از صفحه فیس بوک آرش عباسی:
پشیمان نیستم
نه. راستش پشیمان نیستم که زیرزمین را کار کردم. اگر قرار است بخاطر تماشاگر اندک نمایش ام پشیمان باشم، پشیمان نیستم. پشیمان نیستم که 12
... دیدن ادامه ››
سال صبر کردم تا وقتش برسد. حتا پشیمان نیستم که سه سال گذشته را خطی ننوشتم و تمام خیابان های شهر غربت را هانس زیمر گوش دادم و برای زیرزمین تصویر ساختم. پشیمان نیستم نمایشنامه ای را کار کردم که این همه کار شده بود و خوانده شده بود. بالاخره باید کارش می کردم باید سایه سنگین اش را از سرم برمی داشتم.باید رویاهایی که برایش بافته بودم را روی صحنه می دیدم امروز این کار را نمی کردم دو سال دیگر می کردم ،ده سال دیگر می کردم ، بیست سال دیگر می کردم. اما امروز وقتش بود. امروز است که می توانی سالن های پر و خالی از تماشاگر را کنار هم بگذاری و ببینی هر کدام چه چیزی داشته اند که اینگونه اند.
پشیمان نیستم که متن خودم را لت و پار کردم. به خودِ نویسنده ام تاختم از خودِ دوازده سال پیشم متنفر شدم برای اولین بار فهمیدم وقتی کارگردان ام با آن کسی که نویسنده است نباید میانه خوبی داشته باشم. آن کارش را کرده و رفته پیشنهادش را داده و رفته حالا تو مانده ای و دستمایه خامی که باید تراش اش ، دهی شکل اش دهی و بفرستی روی صحنه. پس چرا باید بابت دیده نشدن زیرزمین پشیمان باشم؟ من تماشاگر می خواستم به تعدادش کاری نداشتم. عمدن تبلیغ نکردم ، هوچی گری نکردم، غیل و غال راه نینداختم ،کمترین عکس و خبر را در فیس بوک و اینستاگرام گذاشتم. معتقد بودم کار اگر کار باشد دیده می شود. هر چقدر دیگران برای ندیدنش مقاومت کنند، هر چقدر در برهوت بی منتقدی چیزی درباره اش نوشته نشود، اما آنهایی که باید ببینند می بینند. پس چرا باید پشیمان باشم؟
پشیمان نیستم که ضرر کردم. اما لعنت به تئاتری که باعث می شود از کلمه های شرم آور "ضرر" یا "سود" در آن استفاده کنم. شرم بر تئاتری که در آن مجبوری به درآمد فکر کنی . من تئاتر کار نمی کنم که زندگی بهتری داشته باشم ، زندگی می کنم تا تئاتر بهتری کار کنم. حتا از اینکه تئاتر آرام آرام دارد همه داشته هایم را می گیرد هم لذت می بردم. از اینکه دارم به ماندگار نمایشنامه زیرزمین تبدیل می شوم که از دردش لذت می برد پشیمان نیستم. از اینکه مثل او وهم دارد بند بند وجودم را می گیرد پشیمان نیستم. از اینکه چند سال است تابستان ها ویران می آیم و ویران تر برمی گردم پشیمان نیستم . از اینکه چند سال است توان نوشتن ندارم پشیمان نیستم. از اینکه ایده هایم چنان در تنم می پیچند که نمی توانم بازشان کنم، نظم شان بدهم ، روی کاغذ بیاورم شان پشیمان نیستم. از اینکه نمایشنامه نوشتن برایم تبدیل به رویا شده پشیمان نیستم. از اینکه امروز می فهمم چقدر می توانستم ننویسم و بی دلیل نوشتم پشیمان نیستم. از اینکه برای همین زیرزمین موفق نشدم صمیمی ترین دوستان تئاتری ام را راضی کنم تا قیطریه بیاید پشیمان نیستم. از اینکه همین حالا اجرا ساعت 5 عصر است و همان دوستانم می گوید ساعت بدی است و نمی آیند پشیمان نیستم.
پس میان این همه پشیمان نبودن چرا باید از نداشتن تماشاگر پشیمان باشم؟ نه. واقعن پشیمان نیستم که زیرزمین را کار کردم.