این قاب برایم غریب بود ، مثل همان قابهای محترم تعزیه که هنوز تا میبینم ، اشک امانم نمیدهد و این یک قاب و دقیق ترین قاب از زندگی واقعی من و هر کسی است که در این کوی و برزن، به دنبال هنر رفت .
کسی که برای رسیدن و رشد و تعالی در هنر و واقعا کلمه ی هنر خواه بازی یا نوشتن یا موسیقی و هرچه و هرچه که باشد باید سختیها ومرارتها و مشقات فراوانی را از طرف جامعه و بعضا مدیران و حتی خانواده اش تحمل کند ، به جان بخرد و خم بر ابرو نیاورد ونیاورد ونیاورد و در همه زمان مانند ناخدایی تنها ، این کشتی را به لنگرگاه و مقصد درست برساند .
شاید در انتهای این راه باید روی جنازه ی هنر و هنرمند میبایست پارچه ای کشید و برایش فاتحه
... دیدن ادامه ››
ای خواند.
شاید به قول دوست و برادری :
« این مملکت ، هنرمند نمیخواد »
که اگر این طور باشد پس :
« برایم فاتحه ای بخوان ، مهم نیست که نیمه شب است 😔»
پی نوشت : عکس مربوط به آخرین دقایق « مجلس توبه نامه نویسی اسماعیل بزاز » است و بسیار قاب زیبا و پر مغزی است
خسته نباشید قرص و قایم به گروه کارگردانی و دوستان عزیزم