دیشب کار رو دیدم و مثل خیلی نظرات بازی نادر فلاح و کارگردانی و متن رو واقعا عالی دیدم که اینجا مجال نقد و ذکر دلایل نیست.
اما در مورد بازی خانم میترا حجار ، بازی این بازیگر بجز در اپیزود نقش هیملر متاسفانه ضعیف و یا متوسط بود . در سه نقش گویا، چرمشیر و شهیدثالث بازیگر جز تغییر لباس هیچ تغییری در اجرای این نقش ها نداشت ، در واقع برای نقش هایی که میترا حجار بازی می کرد بر عکس نقش های بازیگر مقابل ، ظاهرا نه در تحلیل نقش و شخصیت در متن کار شده بود و نه بازیگر تلاشی کرده بود تا چیزی به نقش اضافه کند . به قول معروف بازیگر فراتر از متن و دیالوگ نرفت ، نه در زبان بدن اتفاق خاصی افتاد ( بجز در سانچو که آنهم لحظاتی درخشان بود و جرقه زد و بعد خاموش شد ) . نادر فلاح برای هر نقش زبان بدن داشت و لحن خاص و به معنای واقعی شخصیت را زنده کرد ( نگاه هایش در تمام اپیزودها و شخصیت ها با هم فرق داشت ، گاهی تیز و ستزه جو، گاه مات و متحیر، گاه ابلهانه و ... )/ شاهد ادعایم اپیزود آخر است . در تاتر این قانون است که بازیگری که حرکت دارد و دیالوگ نسبت به بازیگر ساکن و ساکت بیشتر دیده می شود و مرکز توجه قرار میگیرد، اما در اپیزود آخر آنقدر که نگاه سوزنبان حرف داشت ، آنقدر که سکونش گویا بود و آنقدر که دیالوگ تکراری اش که مثل پتک هر از گاهی کوبیده می شد ، متاسفانه بازیگر نقش مقابل نتوانست از ابزار دیالوگ و حرکتش بهره ببرد . به محض اینکه نادر فلاح لباس پوشید و در فیگور خودش نشست دوست من گفت نصیریان ! اما میترا حجار اگر قسمتی از دیالوگش که میگفت سهراب شهید ثالث هستم، بجز لباسش هیچ لحن و فیگوری نمی توانست معرفی اش کند و این به دلیل عدم تحلیل نقش توسط کارگردان و بازیگر است . یا شخصیت چرمشیر ... در چندین مصاحبه از چرمشیر خوانده ام که تاکید میکند نویسندگان باید خودکار را فراموش کنند و تایپ کنند ، چون عصر امروز عصر سرعت است ، و یا اینکه چرمشیر به کمیت آثارش معروف است ، یعنی مثل زنبور پرکار است و مدام می نویسد، بجز انگشتان شکسته بسته چه چیزی در بازی بازیگر معرف این ویژگی
... دیدن ادامه ››
های چرمشیر بود. بنظرم حتی اگر قرارست محمد چرمشیر خودکار دست بگیرد و مشغول آفرینش شود مدام خط می زند تند تند می نویسند گاهی خیره می شود بجایی و ... اگر در تحلیل این موارد گنجانده میشد آن وقت آن قسمتی که سوفوکل میگوید هر سیوال را با سوال جواب نده در میاد، در واقع چرمشیر اینقدر سرش گرم نوشتن است که حتی از گور در آمدن سوفوکل هم هیجانزده اش نمی کند، یک جورایی اصلا دکش میکند که متنش را بنویسد چون ننویسد بجایش می نویسند، شخصیت چرمشیر رندی خاصی دارد که اینجا اصلا نبود وچرمشیر تبدیل شده بود به نویسنده ای ایستا و و حال بهم زن که فقط تفکرهایش را بلغور میکند... آنقدر که سوفوکل به دلمان نشست و چسبید به پوست و گوشتمان ، چرمشیر را پس زدیم و وصل ای نچسب شد ( دلم سوخت برای محمد چرمشیر توی اجرا که همآورد سوفوکل نشد ) همین ضعف اجرا را در نقش گویا هم دیدیم.
جای حرف روی تک تک نقشها هست ولی در مجال این نقد و نظر نیست .
و این پرسش برای باقی ماند که چرا کارگردان از بازیگر زن در نقشهای فوق استفاده کرد ؟ صرفا به دلیل ایجاد جذابیت ؟ یعنی در پی ایجاد فرم جدیدی برای کار بود و سعی در استفاده از شگردی خلاقانه بود ؟ خواست از کلاه سیاه خرگوشی سپید دربیاورد ؟ هرچه که بود نتوانستم منطق کارش را بفهمم ... بنظرم اتفاقی که شاید در ایجاد فرم جدید دنبالش بود محقق نشد. شاید هم دلیل دیگری داشته ...
ممنون برای این انتخاب متن توسط گروه و اجرایی خوب که البته بیشتر بار این اجرای عالی روی دوش بازیگر مرد بود .
با احترام به تمام عوامل نمایش