فکر کن وارد سالن میشی و تنها یه چارپایه میبینی، شاید اول حس کنی که قراره بازیگر بیاد و اینجا بشینه و تنها یه نمایش مونولوگ ارائه بده
اما ...
سجاد افشاریان میاد و با همین چارپایه و چند نخ سیگار کاری میکنه که بخشی از وجودت رو اونجا توی صحنه جا میزاری.
شاید اوایل نمایش با شوخیهای علی بخندی، به حرکتهاش، به حرف زدنهاش با حیدر
اما رفته رفته خنده رو لبات محو میشه و طعم تلخ همه صحنههای قبل رو تازه میچشی
استیصال رو میبینی
تنهایی رو حس میکنی
به معنای واقعی آب شدن ذره ذره آدمی رو لمس میکنی
و با علی زندگی میکنی
انگار که علی خود تویی، انگار که حیدری
... دیدن ادامه ››
توی زندگیت داری یا داشتی
بوسه رو با تموم وجود حس میکنی، غم و عشق رو با سرمه میفهمی
اگه بخوام تک تک صحنههایی که توی اون نمایش زندگی کردم رو بگم نشدنی هست
باید دید، باید رفت و با این نمایش برای یک ساعت و ده دقیقه زندگی کرد
آخ که وقتی علی انتظار صدای سرمه رو میکشید تا براش بخونه
آخ که وقتی با هم شروع کردن به خوندن و نور آروم آروم گرفته شد
«خیلی غریبی واسه من، از چه شبی جدا شدی ... »
و اشک و احساس
میتونم بگم فوق العاده بود
چه شبی رو برای من ساختی آقای افشاریان عزیز
و چقدر خوشحالم از اینکه هنرمندایی چون شما هستند که میتونند با هنرشون حال ما رو توی سالن دگرگون کنند
ممنونم بابت این نمایش و خسته نباشید میگم به تیم خوبتون
بمونید برامون تا از نمایشها و کارهاتون لذت ببریم
پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت 20