در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ختن تهرانی درباره نمایش فردا: از علیرضا نراقی نقل شده است: پس از نابودی خاطرات چه چیز از آدمی باقی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:47:01
ختن تهرانی (khotantehrani)
درباره نمایش فردا i
از علیرضا نراقی نقل شده است:
پس از نابودی خاطرات چه چیز از آدمی باقی خواهد ماند؟
پس از فراموشی خود و مناسباتی که خود در آنها ساخته شده است، چگونه می‌توان امروز ناآشنا را به فردای مبهم رساند؟ فروپاشی ذهن، یا شاید بهتر است بگوییم محو شدن پیوستگی و نسبت‌ها، آیا چیزی از انسان باقی خواهد گذاشت؟ آلزایمر تجربه‌ای هراس‌آور از چنین وضعیتی است، نوعی از خودبیگانگی که آرام آرام همه چیز را تار می‌کند و پیوستگی و هویت را نابود می‌کند.

در آن هنگام از انسان جز ارگانیسمی زنده اما بی‌هویت؛ بدون گذشته و ناتوان از درک واقعیت باقی نمی‌ماند. گویی که واقعیت و خاطرات در یکدیگر تنیده هستند و نبود یکی، دیگری را نیز در تاریکی فرو می‌برد. اما نمایش «فردا» نوشته و کارگردانی امین اسفندیار این سؤال بغرنج بشری را به شکلی وارونه مطرح می‌کند و به همین علت این انگاره متداوم که «انسان چیزی جز خاطرات نیست» را زیر سؤال می‌برد. دو مرد بدون اینکه چیزی را به یاد بیاورند در مهِ مسمومی به هوش می‌آیند و تلاش دارند تا با نشانه‌های پراکنده اتاقی در بسته، خود را پیدا و البته رها کنند. ابتدا چنین می‌نماید که رهایی جز از طریق بازیابی خاطرات و بازشناخت خود میسر نیست اما در واقع -در خصوص سرنوشت این دو مرد- بازشناخت واقعیت و بازیابی خود، بزرگ‌ترین مانع رهایی است. سؤال نمایش «فردا» این است که آیا ... دیدن ادامه ›› می‌توان یک خاطره فاجعه‌بار، تروماتیک و برآشوبنده را با قوی‌ترین اکسیر محو کننده حافظه پاک کرد و پاسخ گویا منفی است چرا که ممکن است انسان خاطرات را فراموش کند، نام و نشان خود را در نیابد و نسبت‌اش با واقعیت مخدوش شود، اما رخدادها، عواطفی را ته‌نشین می‌کنند که آن عواطف نازدودنی است؛ پس بی‌راه نیست اگر بگوییم که انسان عاطفه است، نه خاطره...

نمایش «فردا» ساختاری معمایی دارد، اما خیلی زود این معما سویه‌ای روانشناختی پیدا می‌کند و از یک معمای عینی-برون رفت از اتاقی دربسته- به سفری درونی در جهان تاریک ذهن تبدیل می‌شود. برای همین، هم جاذبه بیرونی قصه‌گویی، در یک موقعیت دراماتیکِ معمایی مشخص را دارد و هم زمینه لازم تعمیق یافتن در یک انگاره فلسفی و اثرگذاری اندیشه‌ساز در تماشاگر. اما یک گره اساسی وجود دارد که آن علت موقعیت است. چرایی کنش شخصیت‌ها پیش از فراموشی؛ آیا این یک کنجکاوی علمی است یا یک بازی روانی خطرناک با مایه‌هایی کودکانه؟ شاید هر دو و شاید هم هیچ‌کدام، چون ایده‌هایی برای پاسخ هست، اما پاسخی روشن، خیر.

در نهایت اما، قانع شدن ما در باب علت وقوع موقعیت، متوقف به پاسخ روشنی است که نمایش ملزم بوده در ساحت متن به آن بدهد. البته خود جستجوی پاسخی برای سؤال علت وقوع موقعیت امری ذاتی برای چنینی نمایشی می‌توانست، نباشد. ما با دو شخصیت روبرو هستیم که از چه کسی بودن و کجا بودن خود هیچ نمی‌دانند و می‌شد همین مسئله کافی باشد برای تمرکز و توقف بر موقعیت، فارغ از علت به وجود آمدنش، اما نمایش به سبب شخصیت‌ها و سؤال اصلی درام بذر پرسش از علت موقعیت را خود می‌کارد اما از پرورش و به ثمر رساندن آن سرباز می‌زند.

حاصل این خودداری از شفاف‌سازیِ علت وقوع موقعیت، پایه سستی است که درامی پر فراز و نشیب با جهان و انجامی مهلک بر آن بنا شده است و به اندازه تأثیرش از قوت دراماتیک اثر کم کرده است. با این وجود نمایش «فردا» با اجرایی گرم و جدی و بازی‌هایی چنان قدرتمند که ذهن را رها نخواهند کرد، توانسته است تأثیر مستحکم و انگاره استواری از مسئله خود در ذهن تماشاگر ایجاد کند و لحظه‌ها و فرازهایی را به وجود آورد که ریتم نَفَسِ تماشاگر وابسته به ضرباهنگ و تَپِشِ نمایش باشد. حضور درخشان دو ستاره این نمایش سعید زارعی و ایمان صیادبرهانی، ابتدا با نوعی آشنایی‌زدایی و غرابت همراه است، درست مثل غرابتی که دو شخصیت با وضعیت اولیه خود دارند، اما در روند نمایش این غرابت تبدیل به دگرگونی‌ها و تحولات متعددی می‌شود که در مرز آشنایی و بیگانگی حرکت می‌کند و جوهر نمایش را در جنس بازیگری بسط می‌دهد.

نمایش فردا دعوتی است به تأمل درباب خود و چیستی خود. آیا ممکن است از انسان هیچ چیز باقی نماند؟ نه، ممکن نیست. عواطفی که چون زخم بر روح و خون در بستر ذهن بسط و گسترش پیدا می‌کنند، با تار شدن و محو تدریجی خاطرات و هویت‌های ساخته شده در خلوت و جلوت نابود نمی‌شوند. درد هست، شعف نیز، طرب هست، سوگ نیز و البته فاجعه، ترس و عذاب. با این همه انسان چیست جز زیستی پرسش‌آلود که از عواطف معنا می‌سازد؟