در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نگار امیری درباره نمایش شکستن امواج: نقدی بر نمایش شکستن امواج به کارگردانی مجتبی جدی واژگونی خیره‌کننده
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:59:19
نقدی بر نمایش شکستن امواج به کارگردانی مجتبی جدی

واژگونی خیره‌کننده‌ی استبداد روشنفکری

سید حسین رسولی



شیدا خلیق با سکوتی ظریف در نقش دختر ناشنوا، در مقابل عباس جمالیِ درخشان در نقش پدر سلطه‌جو می‌ایستد؛ تقابل این دو بازی، صحنه را به جدالی ... دیدن ادامه ›› تماشایی میان قدرت و مقاومت بدل می‌کند


نمایش «شکستن امواج» به کارگردانی مجتبی جدی، اقتباسی از متن «قبیله‌ها» اثر نینا رِین است که در «تئاتر لبخند» به اجرا درآمده است. نمایش از لحظه‌ای آغاز می‌شود که شخصیت‌ها در حال گفتگو هستند، اما یکی از آن‌ها به علت ناشنوایی نمی‌تواند حرف بزند که نشان‌دهنده‌ی جایگاه حاشیه‌ای او در «نظم نمادین» است.

متن ارژنگ ‌طالبی ‌نژاد با تغییر بستر رویدادها -به ویژه تغییر شخصیت اصلی نینا رِین از «بیلی، پسر ناشنوا» به «نیلی، دختر ناشنوا»- موضوعات خانواده، زبان و هویت را به بستر فرهنگی و اجتماعی ایران منتقل کرده است. این تغییر، بیش از جابه‌جایی جنسیتی، بازتعریفی از مفهوم «سوژه‌ی سخنگو» محسوب می‌شود.

در این اجرا، پرسش‌هایی درباره‌ی زبان، قدرت و جایگاه افرادی که به حاشیه رانده شده‌اند مطرح می‌شود که مخاطب را به تفکر درباره‌ی روابط خانوادگی و اجتماعی دعوت می‌کند. اما یک پرسش کلیدی در مورد دراماتورژی این است که آیا بر اساس پارادایم‌های جدید اجرایی، تغییراتی معاصر در این اجرا رخ داده است یا نه؟

میز شام؛ میدان نبرد

در نخستین صحنه‌ی «شکستن امواج»‌، میز شام خانه‌ای از طبقه‌ی متوسط آرام‌آرام چیده می‌شود. قرار است خانواده‌ای پرادعا، پرحرف و پرخاشگر دور آن جمع شوند، اما به‌جای یک دورهمی صمیمی، فضایی متشنج شکل می‌گیرد. پدر خانواده -با بازی پرقدرت عباس جمالی- محور اصلی تنش‌های این خانواده‌ی روشنفکر است. خنده‌های عصبی و بی‌موقع، حملات کلامی و حضور نیلی (دختر ناشنوا) با بازی قابل‌توجه شیدا خلیق، فضای صحنه را شکل می‌دهند. نیلی با تلاش برای لب‌خوانی می‌کوشد در میان هیاهوی خانوادگی دیده شود، اما تماشاگر درمی‌یابد مسئله فراتر از این ارتباط‌ناپذیری است.

نمایش‌نامه بر این پرسش اساسی تأکید می‌کند: آیا ما حاضر به یادگیری زبان اشاره برای ارتباط با فردی ناشنوا هستیم یا ترجیح می‌دهیم همچنان در چرخه‌ی زبان شنیداری و تکراری خود گرفتار بمانیم؟ گفت‌وگوی کنایه‌آمیز خانواده درباره‌ی رابطه‌ی رزا، دختر دیگر خانواده، با پیرمردی شصت‌ساله -که دانا، پسر خانواده، او را «شوگرددی» می‌نامد- نمونه‌ای از این فضای پرتنش است. در ادامه آشکار می‌شود دانا -که معتاد و دانشجو است- توان زندگی مستقل ندارد و برخلاف میل پدر دوباره به خانه بازگشته است. رزا نیز در موقعیتی مشابه قرار دارد و پدر بارها به هر دو می‌گوید خانه را ترک کنند.

خانواده، اقتدار و بحران ارتباط

خانواده‌ی مورد بحث در ظاهر واجد سیمای روشنفکری است: پدر و مادر هر دو استاد دانشگاه‌اند و خود را چهره‌های فرهنگیِ معتبر می‌پندارند. بااین‌حال، تناقض بنیادین در همین نقطه رخ می‌دهد؛ پدر با وسواس و اشتیاقی چشمگیر زبان چینی را می‌آموزد، اما در برابر یادگیری زبان اشاره -تنها امکان واقعی برای ارتباط با دختر ناشنوایش- مقاومت می‌کند.

میز شام، یک نشانه‌ی کلیدی و مرکز اصلی فروپاشی این خانواده است که یادآور سنت «نمایش‌های آشپزخانه‌ای» در انگلستان دهه‌ی پنجاه و شصت است؛ آثاری که با تمرکز بر فضای بسته‌ی خانه و مناسک روزمره، فروپاشی روابط خانوادگی و عصبیت نسل جدید را به نمایش می‌گذاشتند.

نمونه‌های شاخص این سنت، همچون «با خشم به گذشته بنگر» اثر جان آزبورن و «جشن تولد» از هارولد پینتر، خانواده یا جمع کوچک را به میدان تنش‌های اجتماعی و سیاسی بدل می‌کنند. در این آثار، خانه دیگر مکان آرامش نیست، بلکه عرصه‌ای است که تضادهای طبقاتی، نسلی و ایدئولوژیک در آن متراکم می‌شوند. همین الگو در نمایش «شکستن امواج» نیز تکرار می‌شود: میز شام، صرفاً یک موقعیت روزمره نیست، بلکه صحنه‌ای است که در آن بحران‌های عمیق‌تر اجتماعی و فرهنگی بازنمایی می‌گردند.
افزون بر این، خانواده دیگر صرفاً یک واحد خصوصی نیست؛ بلکه استعاره‌ای از «قبیله» است که نینا رِین در متن اصلی طرح کرده بود. این قبیله در نسخه‌ی ایرانی، به‌وضوح در حال فروپاشی است: پدر و مادر روشنفکر، فرزندان سرکش و دختر ناشنوا، همگی نشان می‌دهند که زبان مشترک از دست رفته و هیچ توافقی بر سر حقیقت وجود ندارد. فروپاشی خانواده، در واقع فروپاشی قبیله‌ای است که قرار بود هویت ببخشد.

مواجهه با زبان بحرانی

نمایش «قبیله‌ها» تضاد بنیادین میان زبان گفتاری و زبان اشاره را به میدان اصلی کشمکش بدل می‌کند؛ جایی که بیلی ناگزیر است وفاداری خود را میان دو قبیله‌ی استعاری جابه‌جا کند. همین الگو در «شکستن امواج» نیز تکرار می‌شود، با این تفاوت که روابط میان شخصیت‌ها به‌سوی نوعی ملودرام خانوادگی حرکت می‌کند.

در بخش نخست روایت، همه‌چیز به نبرد میان اعضای خانواده و پدر سلطه‌گر و خودشیفته تبدیل می‌شود. روشنفکری پدر، به‌مثابه سرمایه‌ی مشروع فرهنگی، ابزار طرد و تحقیر دیگران است؛ او خود را استاد ممتاز بهترین دانشگاه ایران و صاحب حقیقت می‌داند و از همین جایگاه، دیگران را به حاشیه می‌راند.

در بخش دوم، روابط عاطفی روشن‌تر می‌شوند. نیلی از آشنایی با دختری کم‌شنوا به نام سیما سخن می‌گوید و تصمیم خود برای ترک خانه را اعلام می‌کند. جمله‌ی او به دانا، یکی از مضمون‌های اساسی است: «خانواده‌ها خوبن... ولی تا یه سنی. از یه جایی به بعد برای همه بهتره که جدا زندگی کنن».


این موقعیت یک نقطه‌ی عطف است: لحظه‌ای که سوژه میان دو قبیله‌ی قدیم و جدید قرار می‌گیرد. این انتخاب صرفاً عاطفی نیست؛ بلکه از منظر ژیژکی، انتخاب میان دو نظم نمادین است. نظم نمادین قدیم همان خانواده‌ی پرحرف است که ناشنوایی نیلی را سال‌ها «نامرئی» کرده است.
خانواده با کنترل زبان و ممنوعیت نانوشته‌ی زبان اشاره، بدن و هویت نیلی را «نرمال‌سازی» می‌کند. او در این نظم قدیمی، از حق داشتن زبان خود محروم است و در عین حال تحت حمایت پدر و مادر قرار دارد؛ حمایتی که هم‌زمان ابزار سلطه است. از منظر فوکویی، انتخاب نیلی میان دو قبیله، انتخاب میان دو رژیم حقیقت است: یکی که او را «مشکل‌دار اما قابل اصلاح» تعریف می‌کند و دیگری که او را «فردی عادی» می‌بیند. هر دو رژیم، شبکه‌ای از قدرت و نهادهای انضباطی را پشت خود دارند.

ادامه دارد...

منبع: ایران تئاتر