وظیفه میدانستم،
اینکه تئاتری ها مثل همیشه کنار مردم ماندند و گروه های تئاتری به خاطر همدردی، به دلخواه خودشان و نه به خاطر عزاهای عمومی خودشان
... دیدن ادامه ››
تئاترشان را تعطیل کردند مصمم میکرد در این روزهایی که از غم و بغض نه به زمینیم و نه به آسمان بیایم و با دیدن نمایش ها بخشی از دینم را ادا کنم و حمایتم را نشان دهم.
پیش از حضور در تئاتر خبرهای گل و بلبل تری به گوشم رسید! استاد یکی از دوستانم که به خاطر همدردی با کشته شدگان هواپیما از حضور در موسیقی فجر کناره گیری کرده بود برای توضیح در مورد عدم حضورش فراخوانده شده بود، باید بین ایستادن بر تصمیمش یا سه سال ممنوع الکاری و ممنوع الخروجی و پیدا کردن پرونده ی امنیتی یکی را انتخاب میکرد، حالا رفته بود برای ارائه توضیحات و آخرین صحبتش این بود که دعا کنید زورم برسد و بر تصمیمم بمانم!
با این حال خجسته! راهی تئاتر شدم، نمی دانم از خوش شانسی این نمایش است یا از بدشانسی اش که این همه تقارن است بین حال و هوای این روزهای ما و داستان این نمایش. شاید اگر در زمانی دیگر میدیدمش اینقدر واژه به واژه اش، استیصال آدم هایش، تنهایی هایشان، بی پناهی ها، معلق بودن هایشان ملموس نبود و این چنین به قلبم چنگ نمیزد.
میدانم که تا مدتها آخرین دیالوگ های پریماه را فراموش نمی کنم، خشم، بغض، استیصال، بی پناهی ای که در صدایش موج میزد قلبم را تکه تکه کرد.
دلم می خواهد می توانستم سرم را بکنم و دور بیندازم، دلم می خواهد حتی برای دقایقی می توانستم نبینم، نشنوم، فکر نکنم، اما نمی شود، هنر آیینه است و هر حقیقتی، عریان در برابر آن...این نمایش مرثیه ای است برای این روزهای ما، برای بخشی از دردهای همیشگی اما کم تمرکز ما که این روزها عریان تر از هر وقت دیگر بر صورتمان سیلی می زند. پیشنهادم این است، ببینیدش و در خاطرتان حفظش کنید.