ایده اجرا رو دوست داشتم اما قصه رو نه. به نظرم قصه چیزی نبود که تو ذهن مخاطب باقی بمونه و درگیرش کنه. ولی اجرا چیزایی داشت که برای من خیلی لذتبخش
... دیدن ادامه ››
بود. کف صحنه یه جورایی منو یاد فیلم داگویل لارس فون تریه انداخت، اما دیوارهای نامرئی اینجا وجود نداشتن. یه چیز دیگه که خیلی دوست داشتم نمایش همونجایی تموم شد که شروع شده بود و خیلی تمیز و غیرقابل انتظار همه چیز به هم وصل شد. بازی ها رو هم دوست داشتم.
نمی دونم چقدر این چیزی که حس می کنم واقعیه، ولی انگار تماشاگران نمایش به سمت افت کیفیت سیر می کنند. توی تاریکی مطلق عامدانه ابتدای نمایش که صدا داره پخش میشه طرف خیلی خونسرد گوشی همراهش رو با بیشترین نور صفحه روشن می کنه که پیام چک کنه، وسط نمایش خیلی سوسکی از صحنه عکس می گیره، خنده های غافلگیرکننده که تو از خودت می پرسی واقعا الان چیز خنده داری روی صحنه اتفاق افتاد؟ و ...
یه جایی از نمایش آقای فاضلی یه جمله ای گفتند با این مضمون که وظیفه انسان در دنیا اینه که با جهانی که قرابتی باهاش نداره کنار بیاد و تحملش کنه، یا یه همچین چیزی که از یک نفر نقل قول کردند. من غافلگیر شده بودم، نه اسم مرجع یادم موند نه جمله دقیق. ممنون میشم اگر کسی دقیقش رو می دونه بگه