امشب رفتم اجرا و دیدم. حال غریبی دارم. واسه من چیزی فراتر از یه اجرا بود. یه آیینه روبروم بود. من خودمو بین شخصیتای کار میدیدمو روزهاییو دوره میکردم که هیچ وقت یادم نمیره. روزهاو شبهایی ک فقط میخواستم بگذره و چیزی ازش یادم نیاد. قرصهایی ک میخوردم تا بخوابم. بیدار میشدمو منگ بودمو باز قرص میخوردم تا بخوابم. جوری ک دیگه بیدار نشم. امشب شب متفاوتی بود برای من به لطف شما دوستان و ازتون ممنونم
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگ های پریدهی عکسهای قدیمی
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
" #شبنم_آذر "
تجربه ی شنیدن تجربه
از هزار توی بیکران زندگی ، از منحصر به فرد ترین خاطرات تا ملموس ترین و مشترک ترین اتفاقات .
و عشق ..
دلم عشق قدیمی میخواهد ، از آنهایی که کهنه میشوند اما تمام نه …
همانهایی که معشوق با چادر سفید و عاشق با موی سیاه می آیند و هر یک بدون دیگری با کفن سفید میروند ..
عشق آمیخته با بوی گرم غذای ایرانی ، عطر درخت پرتقال در گوشه ترین قسمت باغچه ی مستطیل حیاط و شمیم خاک نم خورده ی وقت غروب تابستان ..
ساده اما عمیق و حقیقی ..
و زندگی ..
این هزار لایه ی هزار رنگ که به اندازه ی بیشمار داستان برای بی شمار انسان های آمده و رفته عظیم است ..
مستوره ای پیچیده در هم که تنها مرگ ، این رهایی بخش بی منت دست آن را رو می کند …