آتابایِ نیکی کریمی فیلمی است که عشق را در نقصان می جوید و اتفاقا در همه ی زمینه ها قابل ستایش است.
نزدیک شدن به جهانِ آتابای ساده نیست همانند
... دیدن ادامه ››
فیلمِ کریمی و حجازی فر!
آتابای لَخت است و آنقدر آرام در اتمسفرش حل می شوی که شاید اصلا متوجه این استحاله نشوی. پیرنگ در فیلمنامه پیرنگ تحصیل است اما این تحصیل امپرسیو است .
آتابای در لغت به معنی پدر بزرگ است ، اما معنی بزرگ مرد از فیلم قابل تاویل است.
کاظم ( حجازی فر ) پس از از دست دادنِ عشقی کهنه آنقدر سخت شده که بیشتر تلخ می نماید ، این تلخی با خودسوزی خواهرش در باغِ موروثی ، کاظم را غیر قابل نفوذ کرده و او را در مسیر آتابای شدن قرار می دهد.
در فیلم ما کاظم را از زمانی می بینیم که تبدیل به آتابای شده و این پیش داستان مهم رفته رفته در مسیر فیلم پازلِ شخصیت چند بعدی آتابای را کامل می کند .
آتابای با همه چیز سرِ جنگ دارد ، عدم وجود زنانگی ( عشق نا فرجام ، مادری که نیست ، خواهری که خودسوزی کرده ) آتابای به ظاهر نفوذ ناپذیر را از درون می خورد، این نقصان یا همان هامارتیایِ قهرمان تراژیک در مسیر داستان ، قرار است باعشقی در آستانه ی میانسالی و پختگی ، آتابای را به بلوغ برساند ، در فیلم برای قرار گرفتن آتابای در مسیر این بلوغ ، یک خودآگاهی به وجود می آید ( دریافتن دلیل خودسوزی خواهرش که آن هم از سرِ عشق بوده نه تنفر ) که چرخه ی بازشناسی و تحول توام با رنج قهرمان تراژیک ( از منظر ارسطو ) را کامل می کند.
آتابای پس از این بازشناسی ( سکانس خارق العاده ی دویدنش در دریاچه ی نمک ) سرسختی اش را کنار می گذارد و ترجیح می دهد که زندگی را در آغوش گیرد ، درست در همین نقطه است که بر خلاف تمام داستان های عاشقانه ی شرقی در مسیر عشقی قرار می گیرد که نه از سرِ جبرِ فراق غم افزاست و نه از سرِ وصال شیرین ، عشقی است که از سرِ نقصانِ معشوق ، آتابای و مخاطب را ورای ایروتیسم و جنسیت در موقعیتی انسانی قرار می دهد.
این داستان اصلی فیلم آتابای است و داستانهای فرعی و جزئیات چنان در فیلم چشم گیر است که گویی تو هم نفس با آتابای تمام زندگی اش را زیسته ای و این از زیست نویسنده در فیلم جاری است.
آتابای فیلمی انسانگراست ، و نقص ویژگیِ انسان ازلی ابدی است ، از همین روست که داستانِ عاشقانه اش بر دل می نشیند و ضد کلیشه دوباره همان معنای نابِ زیستن در دنیایی خشن و اجتناب ناپذیر را باز آفرینی می کند .
عشق در آتابای نه تلخ است و نه شیرین ، واقعی است و حسی است که در لحظه زاده می شود و تا ابد تسری می یابد. ، عاشق شیفته ی جمال محبوب نیست ، حتی در پی شناخت سیرتش هم نمی رود .
عاشق در پیِ جبران نقصان خود ، پی معشوق اشت که معشوق خود نیز ناقص است ( به واسطه ی سرطان زنانگی اش رو به زوال است )
دکوپاژ در آتابای عالی است همانند بازی ها و دوربین و میزانسن ، فیلمنامه کمی در انتها می لنگد که آن هم قابل اغماض است .
فیلم فیلم حجازی فر است و بعد کریمی ولی هرچه که هست حس خوبی است که می توان بارها مرورش کرد.
آتابای ، خودِسینما است.