در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عالیه عطایی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:38:23
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فصل شکار بادبادکها...الگوریتمی از خشونت و جادو
دختری به دنبال دختر عموی گمشده اش به تهران می آید و برنمی گردد.دختر عمو گم شده،گم اش کرده اند.ماجرا در برداشت اولیه بحران هویت است ولی نویسنده زیرکانه گذر کرده و به آرزوهای از دست رفته نسلی پرداخته شاید کمی عقب تر از ما و جلوتر از خیلی ها.جلال تهرانی نوعی از خشونت را به تصویر کشیده فارغ از زمان اجتماعی.خشونت انسان علیه هم نوعش،علیه خودش،خودش با خودش.صحنه بادبادکی است که لبه های تیزش دل آدم را میلرزاند،هر بار که دختر حرکت میکند منتظری پرت شود همانطور که از آرزوها و کودکی اش پرت شده در جهنمی که نمی داند چرا آنجاست؟! مونولوگی که در خلالش دیالوگ زیاد میشنویم.نمایشی که داستانش مرز باریکی را حفظ کرده تا نمایشنامه بماند و انگ داستان نخورد و در نهایت قاب جادویی که در مقابل تماشاگر میگذارد.همانطور که آنتونیونی بزرگ را استاد مسلم قاب بندی مشوش در سینما میدانند،تهرانی در تاترش جادو را زنده نمایش میدهد.کاری میکند در ساحتی بسیار فراتر از سرگرمی و شعبده بازی اهالی این روزهای تاتر.تمام عناصر صحنه از بازیگر تا نور تا لباس و دکور و حتی سه نوازنده قابلش را در ترکیبی میگذارد به شدت مغشوش و در عین حال دارای نظم درونی.اندیشه را از کلام به تصویر منتقل میکند.تصویر ایستا و در عین حال ریتمیک...مگر جادو جز این است؟ نمایش« فصل شکار بادبادکها» فصلی تازه در اندیشه اگزیستانسیال است.دختر فاقد جنسیت میشود در حالی که زن است و پرداختن به مجموعه ای از تناقض ها که فقط ساختار « انسان» است.قبل تر کیارستمی تا حدی به این ایده در فیلم هایش نزدیک شده ولی این خاصیت، تفاوت دنیای زنده قاب تاتر با سینماست که اگر جادویش اتفاق بیافتد بسیار گیراتر است.تهرانی به عنوان نمایشنامه نویس کاری انجام داده که خودش در موقعیت کارگردان باید از خودش عبور کند و باز در موقعیت طراح صحنه کاری کرده که باید از دو مولفه دیگر تاترش پیشی بگیرد.رقابت حیرت انگیزی راه انداخته و در هر جایگاه روی دست خودش بلند شده، همین است که کار قضاوت را برای منتقد سخت میکند.نمیفهمد.نمیشناسد.خوشحالم که امکان دیدن این کار را داشتم و اگر اهل تاتر هستید پیشنهاد میکنم خودتان را به سالن اصلی تاتر شهر برسانید.از این اتفاق ها کم پیش می آید و اگر نیستید هم اینبار بروید ،قول میدهم که « اهلی» شوید.


قصه ظهر جمعه در عصر جمعه

نمایش "قصه ظهر جمعه" را عصر جمعه دیدم در حالیکه اصلا حال و هوای تنهایی روزهای جمعه را نداشتم و از قضا روزی خوش بود . دیدن داستانی از ظهر جمعه فضا را برایم نوستالوژیک کرده بود. آدمها را میشناختم و دیده بودمشان و اگر بعد از این اعتراضی به اثر مینویسم به معنی دوست نداشتن کار نیست. ماجرا برایم جدی تر از یک اعتراض دم دستی است. بعد از مدتها نمایشی دیدم که زندگی را میخواست نشان دهد. و به نظرم روایت را به قصه و طبق معمول ادبیات باخته بود. به زبان ساده تر ادبیات و قصه گویی خودش را به درام نمایشی غالب کرده بود.در داستان نویسی روایت گذشته جواب میدهد و لی تاتر زمان حال است. بی کم و کاست! و صرف اینکه این فلان است و آن یکی بهمان و ما اینیم و آن پایین عروسی است و بیرون کسی عاشق دیگری شده است نمایش خلق نمیشود. این روایتها باید دیده شود نه گفته!!! و این مهم ترین ضعف این کار است ولی اول از همه دست مریزاد به کارگردان و نویسنده و طراح صحنه و بازیگران و ...در این روزها دیدن تاتر بی ادعای روشنفکر نمایی خودش غنیمتی بزرگ است. ولی چیزی که در کل نمایش برایم آزار دهنده بود توجه به جزییاتی بدون کارکرد و متقابلا نادیده گرفتن جزییاتی که بار نمایشی داشت. ... دیدن ادامه ›› فضا سازی خوب بود اگر با استفاده از افکت و صدا مارا متوجه عروسی که در طبقه ی دیگری در جریان است میکرد و کارگردان به سادگی از کنار این امکان تاثیر گذار گذشته بود. متن را دوست داشتم چون روایتی از یک زندگی بود. برشی کوتاه که خانواده ای را در مرحله ی انتخاب های درست و غلطشان به نمایش گذاشت و در نهایت فروپاشی که با مرگ پدر به اوج رسید. اما و اگری که بابت این کار دارم بیشتر در حوزه نمایشنامه است. نویسنده از پرداخت به نقاط عطف سرسری گذشته بود و جاهایی که باید میدیدم را با یک دیالوگ جمع کرده بود. نقاط عطف نمایش روی هوا ول میشد. سودابه زنی بود که به شوهرش تسلط داشت صرفا در کلام. بین عروس و عشق سابقش ماجر ای عاشقانه ای بود فقط در کلام و ... اتفاقی که درام و نمایش را از واگویه ی صرفا قصه متمایز میکند نشان دادن داستان است نه صرفا روایت کردن. روایت کار داستان نویس است و ساختن کار درام نویس و این نمایشنامه بیشتر به قصه نزدیک شده بود تا نمایش و البته اینجاست که انتخاب هوشمندانه اسم میتواند راه حل باشد. هر چند برای مخاطب تاتر پذیرفتنی نیست. کارگردانی اثر لحظات شلوغی داشت. جاهایی که بلاتکلیف ر ها میشدیم و نمیدانستیم علت اینهمه سکوتهای تصنعی در فضایی که به شدت سعی میکند به ناتورال نزدیک شود چیست؟؟!!! صرفا تعلیق؟ جواب نمیدهد. تکرار چند باره ی شوخی ها مثل عروس اصفهانی و عکس روی دیوار کمد و یا صدای آدامس جویدن و روشن و خاموش کردن چراغ! ایده هایی دم دستی برای خنده گرفتن از مخاطب بود که گل درشت به نظر میرسید. و همانطور که در ابتدا گفتم عناصر اصلی درام جایشان کمرنگ شده بود در پرداختن زیاد به جزییات غیر ضرروی. دوست داشتم صحنه با رفتن دختر به سر سفره عقد تمام شود و مرگ پدر با سکوتش بر ایم تفاوتی نداشت. کما اینکه با ادامه دادن سکوت سطح کار بالاتر میرفت ولی شاید این صرفا سلیقه من باشد در دیدن پایان ماجرا ولی بدون ترید به شخصیت پردازی اعتراض دارم! عروس اصفهانی خانواده و پسر بزرگ و پسر وسط خوب بودند و معلوم بود برای نقششان انگیزه و شناخت نویسنده کافی بوده است.دختر بزرگ خانواده معلوم نبود چرا حضور دارد؟ نقش مادری اش پیدا نبود! در جایی گفته میشد که او هم همینطور ازدواج کرده است. چطور؟ خانواده اش کجا بودند؟ پسری که دستش شکسته بود با بازی درخشان بازیگر چرا هیچ کاری نکرد؟ او اول نمایش انگشت زدن پدر را دیده بود و تا آخر نمایش منتظر این بودم که بالاخره این دیدن به جواب برسد و گرهی را باز کند یا ببند نه صرفا طلب پول کردن و باج خواستن. بچه هایی که بازی شان در صحنه فقط در حد فضاسازی ارائه میشد میتوانستند خودشان حرکت باشند روایت را نمایشی تر کنند. نشان دادن یک خانواده پر جمعیت در سطح ظاهری اتفاق افتاده بود در حالیکه ما در تاتر فضا سازی صرف جذبمان نمیکند! و شاید اگر تعداد شخصیتها کمتر بود نمایش جاندارتر و پویا تر اتفاق میافتاد. ولی مهم ترین شخصیت نمایشی که سرسری از آن گذشته بود سودابه بود. انتخاب بازیگر و انتخاب اسم خوب بود ولی شخصیت جان نداشت. صرفا با یک دیالوگ که دیگری درباره اش میگوید معرفی میشد و در نهایت نمود عینی پیدا نمیکند. زنی قدرتمند که با حیله شوهرش را اداره میکند صرفا در حد تعریف معرفی میشود و مجالی یا صحنه ای برای نشان دادن خودش را ندارد و در حد دیگر زنان میماند در حالیکه یکی از پر رنگ ترین کاراکترهاست. و من بیشتر ضعف این موضوع را در نداشتن موقعیت از پیش طراحی شده برای شخصیت میدانم هر چند که بازیگر نقش سودابه با این مصالح اندک به خوبی از پس ارائه نقش بر آمده است. در مجموع نمایش شیرینی بود و اگر این نظر را نوشتم دلیلش خوبی کار در مجموع بود که نمیشد راحت از کنارش گذشت. ترجیح میدم در هیچ ژانر و سبکی قرار ندهمش که مابین رئال و ناتورال و حتی گاهی نمایش رادیویی سرگردان است و بیشتر به این فکر کنم که داستانی شیرین از ظهر جمعه را دیدم و شنیدم. خسته نباشید به همه ی گروه این اثر میگویم و بدون شک بعد از این نوشته ها و تاترهای این کارگردان را دنبال خواهم کرد.
محمود زهره‌وند (mahmoud)
سرکار خانم عطایی!
مطلب کاربردی و مفیدی بود؛
با زاویه دید و تحلیل شما موافقم؛
سپاس از شما
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
ممنونم از شما جناب محمدی که با روی خوش نظرات رو پیگیری میکنید. موفق باشید
۰۲ خرداد ۱۳۹۳
خانوم عطایی نقد شما را خواندم و لذت بردم . چند نکته به ذهنم آمد :
خاموش روشن کردن چراغ مصداق بارز تعلیق و برزخ است . که خاموش میگوید آری ، و روشن میگوید نه و یا بالعکس (بسته به نظر کارگردان)

صحنه بازی بچه ها در آخر و پارادوکس جریان پرشتاب زندگی (بازی بچه ها) و مرگ (مرگ پدر) .

در باقی با شما موافقم
۱۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قصه ظهر جمعه در عصر جمعه

نمایش "قصه ظهر جمعه" را عصر جمعه دیدم در حالیکه اصلا حال و هوای تنهایی روزهای جمعه را نداشتم و از قضا روزی خوش بود . اول از همه دست مریزاد به کارگردان و نویسنده و طراح صحنه و بازیگران و ...در این روزها دیدن تاتر بی ادعای روشنفکر نمایی خودش غنیمتی بزرگ است. ولی چیزی که در کل نمایش برایم آزار دهنده بود توجه به جزییاتی بدون کارکرد و متقابلا نادیده گرفتن جزییاتی که بار نمایشی داشت. فضا سازی خوب بود اگر با استفاده از افکت و صدا مارا متوجه عروسی که در طبقه ی دیگری در جریان است میکرد و کارگردان به سادگی از کنار این امکان تاثیر گذار گذشته بود. متن را دوست داشتم چون روایتی از یک زندگی بود. برشی کوتاه که خانواده ای را در مرحله ی انتخاب های درست و غلطشان به نمایش گذاشت و در نهایت فروپاشی که با مرگ پدر به اوج رسید. دلم میخواست صحنه با رفتن دختر به سر سفره عقد تمام شود و مرگ پدر با سکوتش بر ایم تفاوتی نداشت. کما اینکه با ادامه دادن سکوت سطح کار بالاتر میرفت ولی شاید این صرفا سلیقه من باشد در دیدن پایان ماجرا ولی بدون ترید به شخصیت پردازی اعتراض دارم! عروس اصفهانی خانواده و پسر بزرگ و پسر وسط خوب بودند و معلوم بود برای نقششان انگیزه و شناخت نویسنده کافی بوده است. ولی مهم ترین شخصیت نمایشی که سرسری از آن گذشته بود سودابه بود. انتخاب بازیگر و انتخاب اسم خوب بود ولی شخصیت جان نداشت. صرفا با یک دیالوگ که دیگری درباره اش میگوید معرفی میشد و در نهایت نمود عینی پیدا نمیکند. زنی قدرتمند که با حیله شوهرش را اداره میکند صرفا در حد تعریف معرفی میشود و مجالی یا صحنه ای برای نشان دادن خودش را ندارد و در حد دیگر زنان میماند در حالیکه یکی از پر رنگ ترین کاراکترهاست. و من بیشتر ضعف این موضوع را در نداشتن موقعیت از پیش طراحی شده برای شخصیت میدانم هر چند که بازیگر نقش سودابه با این مصالح اندک به خوبی از پس ارائه نقش بر آمده است. در مجموع نمایش ... دیدن ادامه ›› شیرینی بود و اگر اینقدر نوشتم بیشترین دلیلش همین خوبی کار بود که نمیشد راحت از کنارش گذشت. ترجیح میدم در هیچ ژانر و سبکی قرار ندهمش و بیشتر به این فکر کنم که داستانی شیرین از ظهر جمعه را دیدم و شنیدم. خسته نباشید به همه ی گروه این اثر میگویم و بدون شک بعد از این نوشته ها و تاترهای این کارگردان را دنبال خواهم کرد.
علی د این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید