تراوشات ذهنی نویسنده و دغدغه ی فکری کارگردان،ستایش برانگیز است.
آسیب شناسی از مردم اجتماعی که بی مرگی را به ناچار زندگی تلقی میکنند و تلخندی به تجربه های رفتاری هم دیگر دارند.
حصار اهنینی بد شکل و خشن که در روح و روان آدمی نیستی را وجود حقیقی با فرهنگ ساختاری به رخ میکشند.
آمال و آرزو هایی دست نیافتنی،که حرمان و محرومیت جای گزین آن گردید.
رویا هایی که سراب شد و چون باد هرجایی مارا در آغوش کشید و روح و روان را از هم گسیخت.
اقبال با آرزوی قلبی ما مساعد نشد و ملبس به لباسی شدیم که تن عریان مارا خوره وار آوازه گری کند.
روح پر حرارت خود را با قطرات آب سرد فروتنی غسل و تعدیل کردیم.
چون لذت از پیروی کردن شوقی نداشت ، سرور به دست آوردن را هم از دست دادیم.
نمایش نیک دیدنی و پر جذاب است.
بازیگر ها مستغرق در نقش خویش به هم تنیده سرشک درد و رنج را غوغا میکنند.
باشد که خیال به واقعیت تلنگر زند.