برای «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»
فهم درد گاه درمان است
حسین پاکدل. کارگردان و نمایشنامهنویس
ممکن است تئاتر همه دردها را درمان نکند، تنهایی را به درد نیاورد یا بهموقع درد را فریاد نزند ولی در ذات تئاتر بیدردی نیست که اگر بود شبهدرد است و ادای دردمندی. از یک اثر نمایشی ناب چه انتظاری میرود؟ درام محکم و تأثیرگذاری داشته باشد؟ طراحی متن و اجرای قدرتمندی داشته باشد؟ چهارستون تن مخاطب را به لرزه درآورد؟ هدف و دغدغه و غیرتِ درد داشته باشد؟ ظرافت بیانی داشته باشد؟ نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» اثر ساناز بیان، نهتنها همه
... دیدن ادامه ››
این خصوصیات را در حد اکمل دارد بلکه بسیاری از ویژگیهای دیگر را در حد بضاعت دارد. این کار اثری است که به آن میشود لفظ تئاتر کامل به معنی اخص کلمه را اطلاق کرد. ما در این نمایش در هر لحظه وسط تراژدی زیست میکنیم. حتی این پدیده، سهمگینتر از واقعیتِ مهیبِ مرگ، هستی ما را لحظهبهلحظه در هر دم و بازدمِ تماشا تعقیب میکند. نویسنده در نگارش متن هر واژه را تراش داده و با وسواسی ستودنی در جای بایدِ خود قرار داده است. ستونهای اصلی سه داستان این کار برپایه جریان جاری زندگی و روی هسته زاینده و مرکزی افراد جامعه یعنی زنان- مادر آفرینش- ولی در قامت آدمهای معمولی و طبقه متوسط بنا شده است. قلم نویسنده در حکم چاقوی جراحی، بیهیچ ادایی، روح و روان آدمهایی را که ندانسته و ناخواسته بهناگاه پرتاب شدهاند وسط تراژدی، بر صحنه، با زبان بس گویای نمایش تشریح میکند. متن صدای لحظههای رفته را با دردمندی درمیآورد و بیفریاد آنها را تجزیه و در بخشبخش ذهن ما میخکوب میکند. همچون طبیبی حاذق، حسوحال درد بهظاهر بیدرمان این سه دردمند را چنان در تکتک رگهای ما جاری میکند که تا مدتی طولانی در بعد، این رنجهای بهظاهر دفنشده با ما هست و بر ناخودآگاه ما سنگینی میکند. کاملا هویداست برای تمام لحظات نمایش از قبل فکر شده است. بازیها بهشدت روان، یکدست، باورپذیر و بیاداست و از همه مهمتر در خدمت نمایش. هیچ لحظهای، حتی چند دمی که وسطِ درد لبها را به لبخندی ملیح دعوت میکند افسار کار درنمیرود. کارگردان و بهتبع او بازیگران باتجربه و توانا، نبض لحظهها را در دستِ اختیار دارند. این کلیتِ اثر است که تعیین میکند چه موقع ماهیچههای ذهن مخاطب گرفته یا رها شود. نمایش، روایت سه داستان همسان و هولناک رفته بر خیل زنان این جغرافیاست ولی گسترهای به وسعت جهان دارد. همزمان، زمان را نیز درمینوردد و از اسطورهها و درامهای کهن تا نونوشتههای روزنامهای و انشاهای کودکانه ولی همدرد امروز، وام میگیرد. حرف اساسی، قرارگرفتن انسان در موقعیت جنایت و لاجرمِ تحمل کیفر است، بیهیچ قضاوتی از سمت اثر یا درخواست از ما برای صدور حکم. اینکه میگویند تئاتر میتواند زبان مخاطبش را بند آورد پربیراه نیست که نمونهاش یکی همین اثر است. میشود تا ساعتها و روزها در موردشان حرف زد و کتابها نوشت و باز چیزهایی برای کشف و شهود باقی داشت. چه مفهومی درخشانتر از اینکه واقعیتهای ساده بهناگهان در بطن خود تراژدیهای سهمگین میزایند و این انسان محبوس در بندبند این اتفاق- که از اتفاق وقتی شخصیت محوری زن باشد به شکلی مضاعف آسیب میبیند- با دستوپازدن بیهوده سعی در بالاآمدن از زیر امواج بلند و پیشرونده دارد. همهچیز این نمایش در حالتی ساده و معمولی انفجارهای بزرگ را زیر آب فریاد میزند.
روزنامه شرق
لینک مطلب: http://sharghdaily.ir/News/75236