داری.
اگر به نمایش بازگردیم در صحنه آرایی تهرانی با پلههای لرزانی روبروییم که آدمها با احتیاط از آن بالا میروند اما در عمل پشت میلههایی لرزان و معلق گویی به اسارت در میآیند. وانمایی استقرار در بالای سن نیز فاقد استحکام و تداوم است، همچنانکه میزها نیز فاقد معنایی از نظر سلسله مراتب هستند. عناوین و پستهایی که به راحتی افراد را به قالب در میآورد و یا افرادی که به سهولت در قواره آن عناوین جای میگیرند، رئیسی که مرئوس است و کارمندی که رئیس است. دیواری که پنجره دارد و ندارد. دلقکی که انسان است ولی در عمل دلقک است و اینگونه تو با صحنهای روبرو میشوی که تداعی بالماسکهای تلخ را به ذهن متبادر میکند که همه بازیگران آن به تمامی دلقکاند، دلقکهایی که بیشتر رقت انگیزند تا خنده دار.
تهرانی موفق به تصویر جهانی دوگانه نیز شده است. او در بازنمایی فلسفی انسانی درمانده و بی هویت در جهانی بی مرز توفیقی قابل قبول داشته و نیز در بیان ناسازه¬های این جهان در مرزهایی آشنا و بومی نیز کارنامه قابل قبولی از خود برجای میگذارد. به دیگر سخن نمایش در نگاه کلی و جهان شمول از خودبیگانگی و بی هویتی انسان معاصر را بیان میکند و در رویکردی جزئی روابط آنومیک و فاسد کشور را به چالش میکشد. بنابراین از هر دو زاویه میتوان به تفصیل از نشانههای آن سخن گفت.
تقطیع جذاب و هوشمندانه نمایش که با حضور و متنی خوانی افرادی با هویت مشخص و معرفی خودشان انجام میگیرد. ضمن بازگرداندن ذهن تماشاگران به جهان واقعیت و تلنگر به اینکه پاسخشان به این پرسش ویرانگر که ، «من کیام» به تک تک آن باز میگردد، حاوی این نکته بنیادین است که مخاطبین با همذات پنداری، نفرت، ترس، شادی، نگرانی، ... روایت¬های واقعی نابازیگران و به عبارتی افرادی واقعی را میشنوند که در آئینه آن خود را مییابند. روایتهایی که شاید اندکی آنان را به درون خود باز گرداند.
در صحنه پایانی جایی که رئیس برای حفظ جان خود شلوارش را پایین میکشد مواجههای واقعی با کنش مشابه یکایک حاضرین در چنین مواقعی رخ میدهد. مواجهه انسانی بی¬هویت که برای رسیدن به خواستهاش، برای حفظ موقعیت یا جانش به هر دریوزگی تن میدهد. روایت افراد واقعی از خودشان شبیه همان طنین آرام مازیار تهرانی است که با ظاهری سرشار از اعتماد به نفس میگوید من کیام عزیز، خوب معلومه من رئیس-ام و سپس شروع به تعریف از خود میکند، بیان توانمندیها و جایگاه خاص خود، روایتی که بیش از آنکه به دنبال آشکار ساختن واقعیت باشد، به دنبال پنهان کردن آن است و این چیزی است که در تعارض عمیق با حقیقت زندگیمان است.
در پایان این مرور آشفته از نمایشنامه مدرن و بحث برانگیز دو دلقک و نصفی یاد نکردن از بازی تحسین برانگیز مازیار تهرانی بی انصافی است. انتقال فضاهای پاردوکسیکال نقشهای رئیس و فضاهای متعارض و انتقال درونمایه نمایش و آنچه مورد نظر کارگردان بوده، کاری است که به نظرم او در تحقق آن بسیار موفق بوده است. و این موضوعی است که هیچوقت از خواندن نمایش حاصل نمیشود و از این روست که هر متن نمایشی را باید با کارگردانی آن دید تا به بینش عمیق تری از متن دست یافت.
در خاتمه باید دریغ و افسوس خود را از زمان و زمانه ناسازگار این نمایش ابراز کنم که گویی ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا این نمایش آنگونه که شایسته بود دیده نشود و گفتگو پیرامون آن در نگیرد. لرزههای زمین تهران و تکانهای جامعه ایران و بخت گمراه تئاتر شهر در قرار گرفتن در جایی که خود نمایش بزرگتری را در بیرون شاهد بود، خسران بزرگ ، برای نمایشی ارزشمند شد.
امید آنکه بار دیگر در فضایی مطلوب شاهد تکرار این رویداد باشیم.
http://www.sharghdaily.ir/News/149877/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%84%D9%82%DA%A9%E2%80%8C%D9%88%D9%86%D8%B5%D9%81%D9%8A