در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مسعود عطری درباره نمایش سکوت سفید: بخواهیم یا نخواهیم ارمغان دنیای مدرن برای ما چیزی جز پیچیدگی و سردرگمی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:43:46
بخواهیم یا نخواهیم ارمغان دنیای مدرن برای ما چیزی جز پیچیدگی و سردرگمی نیست. در این شرایط وقتی یکی مثل "جان براون" یا به‌قول پرستار مگی"براونی" وارد صحنه می‌شود و دنبال جایی برای رهاشدن از تنش‌ها و ناملایمات روزمره می‌گردد همذات‌پنداری ما با او آغاز می‌شود، آنقدرکه وقتی لباسش را عوض می‌کند و با فراغ بال و آرامش روی تخت سفید بیمارستان دراز می‌کشد دوست داریم خودمان را به جای او تصور کنیم.

البته طراحی خوب صحنه هم در القای این مساله بی‌تاثیر نیست؛ چرا که در عین سادگی و جذابیتی که دارد، با فضای آرامش محورِ متاثر از قصه "تام استوپارد" ترکیب می‌شود و آدم را مجاب می‌کند برای دقایقی هم که شده خودش را جای براونی بگذارد.

قصه پیش می‌رود و براونی همچنان به دنبال گمشده خودش یعنی آرامش می‌گردد؛ اما پرسنل بیمارستان کماکان به حضورش مشکوکند و قصد دارند بفهمند که چرا بجای هتل، اینجا را برای استراحت و آرامش انتخاب کرده؟ پارادوکسی که اتفاقاً از ابتدای داستان ذهن مخاطب را هم مشغول کرده و در ادامه خود براونی به آن پاسخ می‌دهد. در انتها شاهد این هستیم که هیاهوی سیاه دنیای مدرن بر سکوت سفید دنیای کوچک براونی پیروز می‌شود و او را وادار به ترک بیمارستان ... دیدن ادامه ›› می‌کند.

نمی‌دانم چرا اما لحن صدای سامان دارابی در ایفای نقش براونی و صحنه غم‌انگیز خروجش از بیمارستان و همین‌طور جمله کلیدی «مشکل اینه که همیشه حالم خوب بوده! اگه مریض بودم همه چیز روبه‌راه بود» من را یاد "جان کافی" در گرین مایلِ فرانک دارابونت می‌اندازد. جایی که "جان کافی" خطاب به پُل (تام هنکس) می‌گوید:« خسته‌ام رییس، خسته از تنها سفر کردن، تنها مثل یک چلچله زیر بارون، خسته از اینکه هیچ‌وقت رفیقی نداشتم کنارم باشه و ازم بپرسه که از کجا اومدم و به کجا میرم؟! خسته‌ام از اینکه آدما همدیگر رو اذیت می‌کنن، خسته‌ام از تمام دردهایی که تو دنیا حس می‌کنم و می‌شنوم، هر روز دردهام بیشتر می‌شه. درد تو سرم مثل خرده‌های شیشه است،تمام مدت!
.
یک هفته از دیدن نمایش سکت سفید می‌گذره؛ اما این‌قدر ذهنم درگیر سکوت سفید شده که امشب نشستم برای چندمین بار "گرین مایل" رو تماشا کردم. شاید خنده‌دار باشه اما داشتم با خودم شبیه‌سازی می‌کردم که «براونی» موقع خروجش به جای صحبت با «پرستار مگی» با رئیس بیمارستان صحبت می‌کنه و جملات جان کافی رو بهش می‌گه! رئیس هم بغلش می‌کنه و قانع می‌شه که براونی اینجا بمونه!

در پایان تشکر می‌کنم از کوروش سلیمانی عزیز که نه تنها در کار بلکه در اخلاق، کردار و منش از انسان‌های نیک روزگار ماست و اغراق نیست اگر بگم که از منش و تواضعش همیشه درس‌‌ها می‌گیرم.

تکمیلی :
یادی هم کنم از تئاتر ناگهان پیت حلبی، همین‌طور فالومی و خرده نان که واقعا کارهای جذاب و موندگاری بودند و حالا سکوت سفید! که معتقدم مثل اسمش در سکوتی سفید دنبال شد و در اتفاق‌ها و حواشی اخیر آن‌طور که شایسته بود دیده نشد؛ اما خب مطمئنم کار خوب بالاخره یک‌روز نتیجه و اثر خودش رو نشون میده. برای بروبچه‌های خوب گروه بیستون هم آرزوی موفقیت دارم و باید بگم که بی‌صبرانه منتظر " برگ های پشت‌ و رو " هستم.
روز و روزگار خوش .
مسعود عطری عزیز؛
بسیار ممنونم از این همه لطف تو نسبت به کار، همراهی این سالها و نوشته ی خواندنی و دلگرم کننده ات ... راستش من خودم هم از عاشقان فیلم گرین مایل و به ویژه شخصیت جان کافی عزیز هستم ... ممنون از اشاره ات به او ... از اینکه هنو.ز به نمایش ما و جان براون فکر می کنی باعث خوشوقتی ماست ... تئاتر ما با همراهی عزیزان تماشاگری چون شما که پیوسته به ما لطف داشته اید نور می گیرد ... پاینده باشی ...
۲۳ آذر ۱۳۹۸
امروز میام سکوت سفید
با خاطره خوشی از خرده نان
۲۴ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید