شاید در نگاه اول یک نمایش معمولی باشه، حتی شاید بعضیا حس کنن حوصلهشون سر رفته (مثل خانومی که ردیف پایینی ما با گوشیش بازی میکرد و آخر با تذکر تماشاگران گوشی رو گذاشت کنار)، ولی انقدر پشت این ظاهر ساده حرف بزرگی قایم شده که بعد از دیدنش انگار یکی محکم تکونت داده باشه. الان که چند ساعت از دیدن نمایش گذشته، تازه دارم میفهمم چقدر خوب بود و چقدر این سبک تئاتر، به اون چیزی که واقعا باید تئاتر باشه نزدیکه. چقدر خوبه که در کنار اجراهای تجاری این روزها، مثل بینوایان و امثال اون، میتونیم همچین نمایشی، با همچین عوامل فهیمی ببینیم که از همه لحاظ، چه کیفیت اجرا، چه طراحی لباس و صحنه، چه اهمیت به زمانبندی و چه قیمت، به تماشاگر احترام میذاره.
وقتی کاری از آقای بهبودی میبینم همیشه برام جای تعجبه چطور یه نفر میتونه انقدر خود نقش باشه؟ چطور انقدر هر کاراکتری رو مال خودش میکنه؟ تمام دردها و پریشون احوالیهای شوپه رو انگار سالها زندگی کرده بود. چه اونجا که معدهاش از ناراحتی میسوخت و از اضطراب پاهاشو تکون میداد، و چه اونجا که نتهای پیانو رو با آواز خوند، خیلی راحت تماشاگر رو با حس و حالش درگیر کرد و این بزرگترین قدرت یک بازیگره.
ممنون از آقای سلیمانی که چه هنگام ورود به سالن و چه هنگام بیرون رفتن، جلوی در ایستاده بودن و انقدر به تماشاگر احترام گذاشتن.