در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلوفر زینلی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:53:40
 

فعال هنری

 ۳۱ شهریور ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بازیگری تئاتر یک علاقه قدیمی بود برای من اما خب مهم ترین چیزی که برای تجربه کردن وجود داشت امنیت خودم بود، که در هر جایگاهی که هستم امنیت خودم رو حفظ کنم و علاوه بر اون پیشرفت و نتیجه ای که میخوام رو بدست بیارم. در این گروه قبل از هر چیزی اول امنیت هنرجو مهمه چون بدون امنیت هدف بدست نمیاد.
تجربه ۲ سال فعالیت و یادگیری کنار آقای ابراهیمی، ۳ کار موفق و تجربه بی نظیر زندگی روی صحنه‌ی تئاتر بود، تا به امروز.
در این گروه استعداد مهم نیست، مهم تلاش کردن و پشتکار هست که تو در هر سطحی که باشی در امنیت کامل با حمایت گروه به نتیجه‌ای که میخوای میرسی.
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
پردیس تئاتر شهرزاد این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد، چشمانم بسته بود، منتظر نزدیک شدن قدم‌هایش شدم…
صدای قدم ها نزدیک نشد و من نگران شدم چون میدونستم اگر منو ببینه حتما میاد و منو نگاهم میکنه و لبخند میزنه. بلند شدم و به سمتش رفتم، با اشتیاقی که همیشه وقت دیدنش تمام وجودم را پر میکرد. روبه‌رویش ایستادم و به چشمانش نگاه کردم اما باز هم منو ندید، تقلا کردم …
گریه کردم و دستش را گرفتم باز هم خیره به دیوار روبه‌رو بود، صدایش کردم: «منو ببین».
یادم آمد که من مُردم…
یادم آمد اولین بار که دستش را گرفتم حس این که یک پروانه روی دستم راه بره را داشتم، لطیف و پر مهر، این بار پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.

من نیلوفر زینلی بازیگر نمایش قلندرو
منتظر دیدار شما
او که در جان من زندگی می‌کند
او که خونش بر لباس من ریخته غمگین است
چشمانش خیره به آسمان و دستش لباسم را مشت کرده
صدایش کردم اما تنها نگاه خیره به آسمانش نصیب من شد؛ دستم را روی گونه‌اش کشیدم اما اشک روی گونه‌ی سردش خشک شده بود. میتونستم اشتیاق و احساس و حرصش را درک کنم.
صورتش را برگرداندم که درست ببینمش اما نه، خودم بودم، من بودم که روی دست خودم از دست رفتم، زندگی که از دست رفت رو دیدم.
چشمی خیره به آسمان اما افتاده بر زمین سرد تنهایی

نیلوفر زینلی بازیگر نمایش قلندرو
 

زمینه‌های فعالیت

موسیقی
تئاتر

تماس‌ها

nlfrzeinali@gmail.com