سبحانالله😳😳😊😊
واقعاً به عدد انفاس خلایق راه هست برای رسیدن به خدا😅😅😅
به قول اون دوستمون: عجیبه!! واقعاً عجیبه!!
یا اون دوست دیگرمون: شهر عجیبیه!! آنبیلیویبول!!
من دو شبانهروزه بعد ...
سبحانالله😳😳😊😊
واقعاً به عدد انفاس خلایق راه هست برای رسیدن به خدا😅😅😅
به قول اون دوستمون: عجیبه!! واقعاً عجیبه!!
یا اون دوست دیگرمون: شهر عجیبیه!! آنبیلیویبول!!
من دو شبانهروزه بعد ...
سبحانالله😳😳😊😊
واقعاً به عدد انفاس خلایق راه هست برای رسیدن به خدا😅😅😅
به قول اون دوستمون: عجیبه!! واقعاً عجیبه!!
یا اون دوست دیگرمون: شهر عجیبیه!! آنبیلیویبول!!
من دو شبانهروزه بعد ...
مثلا اینکه چرا لباس داداش مشتبا خونیه یا روی یه تخت آهنیه آخر داستان می فهمیم داداش مشتبا تو یاکوزا بوده و کشته شده یا چرا لباس مشتبا قرمزه و شماره هشت روی لباسش حک شده که می فهمیم فوتبالیست بوده و در تیم پرسپولیس بازی می کرده و...
مثلا اینکه چرا لباس داداش مشتبا خونیه یا روی یه تخت آهنیه آخر داستان می فهمیم داداش مشتبا تو یاکوزا بوده و کشته شده یا چرا لباس مشتبا قرمزه و شماره هشت روی لباسش حک شده که می فهمیم فوتبالیست ...
خب خدا رو شکر، من یه لحظه احساس خنگ بودن کردم! ولی گویا چنین نیست! این مطالبی که شما عنوان کردید رو من از همون لحظهٔ اول اجرا فهمیدم، ظاهر قضیه رو هم کامل فهمیدم. فقط میگم از اونجایی که ظاهر قضیه خیلی سطحی و ساده و بدون بار دراماتیک جدی و قصهپردازی و این چیزها به نظرم رسید احتمال زیاد یه باطنی داره و من اونو نفهمیدم!
مثلا اینکه چرا لباس داداش مشتبا خونیه یا روی یه تخت آهنیه آخر داستان می فهمیم داداش مشتبا تو یاکوزا بوده و کشته شده یا چرا لباس مشتبا قرمزه و شماره هشت روی لباسش حک شده که می فهمیم فوتبالیست ...
ببخشید من بازم نفهمیدم.. چون لباسش خونی بود ، متوجه میشیم تو پرسپولیس بازی میکرده؟؟