ایستاده ام
با مداد و جعبه های رنگی
خط می کشم
بر ابروانی که
طاقشان خمیده از بی طاقتی
و چشمانی که
از فرط باریدن خشکیده اند
جعبه ی رنگی دیگر
و گونه هایی که از سیلی های تنهایی
زرد و خسته اند
تا پنهان شدن یک گام مانده
و سرخی لبها نامریی ام می کند
در آینه
زنی به من زل زده
که شبیه همه ی زن¬های تمام شده دنیاست.