ناتوانی و سوء برداشت از فهم حرکت های زنان و سطوح پیچیده ی زنانگی
زمانی که ویرجینیا وولف در «اتاقی از آن خود» تلاش می کند تا جنبه های مستقل هستی شناختی زنانه را بسط دهد،به هیچ وجه در پی آن نیست تا جهان پیچیده ی احساس های زنانه را به شکلی ساده انگارانه در تقابل با مردانگی مسلط قرار دهد...آثار سیمون دوبوار و رمان های مارگریت دوراس نیر در سطوح متفاوت و متباین خود هدف شان فراروی از هر چارچوب تحمیلی از پیش موجودی است که می خواهد زنان و ادراک وجود زنانه را به یک«این تو هستی» آمرانه فروبکاهد...ژولیا کریستوا در مقاله ی مهم «زمان زنان» با تاکید بر زمان چرخه ای و غیر خطی که متناسب با ضرب آهنگ بدن و هستی شناسی زنان است،کشف نوعی ادراک فرامرگی را در این تفکر نوید می دهد:امر «نشانه ای»(the semiotic) در جهان زنانه با برگذشتن از جنبه های غالب نمادین(the symbolic) که زنانگی را به منزله ی انواع فقدان جنبه های مردانه ترسیم می کند،بدل به «کورا» یا زهدانی برای آفرینش امر نو می گردد...نمی توان این حرکت های پیش رو زنان را به دعواهای درجه ی سوم کوچه بازاری،و مجادلات روزمره ی عامیانه میان مردم فروکاست،این تقلیل نشان از نشناختن حقیقت و سطوح عمیق و خلاقانه ی آن در جهان و ایران دارد...«این اتاقی از آن خود»که بلافاصله تلاش می کند امر زنانه را با عشق و یک «خارج از خود» هستی شناختی مرتبط کند ،در تقابل با ادراکی قرار می گیرد که نمایش «انجمن بانوان مستقل» سعی می کند از زنان و اندیشه هایی ارائه دهد که درصدد ارائه درکی درست از زنانگی اند...
ایریگاری در تلاش برای فراروی از الگوهای فرویدی و لکانی که مبتنی بر ادراک های تک ساحتی جنسیتی اند،زنانگی را نخست به منزله امری در تقابل با
... دیدن ادامه ››
کمبود و فقدانی تعریف می کند که فروید تلاش داشت با مقایسه ی زنانگی با آن،و ناتوانی از نگاهی ایجابی به زنان، به منزله ی کشفیات خود ارائه دهد...فروید در نامه ای به مترجم فرانسوی آثار خود می نویسد:«چهل سال است که در پی این سوال ام که یک زن چه می خواهد؟»...و بعدها این لکان است که تا حدودی این پرسش را در مرکز مقوله ی هیستری جای می دهد:«یک زن چیست؟»...پرسشی که هیچ جواب از پیش موجودی برای آن وجود نخواهد داشت...زن چیزی است که بعداً خواهد آمد...این امر در حقیقت هسته ی پرسشی را شکل می دهد که جودیت باتلر در کتاب «دردسر جنسیت» تلاش می کند،مبارزات زنانه را برای شناخت حقیقی زنانگی بر اندیشه ای غیر از «سیاست جنسیت» صورت بندی کند...جنس بیولوژیک و جنسیت فرهنگی و اجنماعی،باید از نو در روندی پیچیده که تعاریف از پیش موجود را منحل می کند اندیشیده شوند...
شگفت انگیز است که زنی چون رابعه ی بنت کعب(بلخی) در قرن چهارم(914-943 میلادی) عشق زنانه را با ادبیاتی متفاوت از ادبیات عاشقانه ی مردان بیان می کند و فضایی خاص را برای تولد این نگاه در فرهنگ خود می آفریند...آن چنان که این تاثیر به «الهی نامه» عطار نیز راه می یابد...بر این اساس اندیشه های زنانه در ایران به هیچ وجه قابل تقلیل به نمونه های غربی نیستند...این جاست که ضرورت می یابد برای آزاد کردن اندیشه بشری از قید بازتولید کلیشه ها و فرهنگ غالب دست به آفرینش دائمی و پیوسته ی مردانگی و زنانگی با فراروی از روابط سلسله مراتبی قدرت بزنیم...