هر چیزی که بخوام درباره این نمایش بگم قبلتر هم گفته شده. چند دقیقست که دارم مینویسم و باز پاک میکنم. فکر میکنم که هر چقدر نمایشی رو بیشتر دوست داشته باشم، کمتر میتونم درموردش حرف بزنم. بیشتر دلم میخواد درموردش فکر بکنم.
انسان/اسب،پنجاه/پنجاه در سه دنیای نمایش اجباری در اردوگاه، فضای خود اردوگاه و زمان حاضر دو بازمانده یک تصویر یکسان کلی رو از چندین زاویه نشون میده. در هر سه لایهی نمایش، مشکل خیلی گستردهتر از اینه که بشه همه تقصیرها رو گردن فقط یک نفر با برچسب «زورگوی اصلی» انداخت. بقول کارگردان اردوگاه، بالاخره اون هم انسانه. رعیتها چرا اندازه رعیتیشون فکر میکنند. بازماندهها چرا هنوز هم این خلا رو در درون حس میکنند. شاید واقعا همینه که هست.
فرم و بقیه اجزای نمایش چه در طراحی، چه در اجرا و چه در ارائهی محتوا موفق و چشمنواز بودن.
کاش میتونستم باز بخندم، ولی هر روز بهم بیشتر ثابت میشه که «امید، بزرگترین جنون انسان است»
تشکر میکنم از همه کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن
شاد و آزاد باشید