پدر تنها است ... پسر تنها است
کمی به خانواده فاتح نگاه کنید ، بازماندگانی جامانده پس از حادثه ای تلخ ، یا شاید هم بازماندگانی جامانده از تنهایی سایه افکنده بر وجودشان.
از مادر چیزی باز نمانده است جز مانکنی پوشیده شده به لباس خاطرات ، تنها باز مانده ها هم از پدر تختی به مثابه زندان یا آسایشگاهی روانی ، سیگار های نیمه تمام و هجوم بیقراری های وقت و بی وقت است ، پسر ها هم باز مانده ای از خودشان ندارند ، خشم و سرخوردگی و تنهایی تمام چیزهایی است که برای زنده بودن به آن ها چنگ زده و سعی میکنند قهرمان این داستانِ تا آخر بدون قهرمان باقی بمانند. عموی خانواده هم باز مانده ای جز احساسات مدارا و بیخیالی های مصنوعی نداشته و شاید بدبخت تر از همه او است که هر خنده اش نقابی بر سوگ عمیقش است.
دکور و میزانسن ساده بوده همانند چیزی که در خور اسم و معنی نمایش است ، یعنی «سایر بازماندگان». تمام بازماندگان این صحنه نمایش نیمه خالی چیزهایی است که میبینید و هرکدام یادآور نام و نشانی از خانواده فاتح و گذشته و آینده آن ها به چشمان جستجوگر و کنجکاو شما است. حتی بازیگر هم در جایی خود تبدیل به میزانسن میشود و نور صحنه تنها او را برای چند لحظه روشن کرده و برای ما بینندگان پیکری پر از «ای کاش» ها را جلوه گری میکند تا بار دیگر نمایش ، بازماندگان اندک خود را به رخ بکشد . انگار قصدش این است که ضجه بزند ، فریاد بکشد و خود را اینگونه معرفی کند: تمام چیزی که ما داریم همین است ، بازماندگانی که دیگر باز
... دیدن ادامه ››
نمانده اند.
از تمام بازی ها بیشتر پرهام یداللهی و آیدین بهاری به دلم نشستند ، قربانیانی بازمانده که بیشتر از همه به فراموشی سپرده شده و جای خود را به تنهایی و اندوه دادند.
داستان از قصد پرداخت بیشتری ندارد ، چرا که باز مانده ای ندارد ، بازماندگانی هم ندارد ، و این را مدام به شما گوشزد میکند. صحنه برای شما است ، شاید اینبار «سایر بازماندگان» این نمایش شما باشید.
امتیاز من: ۴ از ۵