من دوپارهام، یکی با درزِ چکمهها جامانده در برودتِ رود و رطوبتِ شالیزار که روزها در رزم دستهجمعی معاش بود و شبهای فروردینش، رهایی با چشمهای تو داشت.
با پاهای تو راه میرفت، با چشمهای تو میخندید با دستهای تو بهار میچید.
همانکه هنوز هیبتِ دریا با آن هراسِ مهیبِ جوانانِ از دست رفته در هیاتِ نیمهجانش حلول میکند.
پارهی دیگر اما در تظاهرِ زندگی ماند و میماند گویا در انکارِ مدام.
حضور تو اما اتصال پارههایِ متناقض من بود با خیالی که آسوده در گذشته و حال رفتوآمد
... دیدن ادامه ››
دارد.
پ.ن: توی این نمایش تماشاگران محترم ویدئو میگرفتن، کامنتهای طنز و شوخی وسط اجرای جدی میدادن، بهم دلداری میدادن بابت تحمل زجر ناشی از تماشا، کار با گوشی و پیام فرستادن و اینها که دیگه عادی بود، عکاس محترمی هم در نزدیکترین فاصله عکس میگرفت.
خلاصه اینکه سوال اینه تا چه حد میشه درگیر مقررات و انضباط در تئاتر حین تماشا بود؟ اصلا میشه برای دیگران تعیین کرد چه کاری کنن چه کاری نه؟ این تعیین تکلیف در تضاد با هنر و امر هنری نیست؟ نمیدونم، کلی سوال دیگه هم هست.