من عکاس گروه هستم و ۴ بار کار رو عکاسی کردم و برای بار چهارم برای دیدن اجرا اومدم و این بار از بارهای قبل احساساتم بیشتر تحریک میشد و جایی در سالن خودم رو دیدم که دارم خودمو میزنم و واقعا برایم حس درد تنهایی و دوری از خانه تداعی میشد لحظه های تنهایی ام در مترو و احساسات گوشه تاریک اتاقم روح زخم خورده ام بیرون آمده بود . قلندرو حال و حکایت امروز زندگی ماست که روی سن سالن ۳ شهرزاد در حال اجراست پس از دست اش ندین تو قلندرو خودتونو پیدا کنین
اونایی که یه صدایی از دور دست ها شنیدن و فرار کردند زنده موندن و اونایی که کنجکاوی کردن مردن اونایی که نترسیدن مردن
در حین عکاسی از صحنه صدای راوی تن من را میلرزاند و صحنه را که نگاه میکردم احساس بغض شدید داشتم چرا که من نیز شهر خودم را گذاشته ام و به تهران آمده ام البته که شهر من جنگ زده و سیل زده نیست اما من نیز در این شهر تنها زندگی میکنم من نیز دلتنگ اتاقم هستم دلتنگ خیابان ها و دلتنگ همه چیز و تمام حس های دیگر حین عکاسی اشک از چشمانم جاری شد و از یک جا به بعد عملا نتوانستم حتی ادامه دهم و تا آخر اجرا اشک میریختم به حال خودم به حال مردم جنگ زده .
من به عنوان عکاس گروه شما را به تماشای اجرای قلندرو دعوت میکنم چرا که حال روحی امروز ما در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه است