در باب اجرای تاتر سایر بازماندگان: سایر بازماندگان گروتسکی است در صحنه، تنیده در بطن یک زندگی، زندگی سنتی و مردسالار که زن را چنان در لفافه می خواهد گویی که سایه ایی است متحرک. سایی ایی که در نبودش می شود جایش را با مانکنی پر کرد. این است عامل فریادهای بازیگرانی که در غیاب زن، تهی از مردانگی شده اند: عاطفه ایی که دیگر نیست. نه در نقش معشوق، نه مادر .نه دختر سیاه چشم پر رمز و راز همسایه( هاله) که اگر باشند قربانی اند باید قربانی شوند تا بشود تا ابد از ته دل دوستشان داشت و برایشا ن زجه زد و تقصیر نبودشان را به گردن یکدیگر انداخت. در ابتدای امر صحنه تاریک است به همراه موزیکی که دل آشوبت می کند. نور تماشاچی که می رود مردی را می بینیم که خوابیده در میانه تخت ی دو نفره، پاهایش رو به تماشاچی. تخت میله های بلندی دارد، انگار که میله های زندان، اما زندان کدام سوست و زندانی کدام ور؟ مردی که در فراق زنش در خواب غلت و واغلت می زند یا فرزندانی که آنسو درد بی مادری را فرو بلعیده اند و چشم به دست و دهان پدر دوخته اند؟ هیچ فرقی نمی کند. از دید داستان این زندان می تواند به گستردگی یک کشور باشد و این پیامی ست که نویسنده بی هیچ مانیفستی به زیبایی بیان می کند: « دنیایی عاری از زن و زنانگی، دنیایی عاری از مردانگی ست» دنیایی لبریز از نرانی که عاجز از ارتباط گیری با جنس مخالف نعره می زنند و دل به عکس های توی مجلات خوش می کنند. حتی میراث مادر( هنر خیاطی) هم قادر نیست پسران این خانواده را مشکل گشا باشد. پسرانی که در رخت و فیگور نوجوانی شان مانده اند و فقط صدا کلفت کرده اند. کودکانی اخته که از بودن با زنان فقط رویابینی اش را بلدند. متن، کارگردانی، نورپردازی، لباس و صحنه همه دست به دست هم داده اند تا اجرایی دقیق به اندازه، هول انگیز و تفکرساز را پیش چشم تماشاچی علم کنند. داستان ساده و سرراست و تکراری ست، حرف ها به اندازه که حتی می شد بیشتر گفت اما نمی گوید ( این خساست در گفتار قطعا نشان از آگاهی و اشراف کامل نویسنده، ساناز اسدی، به اصول داستان گویی دارد) نمی گوید تا ساز و کار ذهنی تماشاگر به کار بیفتد و تصویر بسازد، جاهای خالی را پر کند و به نتیجه دلخواه برسد. کارگردانی دقیق و فکر شده که فضا را چنان بین رئال و سورئال معلق نگه داشته که بی هیچ تردیدی باور می کنی که هر دو سوی یک پرده خالی می تواند به مقتضای داستان حمامی پر از بخار و آب باشد، که پدری پیر و زمین گیر و لمس که قادر نیست دست خود را به تنهایی جابجا کند، می تواند دقایقی به تنهایی زیر دوشش بایستد تا پسرانش یک دل سیر در رخت کن نزاع کنند. متاسفانه اجراهای قبلی
... دیدن ادامه ››
مهراد مصطفوی را ندیده ام اما بی شک پس از این برای اجراهای جدیدش روزشماری می کنم. اعجوبه ایی که به دور از هیاهو و جنجال کارش را درست و اصولی و حساب شده پیش می برد. طراحی نور علی کوزه گر چنان با طراحی صحنه مینیمال مجتبی رجبی گره خورده که نمی توانی این خانه را با تمام جزئیاتش، خیاط خانه، اطاق پشتی که در آن تولد می گیرند، حیاتی که پسر دزدانه در آن سیگار می کشد و پله هایی که با راهرویی دراز به اطاق خواب عور و بی روح پدر ختم می شود و حمام، حمامی پر از بخار را حی و حاضر جلوی چشمانت نبینی. نور می رود و می آید انگار که دخترک کبریت فروش داستان کریستین آندرسن کبریتی می افروزد تا تصویری گیراتر از دیگری را پیش رویت مجسم کند.موسیقی آنکیدو دارش هم حسن ختام این خانواده گروتسک زده است. نور تماشاچی که آمد لحظاتی مبهوت مانده بودم. حتی وقتی همه سر پا دست می زدند نشسته بودم به انتظار صحنه پایانی پس از رورانس. این است معجزه صحنه که از نگاه بارور شوی و به خانه برگردی و روی صحنه سفید، بدون درد و خون ریزی کلمه بزایی.