سالها پیش توی یک جمع صمیمی هر روز بخشی از چرند و پرند دهخدا را با هم می خواندیم
امشب تئاتر "کابوس های آنکه نمی میرد" اول من را برد به آن روزها و حال و هوای جمع مان. آن روزها ...
تئاتری که نمایشنامه ای بسیار خوب با ریتم مناسب داشت
هرچند به نظرم رسید نویسنده می خواست " چرا نگفتی او جوان افتاد" را موتیف نمایشنامه اش کند اما نشد یا نمی شد نمی دانم. هر چند در صحنه ای اوج معنایش را بغض کرد، توی گلویمان نشاند و اشکش کرد.
توی داستان و رمان نویسنده اگر فقط یک تصویر داشته باشد که در ذهن بماند کارش را درست انجام داده و حالا برای من توی این تئاتر می گویم تصویر این صحنه بی شک تا همیشه توی ذهن من باقی می ماند
داستان انگار تلنگری بود برای من بیننده، که یادم باشد تاریخ تکرار می شود؛ ما تکرارش میکنیم هر روز و هر روز و هنوز ؛ و این کابوس از
... دیدن ادامه ››
آنِ بازمانده هاست...
تئاتری که گرچه قصه روزهایی از تاریخ سالهای دور بود اما انگار تصویر امروز بود و تمام.
کارگردانی درخشان، بازی ها عالی و صحنه پردازی خیلی خوب بودند.
دست مریزاد و خدا قوت.