در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | راضیه فیض آبادی درباره نمایش دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد: همه که نشستند، هادی مرزبان آمد روی صحنه و گفت در این زمانۀ بی‌عشقی، سع
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:54:14
همه که نشستند، هادی مرزبان آمد روی صحنه و گفت در این زمانۀ بی‌عشقی، سعی کرده از عشق بگوید. همه دست زدند، چراغ‌ها خاموش شد و سالن در تاریکی فرورفت. من بعد از دو سال و اندی جدایی از سالن اصلی تئاتر شهر، ناگهان فهمیدم چقدر دلم برای این تاریکی سالن تنگ شده بود، چقدر دلم برای نشستن میان جمعیتی که در تعطیلی تهران، در یک غروب سرد فروردینی آمده‌اند، با ماسک‌ بر چهره، با نفس‌های تنگ در فضایی سربسته نشسته‌اند تئاتر ببینند تنگ شده بود، چقدر دلم تنگ شده بود برای آن فرورفتن در تاریکی و بعد غرق شدن در نمایش. و چه خوب که تماشاگر دکتر نون بودم.
داستان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» شهرام رحیمیان را که می‌خوانی، اول از همه و مهم‌تر از هر چیزی، راوی است که به چشم می‌آید. راوی‌ای که چنان بیگانه از خود است که خودش را «او» خطاب می‌کند. و خواننده مبهوت و گیج می‌شود که راوی کیست، دکتر نون کیست، آن که همان ابتدای داستان مرده است کیست؟ آهسته آهسته که داستان پیش می‌رود، معلوم می‌شود راوی خودِ دکتر نون است، و او چون آن چنان شوریده و درهم‌شکسته است که توانِ روایت‌گری منسجم و خوش‌خوان و ساده‌فهم را ندارد. ما با دنیای ذهنی دکتر نون، با روایت آشنا می‌شویم. مرزبان با درهم شکستن خطِ روایی، با قرار دادن سه ملک‌تاج در نمایش، با طراحی صحنه‌ای که از فضای رئالیستی فاصله گرفته است، تا اندازه‌ای توانسته شیوۀ روایتش را نزدیک به متن اصلی کند. هر چند که ظرائف راوی و نوع روایت‌گری او در نمایش به رمان شبیه نیست. من با خودم فکر می‌کردم که شاید اگر دو شخصیت با دو بازیگر متفاوت، دکتر نون را بازی می‌کردند، و این هر دو دکتر نون بودند و این آن دیگری را روایت می‌کرد و آن، این دیگری را، به فضای روایت‌گری رمان شبیه‌تر بود.
دکتر نون شهرام رحیمیان، مردی است افسرده، مردی است مغبون، مردی است شوریده. من به سختی می‌توانستم حامد کمیلی را در نقش دکتر نون بپذیرم، هر چند که کمیلی در این نمایش، به گمان من، بهترینِ خود بود، اما با دکتر نون فاصله داشت. مردی آن چنان افسرده نمی‌توانست روی نوک پنجه راه برود، نمی‌توانست انقدر ... دیدن ادامه ›› چابک و فرز در صحنه این سو و آن سو برود، مردی آن چنان مست، لابد باید بی‌تعادل، تلوتلو خوران، با لحنی آهسته و درهم‌ریخته حرف بزند، مردی آن چنان پشیمان و مغبون می‌بایست حرکاتش کند و رفتارش بی‌تفاوت باشد. دکتر نون باید نگاه‌هایی می‌داشت سرشار از غم و سرشار از عشق و گاهی سرشار از خشمی فروخورده. باید مردی در وسط صحنه می‌ایستاد که نگاهش، که رفتارش بی‌آن‌که حرفی بزند، گویای احساساتش می‌بود. مصدق اما، به گمانِ من، انتخاب خوبی بود. بهنام تشکر، در قامت مصدق خوش نشسته بود. اما از همه بهتر ملک‌تاجِ تازه عروس بود، که صحنه را پر از شورِ زندگی می‌کرد، با خنده‌هایش با عاشقانه‌هایش، با بازیگوشی‌هایش تمامِ نمایش را به صحنۀ شیدایی بدل کرده بود.
من آن بخش‌هایی از صحنه را که فضا رنگ و بوی فانتزی می‌گرفت دوست نداشتم، آن زنان و مردان کوچه و بازار، آن هم‌همه‌ها و شلوغی‌ها، که صدای خنده تماشاگران را از این جا و آن جای صحنه برمی‌انگیخت، با فضای تاریک و عاشقانه داستانِ رحیمیان هماهنگی نداشت. به نظرم بارِ تراژیک اثر را کم‌جان کرده بود.
حرفِ آخر این که نمایش دکتر نون با وجود کاستی‌هایی که از نظرِ من داشت، در انتها من را راضی کرد و شب خوبی را برایم رقم زد.