داشتن خوانش فرمی سوررئال از یک اثر کاملا کلاسیک اصلا کار سادهای نیست. این روزها معمولا آثار بزرگ ترجمهای، بسیار خام کارگردانی میشود و بازیگران بدون خلاقیت خاصی به تکرار دیالوگها از حافظه میپردازند انگار ذرهای در جان معنای متن و کاراکترها عمیق نشده باشند. از نظر میزانسن هم همیشه یک مبل وسط صحنه است و یک میزگزد با تلفن در حاشیه و چند قاب روی دیوار و البته یک در. معمولا نمایش خالی از هر عنصری جز آن متن "فاخر" ایبسن یا چخوف یا مکدوناست و گویا از نظر گروه، همان قرار است جور باقی خلاها را بکشد.
شاید گفتنش اغراقآمیز باشد، اما بیراه نیست بگوییم خانهی عروسکی که در خانه هنرمندان روی صحنه است، به معنای واقعی چیزی بر شاهکار ایبسن افزوده است. این متن است که روی طراحی حرکت، فضاسازی، موسیقی و بازیهای مسلط سوار شده است، دیگر خوانشهای کلاسیک فقط تعدادی بازیگرند که دور هم پشت ترجمهای از متن دهها سال پیش پنهان شدهاند. بازیهای رئالیستی در بستر رئالیستی آن آثار ملالآورند و باورپذیر نیستند، اما در این نمایش، با توجه به بستر، با آن که تنها عنصر کاملا رئالیستی خود متن است، تمامی شخصیتها متمایزا درک و باور میشوند.