«آدام ر»... مجموعهای از «ر»های مختلف در فضای رئالیسم جادویی، اما قابل فهم.
من از این نمایش خوشم اومد؛ با یک متن خوب و منطقی، البته در همون حوزهی خودش که از نظر من رئالیسم جادویی بود و اثری از سورئال نداشت، یا لااقل من متوجه نشدم.
بازی بازیگران از نظر من کمی اغراقشده بود، ولی چون اینطور حس میکردم که اتفاقاً قراره با تیپ مواجه بشم، نوع بازی رو پسندیدم.
نورپردازی و دکورْ ساده، اما کافی بود اگر عوامل، سادگی و مینیمالی رو مدنظر داشتن. اما بهنظر من میشد از المانهای دیگهای برای فضاسازی بهتر استفاده کرد، چیزهایی شبیه پارچه، چراغی با نور خاص در گوشهای از صحنه و...
طراحی لباس رو دوس داشتم: سرتا پا مشکی. در نگاه اول یاد مراسمهای خاص در محفلهای پنهانی مذاهب افتادم، رمز داوینچیطور. بهقول جویی: what's
... دیدن ادامه ››
not to like?
موسیقی ابتدایی و انتهایی، حکم تیتراژ ابتدایی و انتهایی یک سریال رو داشت انگار؛ اگرچه ناخوشایند نبود، منو یاد ترانههای مدل «زیر آسمون این شهر» انداخت که پر هستن از پند و نصایحی در مورد زندگانی و انسانیت و ...! البته که برای گوشهای من خیلی بلند بود، در مقایسه با اینکه اگه در ردیفهای جلویی ننشسته بودم، صدای بعضی از بازیگران در موقعیتهایی به زحمت بهگوش میرسید.
خطر جدی اسپویل
👇👇👇
.
.
.
متن، متن خوبیه واقعاً، جذابه، تکراری نیست، پختهس.
اجرا حول یک بازی به نام «لوجر» میچرخه که از ۴ نفر، به میزبانی یکی از این ۴ تن در خونهی خودش تشکیل شده. همون اول، یه «آها، اسکوئید-گیم»طور هم به ذهنم رسید؛ ولی سریعاً به دلیل عدم وجود المانهایی از خشونت عریان و بقیهی شرایط اون بازی، پس زده شد.
هرکدوم از این ۴ نفر یک سر-لوجر دارن که میتونن با شرط و شروطی در طول بازی، اون رو مبادله کرده یا بفروشن.
اصلاً جالبی قضیه، مربوط به همین سر-لوجرهاست: چیزهایی که قبلاً، به نحوی، به ناحق، به اون شرکتکننده رسیده، و حالا میخواد با چیزی مبادلهش کنه که قبلاً مال خودش بوده و بهنحوی، به ناحق ازش گرفته شده! درواقع انگار با انجام این مبادلات، هرکس تازه میرسه به نقطهی صفر.
در جایی به ۸پایی اشاره میشه که همه ازش خوف دارن و اعتقاد دارن چیزهایی رو که باید، به هر روشی، از هرکسی میگیرن. این وحشت بهجز در دیالوگها، در بطن اجرا هم خودنمایی میکنه؛ مثلاً وقتی در خونه کوبیده میشه، به یکباره نور قرمزی میآد که همزمان با اکت بازیگران، فضای استرس و وحشتی عجیب ازینکه ممکنه «اونها» پشت در باشن، بهخوبی انتقال داده میشه.
در آخر نمایش، برداشت من این بود که این ۸پا، هربار همون ۴ نفری هستن که در دورههای مختلف لوجر با میزبانهای مختلف شرکت کردن و چرخهی باطلی رو تشکیل دادن که گویی انتهایی نداره.
شاید حس دوازدهم یکی از شرکتکنندگان، که جلوتر به حس هشتم ارتقا پیدا میکنه (در صورتی که باید برعکس باشه)، از همین تجربهی ۱۸ بار شرکت کردنش در دورههای مختلف لوجر میآد: اون از قسمت زیادی از چرخه باخبره و باز هم جزئی از اون میشه، چون همیشه چیزهایی از دست داده و چیزهایی که باید رو به دست نیاورده.
در انتهای این دوره اما، هرشخص، در برابر چشمان بینندگانی که بهطور زنده از تلویزیون شاهد انجام بازی هستن، به هرچیزی که متعلق به خودش باشه میرسه، همه بهجز میزبان، صحنه رو ترک میکنن، میزبان نفس راحتی میکشه و به اخبار ساعت ۱۱ گوش میده، اخباری که اتفاقاً خلاصهای از وقایع بازی رو ارائه میده؛ اما ما رو با این سؤالات تنها میذاره:
آیا تمام اینها در ذهن میزبان اتفاق افتاده؟
آیا میزبان با خودش به تفاهم رسیده؟
و از همهمهمتر، آیا این چرخه، هیچوقت به پایان میرسه؟