ما آدمهای معمولیتری بودیم
مرده بودیم و هرازگاهی
نفس میکشیدیم
این تعارف دلگیر هستی بود
که در وسعِ انگشتانِ اندکِ ما بود...!
مردانی سالخورده
با نفسهایی سالخورده
راه بر هر گفتگویی بسته بودند و
ما که مرده بودیم
دیگر میلی به گفتگوهایِ طولانی نداشتیم
از ما که اغلب جوان
... دیدن ادامه ››
مرده بودیم
ابرها به شادمانی گذر میکردند و
باران هم که میبارید، باران نبود
روزها
سرگرمِ هم میشدند و
درختان تا بهاری دیگر
در ما به خواب میرفتند
برای ما زندگی فراخوانِ اندوه بود
سنگ نبشتهای از پولکِ ماهیهای باستان
سنگنبشتهای از پروانههای بیپروای غزلوارهها
و این میشد که ما همیشه
سراغ کسی را از دور میگرفتیم و
کسی نبودیم
اینجا نزدیکی
به تاریکی نزدیکتر است
و شکوفههای
ریخته روی دست باد
بیپناهی بهار بود
پای درختانی که از ما بلندتر بودند
ما مرده بودیم و
در انظار مردم
به ناچار نفس میکشیدیم
کسی نمیدانست
ما از کدام نوعِ این فراموشی هستیم
از زندگی دست برداشتهایم
یا زندگی از ما گذشته بود
به مرگ احترام میگذاشیم و
مرگ
از ما
از این روزهای معمولی
سایهاش را برنمیداشت...!
#محمداسماعیل_حبیبی