"خانه سیاه است" همان کرد با من که بیست و اندی سال پیش، سکوت شامگاهان ظهیر الدوله و نقش خاک فروغ و رهی و خالقی و... به نخستین بار.
گرچه دو بار به تماشایش نشستم لیک تشنه ام به تماشای دوباره و حسرتا که مجالی نبود بیش از این.
هر آن عزیز که دل آشوب نمایش بود را فرا خواندم به تماشایش، که آرام گیرم و حظ مشدد برم از حظشان.
کمی کمتر از هفت ساعت دیگر مانده به پایان اجرای پایانی و هنوز صندلی های خالی!!
حقا چشم و انتظار ما چیست از نمایش در این دیار و دوران پسا فروغی ها!؟؟
رندی بر سر گذر، برد یمانی اعلاء می فروخت به بانگ حراج... ذرعی به 5 دینار.. کم رونقی و کسادی را که دید بانگ برآورد که ای سروران من، پارچه اعلاتری هست آهسته گویید من خود ذرعی به 10 دینار خریدارم!