در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سیدمحسن رضوی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:52:46
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بسیار بد. متن به قهقرا، شوخی‌ها سطحی، صحنه تهی، بداهه‌ها مبتذل و وقت‌تلف‌کن، میزانسن‌ها تصادفی، حتی دیالوگها.
موسیقی و لباس و گریم خوب.
(و البته فرهنگ تماشاچی زیرِ‌ صفر.)
ایده‌ی صحنه رو از لحاظ چیدمان و نحوه‌ی ارتباط بین فضاها و اتصال عناصر اصلی دوست داشتم. هرچند می‌تونست حول همون عناصر اصلی، اما کمی مینی‌مال‌تر و کم‌جزئیات‌تر و انتزاعی‌تر باشه. هنر بازنمایی واقعیته نه نسخه‌برداری ازش. گاهی زحمتِ بیشتر، ارزش هنر رو پایینتر میاره. اون هم توی تئاتر که دست رو برای هر تعبیر و استعاره و انتزاعی باز گذاشته.
و چیز دیگه‌ای جز [ایده‌ی] صحنه چشمم رو نگرفت.
داشتن خوانش فرمی سوررئال از یک اثر کاملا کلاسیک اصلا کار ساده‌ای نیست. این روزها معمولا آثار بزرگ ترجمه‌ای، بسیار خام کارگردانی می‌شود و بازیگران بدون خلاقیت خاصی به تکرار دیالوگها از حافظه می‌پردازند انگار ذره‌ای در جان معنای متن و کاراکترها عمیق نشده باشند. از نظر میزانسن هم همیشه یک مبل وسط صحنه است و یک میزگزد با تلفن در حاشیه و چند قاب روی دیوار و البته یک در. معمولا نمایش خالی از هر عنصری جز آن متن "فاخر" ایبسن یا چخوف یا مک‌دوناست و گویا از نظر گروه، همان قرار است جور باقی خلاها را بکشد.

شاید گفتنش اغراق‌آمیز باشد، اما بیراه نیست بگوییم خانه‌ی عروسکی که در خانه هنرمندان روی صحنه است، به معنای واقعی چیزی بر شاهکار ایبسن افزوده است. این متن است که روی طراحی حرکت، فضاسازی، موسیقی و بازیهای مسلط سوار شده است، دیگر خوانشهای کلاسیک فقط تعدادی بازیگرند که دور هم پشت ترجمه‌ای از متن دهها سال پیش پنهان شده‌اند. بازیهای رئالیستی در بستر رئالیستی آن آثار ملال‌آورند و باورپذیر نیستند، اما در این نمایش، با توجه به بستر، با آن که تنها عنصر کاملا رئالیستی خود متن است، تمامی شخصیتها متمایزا درک و باور می‌شوند.
خوشحالم از حسن سلیقه و توجه شما،ممنون از نگاه هنرشناس تون و زمانی که گذاشتین 🤍
۱۴ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیگه آدم از یه نمایش چی میخواد؟
باعث افتخار ماست که میزبان فرهیخته ای چون شما بودیم 🍃✨
۲۳ آذر ۱۴۰۱
ممنون‌ که وقتتون‌ رو به تماشای این اثر قرار دادید🌱
۲۵ آذر ۱۴۰۱
ممنون از‌شما بزرگوار‌ که به تماشای “لارو” نشستید باعث افتخاره❤️
۲۵ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نزدیک ۲۰ روز نمایشی ندیده بودم اما رضا را دیدم. با تردید و دودلی بلیت را خریدم. این که ردیفهای اول به یاد عزیزان پرپر شده خالی باقی مانده بود کمی وجدانم را آسود. نمایش دیدنیست و دغدغه‌مند. هرگز از ریتم نمیفتد. متن امروزی و باورپذیر است و اشارات زیرکانه‌ای دارد. به نظرم بیش از آن که درونمایه مذهبی داشته باشد رنگ و بوی تنش‌های امروزی خانوادگی که البته با سنتها (مانند توسل) درگیر هستند را داشت. (به امید روزی که همه‌ی ردیفهای همه‌ی سانسهای همه‌ی سالنها پر شن. البته اون روز هم جای همشاگردیهایی که کنارمون نیستن خالیه.)
دیدنش برام عذاب آور بود. تئاتر منجمدی بود. مطابق سلیقه‌م نیومد. ترجمه‌ی خوبی صورت نگرفته بود. در یک نقاطی سعی مشهودی شده بود که ترجمه‌ی پویا و نزدیک به روحیات ایرانیها ارائه بشه اما هم خیلی توی چشم بود هم کلا نمی‌شد باهاش ارتباط برقرار کرد. طنزش فوق‌العاد فوق‌العاده فوق‌العاده ضعیف بود. بازیها به دلم ننشست. هیچ درگیری‌ای بین شخصیتا شکل نگرفت. هیچ حرکتی وجود نداشت. دائما با لحنی یکنواخت به نوبت روایت خودشونو "می‌گفتن" بدون این که ذره‌ای از هر چیزی جز تار صوتی استفاده کنن. قسمت رادیو هم که مشخصا آقای معجونی اول باری که متن رو می‌دیدن از روش خونده بودن و همون اول بار هم ضبط شده بود. در کل یک لالاییِ طولانی بود‌. باز خدا رو شکر آخرش "که لالایی‌خون صدای ضبطی آقای معجونی بود" چراغها خاموش بود و می‌شد چند ثانیه‌ای بی‌رودروایسی چرت زد.

بسیار نامطابق با سلیقم.
لالایی؟؟؟؟
بله دیگه، تو جامعه‌ی مردسالار، قصه‌ی زنان و معضلاتشون حتما برا شمای دوست لالاییه دیگه :))))))
گل گفتی!
۲۳ تیر ۱۴۰۱
نیلوفر قربانی
قصه‌ی زنان و معضلتاشون در روایتی که نویسنده، طراح و کارگردان، مدیر پروژه و مجری طرح همه مَرد هستن، این یعنی جامعه‌ی مردسالار!! اینکه بدون حضور زنان ادعای طراحی روایتی زنانه دارن و زنها فقط و ...
یعنی اگر کاری راجع به پزشکان ساخته بشه اکثر عوامل باید پزشک باشند؟ یا در کار پلیسی کارگردان و نویسنده باید پلیس باشن؟؟
اگر همه عوامل کار زن بودن باز یه سری میومدن یه چیزی دیگه میگفتن!!!
نقاشای مرد مهمی راجع به زنان کار کردن. فیلمسازای مرد زیادی راجع به زنان کار کردن. چه دلیل بی منطقی برای زیر سوال بردن کار دارید.
بعد دوستتون هم که مشکلش فرم بوده ولی الان میبینه از یه در دیگه برای زیر سوال بردن استفاده کردید، میاد لایک میکنه کامنتتون رو؟ :)))))

۲۴ تیر ۱۴۰۱
اگر به عوامل کاری که در مورد "معضلات" پزشکان یا پلیس‌ها ساخته میشه نگاه کنیم، لیستی از مشاوران پزشک یا پلیس بین اونها دیده میشه. هر اثری هم که نقش پلیس در اون باشه به این معنا نیست که روایتگر معضلاتِ یک پلیسه ! عجیبه چون با پزشکان زیادی در ارتباط بودی یا پزشک‌ها رو دوست داری، بدون حضور خودشون و بازتابِ نگاهشون، در مورد دغدغه‌هاشون اثری طراحی کنی!
مهم‌تر از اون اینکه زن بودن یک شغل نیست ! و اساس این مقایسه اشتباهه.
هر دلیلی برای موافق نبودن با هر اثری زاییده‌ی منطقِ اون شخصه اگر با منطقِ شخص دیگه‌ای منطبق نبود دلیل بر بی‌منطقی اون دلیل نیست.
در آخر اینکه لایک کردن و هم‌نظر بودن با کسی نشانه‌ی دوستی با اون شخص نیست ! که اگر مثل شما حکم بدیم شما هم از دوستانِ عوامل کار هستید :) !
۲۴ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیلی بیشتر از درخت شیشه‌ای آلما دوستش داشتم اما به نظرم هنوز بیش از حد شلوغ بود. بی‌شک تئاتر چشم‌نواز و خیره‌کننده‌ای بود اما انگار بعضی حواشی داستان زائد می‌اومدن. پرانتزهایی باز شدن که با وجود طولانی بودن تایم نمایش بسته و حل نشدن. صحنه و لباسها عالی. گاهی ژانر نمایش کاملا رئال بود و گاهی ناگهان سورئال می‌شد. این تغییرات ناگهانی بودن و خوب به هم دوخت و دوز نشده بودن. به طور کلی نمایش در جز خوب بود اما کلیت و روایتش کمی آشفته بود.

بازیگرهای رو فرمی انتخاب شده بودن. بازیگرهایی که کم‌کم دارن تبدیل به ستاره می‌شن. احتمالا به همین علت و البته پر زحمت بودنِ کار و تعدد عوامل، بهای بلیت کمی‌ گرون به نظر میاد. متشکرم که تخفیف وفاداری گذاشتید شاید اگه نمی‌بود نمایش رو برای دیدن انتخاب نمی‌کردم. اما به نظرم ارزشش رو داشت. حتی اگه همون بهای اصلی رو می‌دادم.
در کل کار حرفه‌ای‌ایه و واقعا تئاتره و قطعا لیاقت صحنه‌ای مثل ناظرزاده رو داره.
محسن عزیز سلام؛ ممنونیم که تشریف آوردید و نظرتون رو انتقال دادید. خوشحالیم که رضایت نسبی داشتید.
۰۴ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اخیرا درباره درصد کمتری از کارهایی که می‌بینم می‌تونم بنویسم. اما سبکی! سبکی عجیب بود. سبکی بهترین اسمی بود که برای این نمایش می‌شد گذاشت. تمام مدت معلق بودی توی یه هوای سبک و قابل تنفس، یک زندگی عادی و طولانی در نهایت سبکی از جلوی چشمت می‌گذشت و دست آخر وقتی اجرا تموم می‌شد باور نمی‌کردی که یک ساعت گذشته باشه.
سبکی بدون دستاویز شدن به حرفهای سنگین و انچنانی و پر طمطراق، نهایت معناهای سنگین‌ رو به روحت تزریق می‌کرد. بدون این که اذیت شی و پس بیفتی. انتخاب بازیگرا فوق العاده بود. فوق العاده. همینطور طراحی لباس. بازیها هم محشر و پر از جزییات بود. متن ظریف و عمیق و نکته‌سنج اما در عین حال سبک و راحت و نزدیک بود.

سبکی رو ببینید.
یه کارِ کم‌زحمت و گرون.

اما نو.
تکلیفم با ژانر نمایش مشخص نبود. آشِ آشفته ای بود. حقیقتش انتظار بیشتری داشتم. به محض این که میخواستم خودم رو قانع کنم که نه، نمایش داره حرفی میزنه، یک مکالمه به غایت سطحی پیش میومد. طنزها پیشبینی پذیر بودند و در راستای حرفی که تلاش میشد تا زده شه به نظر نمیومدن. انگار یکسری جوک (دقیقا همین لفظ، جوک) به یه سری حرف جدی وصله پینه شده باشه. میشه فهمید که نمایش میخواست پیام و زبانِ امروزی ای داشته باشه، اما به چه قیمتی؟ بیشتر شبیه وقتهایی بود که معلم نگارش راهنمایی میگفت تئاتر بداهه درباره مثلا آزادگی بازی کنید اما بچه ها بیشتر تمرکزشون رو این بود که کلاس رو بخندونن. و حالا یک ارتباطی هم با موضوع داشته باشه، اوکی. نمیدونم تونستم تصویر کنم منظورمو یا نه. و خلا بزرگ نمایش طراحی حرکت بود. با این که ظاهر صحنه، لباسها و کلیت میزانسنها نوید یه طراحی حرکت جوندار رو میداد، اما هیچ. بدنِ بازیگرها تقریبا ساکتِ ساکت بود.
من اصلا خوشم نیومد. معذرت میخوام.
خسته نباشید.
یه مدته نای کامنت طولانی ندارم؛ اما باید می‌نوشتم که این نمایش برای من شیش ستاره بود.
این نمایش برای من شیش ستاره بود.
من این نمایش رو خیلی دوست داشتم. نمیخوام لفظ بیام پس میگم بی ادعا و خاکی بود. البته بستری که ساخته بود پتانسیل طرح داستان پرگره تر، محکمتر و حتی طولانیتری داشت اما با این حال خیلی از لحظاتش به دلم نشست. با این که به نظر مجموع سن همه بازیگرای روی صحنه و کارگردان شایدبه 120 نمیرسید. گمون نکنم از یادم برید و منتظر کارای بعدیتون میمونم.
شاهد تلفیق و در هم تنیدگی هنرمندانه و کم نقص دو ژانر کاملا متفاوت هستیم. وقتی نمایش شروع شد انتظار یک نمایش حرکت محور را داشتم و هیچ فکرش را نمیکردم دقایقی بعد، شخصیتها و دردهایشان انقدر به هوایی که هر روز در همین شهر تنفس میکنیم نزدیک شوند. طراحی حرکت در بعضی موارد درخشان و پر از معنا بود. قسمت شارج شدن کم نظیر بود. اگر ناشنوا بودم هم به اندازه کافی از قسمت دنیای قشنگ نو لذت میبردم. چشمنواز و پر از جزئیات که برای درک همه اشان، قطعا باید بیش از یک بار به تماشای نمایش نشست.
درباره محتوا هم هر چه بگویم تا حدی بی شرمانه است. بی نیاز از تعریف است. کمتر نمایشی را سراغ دارم که حرفش را انقدر پخته و دقیق بزند. حرفش را در چشم مخاطب نکند و البته زیر گرد افراطی ابهام هم نپوشاند.
چیزی که مرا شیفته این نمایش کرد، شیوه روایت داستان وحشیکده بود. همه شخصیتها راوی بودند. همه رو به منِ تماشاچی از نگاه خودشان داستان را تعریف میکردند. هفت راوی و هفت خط روایی شخصی مختلف از یک داستان. جالبتر آنکه حتی وقتی روی صحنه کنار هم بودند هم مستقیما وارد دیالوگ نمیشدند و باز هم میگفتند «بهش گفتم... بهم گفت...» باز هم رو به ما حرف میزدند. و البته این باعث میشد که دائما جای خودم را در داستان تغییر بدهم و به هر کدام از آن انسانها در جایگاه خودشان و با توجه به روایت خودشان حق بدهم.
از همان ابتدا، که انگار پیش از نشستنم روی صندلی سالهاست چرخه ای که شاهدش بودم شروع شده بود، تا تاریک شدن بین هر دو پرده که باز هم شخصیتها با وجود تاریکی صحنه با الگوی حرکتی نمایش از صحنه خارج میشدند، تا تصمیم پایانی خانم کراون و نرگس، همگی تصاویری بودند که هرگز فراموش نخواهم کرد.

خسته نباشید.
سایر بازماندگان از آن دست تئاترهای رئالیست که در عین حال مملو از نشانه‌اند. زمینِ زیر پای ماجرا محکم است با این حال غباری مرئی اما نچندان غلیظ از ابهام، هنرمندانه روی صحنه و داستان رسوب کرده است. نمایش شفاف اما تاریک است. عاطفه نیست اما هست. زمان، بله، زمان خطیست. اما گاهی به طرز حیرت آور و بی نظیری شتاب میگیرد. بدون حتی عوض شدن پرده. بدون احساس ناگهانی بودن، تنها در چند ثانیه، با تدریجی دیدنی، روزها و سالها می‌گذرند. بدون شک این همان اعجاز تئاتر است. بازی‌ها فوق‌العاده‌اند. همگی در یک سطح. ریتم گیراست. تلخی پیشامدها اعتیادِ ذاتی انسان به غم خوردن و حتی جعل غم را تحریک میکند. یک دلِ سیر غم میخوری. خالصانه و به دور از روزمره‌ی غمزده‌ی خودت. و البته شیرینیِ گاه به گاه شخصیتهای تماما خاکستری، و طنز غیر تحمیلی مکالمات، مثل آفتاب زمستان به جانت مینشیند.
سایر بازماندگان را باید دید.
خیلی ممنونم از لطف شما و نوشته زیباتون?
۲۸ دی ۱۴۰۰
باعث خوشحالی
۲۸ دی ۱۴۰۰
سلام
خوش اومدید
متشکرم‌ بابت نظرتون
????
۲۹ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نمایش رو تا همون ثانیه آخر دوست داشتم. داستانش دهها بار فریبم داد. میدونی، پر و پیمون بود. خلق چنین پلات پیچیده ای واقعا کار پر ریسکیه. معمولا بالاخره از یک جایی یه باگ داستانی میزنه بیرون. یه اتفاقی که با عقل و منطق جور در نیاد. اما من تا الان چیزی پیدا نکردم. به نظرم بازیها خیلی خوب (و نه بی نقص) بودن. البته شاید هم شب خوب گروه نبود. میزانسنهای دقیق و کاملا غیرتصادفی و طراحی حرکت قابل توجهی هم داشت. این هم یکی از دلایل خاص بودن این اجرا بود، در عین رئال بودن قضیه، اون خصلت «نمایشی» بودن رو با حرکات و ترکیب بندیهای فکر شده کاملا حفظ کرده بود.
نمیشه گفت ژانرش مطلقا معمایی یا اینجور چیزها بود. اتفاقا به چشم من بیشتر درام میزد. یه درام نه چندان آرام.
به هر حال نمایش خاصی بود و من دوستش داشتم.
پ.ن: توی مملکتی زندگی میکنیم که قبل از شروع نمایش اولین چیزی که مجبورن بگن اینه که بازیگرامون تو دنیای واقعی زن و شوهرن :)))).
آقای رضوی تازه تو مملکتی زندگی می‌کنیم که ممکنه حرف شمارم هاید کنن تا صبح?
۲۰ دی ۱۴۰۰
خریدار
محمد رفیعی (mohammadrafiee)
سلام و عرض ادب جناب رضوی عزیز. ممنون از اینکه ما رو تماشا کردید و بسیار لطف کردید با درج نظرتون. در مورد بازی ها هم بله حقیقتا امروز روز خوبمون نبود مخصوصا بنده که بابتش عذر خواهم. خب کاملا درست فرمودید ژانر بیشتر درام هست تا معمایی و جنایی و لذت شما از داستان هم بی نهایت برای بنده با ارزش بود و امیدوارم در کارهای آینده هم میزبانتون باشیم.❤️❤️❤️??
۲۰ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کباب؛ یک تراژدی ساختگی و خام، برای متاثر شدنِ تحمیلی مخاطب، «لطفا تلخکام و جریحه دار شوید!»

بازیها، به جز اسماعیل و پسرک چِل، هیچ چنگی به دل نمیزدند. و البته، این شخصیت پردازی کم عمق بود که دست و بال بازیگر را بسته بود. کاراکترها بیش از اندازه اغراق شده و تیپ بودند. ادای دیالوگها باورپذیر نبود.و انگار سرتاسر متن نمایش 3 یا 4 جمله بیشتر نداشت.که هر بار به طرق مختلف جمله بندی میشدند. بدبخت شدیم. بی آبرو شدیم. بی غیرت. دوباره، بدبخت شدیم، بی آبرو شدیم، بی غیرت. و البته، داستانی هم نبود. موضوع بسیار کلیشه ای که از ازل تا ابد با احساسات ایرانی جماعت درگیر بوده. و فقط دو اتفاق! دو اتفاقی که چندان هم رابطه علی محکمی نداشتند و دومی به اولی به زور هم که شده چسبانده شده بود تا یک تراژدی نصفه و نیمه بوجود بیاید. نیمچه اتفاقهای بی تاثیر و معدودی هم که وجود داشت در بیرون صحنه میفتادند. انگار حوصله به تصویر کشیدنشان نباشد! و حالا یکی از شخصیتها میان گریه ها و فریادها در حد یک جمله بهشان اشاره میکرد. فقط و فقط دو اتفاق که تا انتها کاراکترها به خاطر آنها با ناله و فغان و فریاد میگفتند بدبخت شده اند. و در انتها میان ناله ها و زاریهایی که همان جملات مذکور را تکرار میکردند، و حالا گاه ممکن بود بالا و پایین شوند، نور رفت و تمام شد! تمام شد و واقعا تاثیرگذار نبود.
تنها جنبه مثبت این کار برای من موسیقی زنده و البته صحنه بود. کمابیش میدانم چه زحمتی پشت چنین صحنه هایی نهفته است. یک ربع به شش تا شش و ربع واقعا زمان کمی برای جابجایی لتهایی به آن سنگینیست و میتواند کاری بسیار طاقت فرسا و سخت باشد. بنابرین خسته نباشید! خدا قوت! اما میشد با متنی پرداخته تر بهره بیشتری از این عرق ریختنها برد.

خسته نباشید.

ممنونم ازتون جناب رضوی بابت پیام و نقد کاملتون
تا جایی که ممکن باشد در این اجرا و در غیر این صورت این نقدها میتونه کمک کنه تا در ادامه مسیر بهتری را در پیش بگیریم

۱۸ دی ۱۴۰۰
سپاس از حضورتون

امید که در آثار بعدی رضایت بیشتری از سوی شما داشته باشیم
۱۹ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خانومی که امروز جمعه ۱۷ دی‌ماه ردیف شیش صندلی هشت کنار دست من نشسته بودی، بعید می‌دونم اینجا رو بخونی اما لذت بردن از این تئاتر رو به من بدهکاری. نه تنها از تک‌تک صحنات از زوایای مختلف عکس می‌گرفتی بلکه یک دور هم عکسها رو تو گالریت مرور می‌کردی و با دوستت روشون کامنت می‌ذاشتی. واقعا متاسف و عصبانیم. دست‌بردار هم نبودی. نزدیک هفتادتا عکس برداشتی. گاهی می‌خواستم گوشیتو ازت بگیرم و شخصا خاموشش کنم و بگم جان من بس کن بذار ببینیم چی به چیه. اما خودداری کردم. اینم از شانس مائه. به هر حال جایی برای ابراز این انزجار و ذوق کور شده‌م پیدا نکردم جز تیوال.
واقعا دلیل عطش این تصویربرداری‌های موبایلی رو نمی‌فهمم. چرا تجربه‌ی زنده‌ی خودتو دست دوم می‌کنی و البته تجربه‌ی بقیه رم خراب می‌کنی؟
باید تذکر میدادین. من اینجور موقع ها تذکر میدم بهشون.
یبار هم که طرف ازم فاصله داشت بعد نمایش رفتم سراغش بهش توپیدم.
درسته این تذکرها و تشرها باعث ناراحتی و عصبانیتشون میشه ولی توی ذهنشون تا ابد خواهد ماند. که دفعه بعد ممکن فردی دیگری مجدد همچین رفتاری باهاشون بکنه.
و از ترس تنش و درگیری، خودداری میکنن از انجام این عمل
۱۷ دی ۱۴۰۰
آقای رضوی من دو ردیف بالاتر بودم و دقیقا حواسم به این خانم بود، بعد از نمایش هم به مسئولین سالن اعتراض کردم گفتن نیرو نداریم، واقعا شرایط عجیبی بود برای سالن تاتر چون ردیف جلوی من هم انگار اومدن کنسرت و دائم عکس و فیلم میگرفتن، قبلا مسئولین با انداختن لیزر تذکر میدادن اما انگار کرونا شرایط سالنها و تاتر دیدن رو هم تغییر داده...
۱۸ دی ۱۴۰۰
اینا چوب خداست :))
باید تحریم میکردید این نمایشو
۱۸ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر اجاره نشینهای مهرجویی بود. منتهی تو سال 1400. عاشقش شدم. یکی از «واقعیترین» نمایشهایی که به عمرم دیده م. شخصیت پردازی بی نقص بود. میتونستی تک تک شخصیتها رو مستقلا و همزمان روی صحنه دنبال کنی، و بیبنی نه تنها در هر ثانیه خودشونن (که باید باشن) بلکه دائما در حال انجام دادن چیز جدیدی هستن که اون خود درش خیلی طبیعی متجلیه. خییییییییییییییییییلی خوشم اومد. و هر چی بیشتر از این بگم زیاده گوییه. :))
خیلی ممنونم از نظر و نگاه دقیق‌تان.
من هم عاشق اجاره‌نشینها هستم. بارها دیده‌ام.
وضعیت نابسامان جماعت فرودست، یک لوپ تکرارشونده است در تاریخ و جامعه ما.
ممنونم جناب رضوی عزیز
۱۲ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش حرف نمی‌زنم. فقط دوست دارم یک روز از عمرم صحبتی با معمارِ محترمِ خانه نمایش مهرگان داشته باشم. چطور توانسته فضاهای این مجموعه را انقدر ناخوانا طراحی کند؟ انگار وارد یک هزارتو شده‌ای. هیچ‌کدام از فضاها تو را به خود دعوت نمی‌کنند. چطور برای انتظارِ سالنی ۱۵۰ نفری، یک راهروی باریک و بلند که شاید عرض آن به یک و نیم متر هم نمی‌رسد پیش‌بینی کرده؟ این عرض حتی برای یک منزل مسکونی با ۴ نفر جمعیت هم تنگ است! آیا اساسا با استانداردهای طراحی یک مرکز هنرهای نمایشی، یا لااقل یک فضای "عمومی" آشنایی داشته؟ آیا گوشش با اصطلاح لابی بیگانه بوده؟ آیا درکی از سلسله مراتب فضایی داشته؟ دلیل قانع‌کننده‌ای برای اینطور در هم پیچیدن محیطها و ناخوانایی مجموعه داشته؟
گدشته از این مشکلات کالبدی، که انگار برای حل شدنشان خیلی خیلی دیر است، روح مجموعه هم چندان تعریفی ندارد. یک سوم مدت‌زمان اجرا تاخیر در ورود دادن و معطل گذاشتن چند ده تماشاگر در آن راهروی فوق‌العاده‌ی انتظار، و بعد از ۲۰ دقیقه، تازه پیش‌پیش فرستادن مهمانهای "ویژه" (آن هم دقیقا با همین لفظ) به داخل، که یک نفرشان لطف کرد و جای بنده را غصب نمود و باز هم به خاطر تنگی و غیراستاندارد بودن فاصله‌ی ردیفهای سالن، از خیر بلند کردنش گذشتم و رفتم ردیف آخر نشستم.
در کل این نمایش حتی اگر شاهکار هم بوده باشد، وقتی با چنین دلِ چرکینی روی صندلیت نشسته باشی نمی‌تواند چندان شب به یاد ماندنی‌ای برایت بسازد.
از نمایش هم خوشم نیامد و به نوشتن همین بسنده می‌کنم.


خسته نباشید.
محسن جان اکثر سالن‌های خصوصی کاربری دیگری داشتند و بعداً تبدیل به سالن تئاتر شدند! مثلاً شهرزاد قبلاً زایشگاه بوده!
مهرگان هم از این قاعده مستثنی نیست...
۰۴ دی ۱۴۰۰
با حرف شما تا حدودی موافقم البته ای کاش در مورد نمایش و تئاتر هم اندکی حرف میزدین با ذکر علت که دیدگاه شما انقدر مغرضانه و کیینه جویان و انتقام جویی از سالن یا گروه استنباط نشود.، من هم مثل شما آرزومندم که برای تماشای تئاتر پردیس ها و سالن های درجه یکی داشته باشیم که به لحاظ معماری مخصوص این هنر طراحی شده باشند. ضمن این که تا آنجا که من اطلاع دارم و شنیدم خود گروه های نمایشی هم قربانی این سالن ها و زمانبندی و فشردگی اجراها در همین سالن های خصوصی هستن. و گویا بر خلاف سالنای دولتی و حمایتی کرایه های سنگینِ شبی چند میلیون تومان برای اجرا در این سالنا پرداخت میکنن. البته من وسط هفته این اجرا رو دیدم که خدا رو شکر خلوت بود و جز ورودی راهرو از این مشکلات پیش نیومد.
۰۵ دی ۱۴۰۰
خسته نباشید . کارتون رو دوست داشتم و دوباره دوست دارم بیام ببینم نمایش پایین سمت چپ رو
۰۵ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سعی کردم عوض همه‌ی صندلیهای خالی برای گروه دست بزنم. سالن برای اجرای نسبتا خوبی که دیدم بیش از حد خالی بود. پرده دوم را از همه بیشتر دوست داشتم. بازی هنرپیشه‌ی نقش دانشجو (گمانم آقای علی‌اکبر) نه تنها خوب بلکه درخشان بود. ترکیب رنگهای صحنه و لباسها کاملا از پس انتقال حس مرگ برآمده بودند و هم‌خوانی‌کم‌نظیری داشتند. هرچند می‌توان گفت تنها نقطه قوت صحنه رنگها بودند. نمایش متنی پخته و با پتانسیل بالا داشت. با دید کاملا آشنازدایانه‌ای به "مرگ" تشخص بخشیده بود. هرچند موضوع به طور کلی چندان بکر نبود، بعضی دیالوگها و موقعیتها به کلیشه می‌زدند، و بعضی بازیها بیش از حد اغراق شده بودند. اجرای پرده‌ی آخر که احتمالا برای تزریق "نمایش" به اثر بود بی‌تعارف ضعیف بود. اما همان پرده‌ی دوم به تمام اینها می‌ارزید.
در کل اجرای پرفراز و فرود اما در مجموع خوبی را شاهد بودم و امیدوارم روزهای آتی صندلی‌های خالی کمتری روبه‌روی این گروه پرتلاش و حقیقتا آینده‌دار قرار بگیرد. فکر می‌کنم این گروه شایسته‌ی هزینه‌ی بیشتر، تبلیغات گسترده‌تر و سالن پرتماشاگرتری باشند.
خسته نباشید.