چقدر گارد داشتم نسبت به این نمایش! به خاطر اسم بازیگرها، چقدر مقاومت کردم برای دیدنش! چون قضاوت کردم و فکر کردم یه تیاتر معمولیه که صرفا به
... دیدن ادامه ››
خاطر اسم بازیگراش دیده میشه...مثل خیلی تیاترهای دیگه! ولی چقدر خوشحالم از توفیق اجباری که نصیبم شد و دوستم دیدن تیاتر رو از دست داد و از من خواست که به جاش برم و از قضا، من یک ساعت مونده به اجرا، نزدیک تیاتر مستقل بودم و از دستش ندادم..پیش از این، از خانم پناهیها یه نمایشنامه خوانی (بلندیهای ملال) رو دیده بودم و حتی همونجا متوجه تسلطشون و اینکه چقدر حرفهای هستن شدم. آقای ابر رو اولین بار بود که روی صحنهی تیاتر میدیدم و واقعا متفاوت بودن با تصوراتم. بیان هر دو بازیگر واقعا خوب بود و چقدر تونسته بودن به نقشها نزدیک بشن...
تو چندتا از کامنتها خوندم که نوشته بودن چطور یک وکیل موفق و مستقل، اولش برای مصاحبه اونقدر خجالتی بود، یا خیلی ناگهانی دچار تحول شخصیتی شد و ....
باید بگم که اتفاقا خیلی خوب بود! خیلی قشنگ تونسته بودن تضادهای یه زن رو نشون بدن. اینکه یه زن، با وجود موقعیت شغلی خوبی که داره، با این موقعیت اجتماعی که از بیرون خوشبخته و مستقل، که حلال مشکلات بقیهس، خودش چقدر مشکلات داره و نمیبیندشون! جایی که یوهان بهش میگه تو اصلا متوجه نمیشدی...هیچوقت نفهمیدی! خیلی وقتها، خیلی زنهای به ظاهر مستقل، شخصیتی وابسته دارن. شخصیتی وابسته به همسر، به خانواده، به فرزندهاشون، که حتی بدون اونها، نمیتونن تعریف مشخصی از خودشون ارائه بدن و خودشون رو فارغ از اینها معرفی کنن...برعکس یوهان که توی مصاحبه خیلی خودشیفته به نظر میرسید و شروع به تعریف از خودش کرد و کاملا رها صحبت و بیپروا بود، ماریان نمیتونست از خودش بگه و همون اول میشد فهمید که کل زندگیش، زندگیٍ خودش نیست! و خلاصه شده در رابطهی زناشویی و بچههاش...اینکه حتی موقع معرفی خودش، از یوهان گفت...از اون تعریف کرد...همونطور که بعدها تو دعواش با یوهان گفت همه چیز شده بود یوهان یوهان یوهان!! دقیقا همین بود و ماریان خودش رو در همسرش حل کرده بود، با این حال حتی نمیتونست بفهمه چی تو دل و مغز یوهان میگذره...
زنها، ناگهانی و با یک اتفاق، تصمیم میگیرن تغییر کنن...ماریان به یوهان گفت محبتهایی که بهت کردم زیادی بود! ولی بعد از خیانتی که بهش شد، درد کشید و از این درد، به رشد رسید و خودش رو از یوهان رها کرد. زنی که روی زمین کشیده میشد تا جلوی رفتن همسرش رو بگیره، یکهو رها شد و تصمیم گرفت پا روی دلش بذاره و خودش و دفترچهش رو برای یوهان سانسور کنه، تا جلوی بازگشتش رو بگیره و این کار رو کرد و تا آخرش قوی و محکم ایستاد و اینبار یوهان زمین خورد.
من واقعا از این نمایش تلخ لذت بردم. تنها ایرادی که میتونم بگیرم، هزینهی بالای بلیط هست، اونم تو تیاتر مستقل تهران!! سالن بد تیاتر مستقل که بارها اونجا به تمایش نمایشهایی نشستم که هر بار نسبت به تهویه ناراضی بودم. جدای از اون، معضل همیشگی خارج ظرفیتها که این بار به چند ردیف میرسیدن و واقعا هر بار به این فکر میکنم اگر اتفاقی رخ بده، چی به سرمون میاد...و اینجاست که میفهمم ما با طرز ناشایستی عاشقیم! عاشق تیاتر، که با وجود این همه مشکلاتی که هست، باز هم با عشق نمایش میبینیم تا روحمون ارضا بشه...
خدا قوت به خانم پناهیها که کل انرژیشون رو صرف کردن، به آقای ابر که فوقالعاده بودن و البته بقیه دستاندرکاران این نمایش...
سپاس ویژه از آقای ثروتی، که متاسفانه این نمایش تنها نمایشی بود که از ایشون میدیدم. امیدوارم باز هم بتونم کارهای خوب دیگهای رو ازشون ببینم.