یادداشت حسین پاکدل درباره نمایش «اینک انسان»
🔻«اینک انسان»؛ حرفی برای امروز و همیشه
تصور کن عیسای ناصری را همین روزها کنار چشم و گوش ما به محکمه بردهاند. قرار است پس از استماع آخرین دفاعیهاش، اگر سخنی خلاف کیفرخواستِ از پیش معینشده گفت، به جلجتا برده و مصلوب کنند. همزمان و در کنارش، بَرّاباسِ آدمکشِ دروغزن و دزد را نیز کیفر دهند. فقط مانده فرمانده پیلاتوسِ رومی - نماد و نمایندهی قدرت حاکم - آخرین و خردمندانهترین تصمیم را در مورد آن دو بگیرد؛ یکی را آزاد و دیگری را محکوم کند. اینکه استدلال کند کدام لایق نجات و کدام مستحق اعدام است. در حالیکه نمایندهی یهودیان، یوسف قَیافا، میآید وسط معرکه و با سماجت خواهان اشد مجازات فقط برای عیسای ناصری - به زعم او آشوبگر - است. تصلیبِ هر روز حقیقت. حال پیلاتوس در اوج تقابلِ تقدس با تعقل، طرف تفکر را بگیرد یا تنفر را، حقیقت یا ادعا را. چه چالش تفکر برانگیزی!... چه لحظههای جذاب و نابِ تئاتری!... هیچ دماش پلک بر هم نمیزنی مبادا پرسش یا استدلالی از کف بدهی. باید ببینی هنرمندان خالقِ نمایش «اینک انسان» ظرف حدود هشتاد دقیقه چه صحنههای بدیع و تفکر برانگیزی خلق میکنند. آنچنان که هر دم ولع میکنی تکتک جملهها و سؤال و جوابها را با نحوهی بیان و ارائهاش ثبت ذهن
... دیدن ادامه ››
کنی تا بعد با خود مرور کنی. ولی ناچاری انبان ذهن را فراخ کنی تا اندکی از همه را در لحظه ببلعی. بسیار بیادا و اضافهکاری، چکیدهی تمامیتِ تفکرِ فراگیرِ امروز جهان را در این اثر میبینی و میشنوی و مینوشی. گویی مفاهیم سیالِ صدها کتاب ناب را در دم به تو تزریق میکنند. الحق رشد بالندهای کرده حمیدرضا نعیمی طی سیسال کار مداوم؛ چه در نگارش متن، چه در کارگردانی و چه در انتخاب عوامل بر صحنه و پشت آن. فکر کن تکتک با وسواس به چه جزئیاتی در ارائهی مفهوم اثر فکر کردهاند. انگار میکنی همه رؤیاهای کارگردان را به بهترین شکل برآورده کردهاند. از طراحی درخشان لباس بگیر تا دکور مدرن و نور و گریم و... و تئاتر کامل یعنی همین. آدم حظ میکند از تماشا. بازیها هم که هماهنگ و دقیق است، یکی از یکی بهتر، خصوصاً میکائیل شهرستانی که مدتی مدید دور بوده از صحنه و حالا نشان میدهد هنوز و همچنان بر بلند است و دیگران را هم با خود میکشد بالا. همه هماناند که باید. و چه اعجازی کرده نعیمی؛ محال است با هر سطح از اندیشهگی به تماشای «اینک انسان» بنشینی و در نهایت همانی از چهارسو بیرون بیایی که بودهای.…