همهی شخصیتهای آثار آگوتا کریستوف آدمهایی طرد شده و تنها هستند. آدمهایی که از دنیایی جاکن شدهاند و در دنیای جدیدشان هم جانگرفتهاند یا نمیتوانند
... دیدن ادامه ››
بگیرد، و درهرحال بهنوعی با محیط جدیدشان درگیرند؛ درگیر کار، زندگی، دیگران، زبان و هویت. همهی این ویژگیها را در رمانهای کریستوف میشود دید.
آدمهای نمایشنامهی جان و جو هم همینطورند. جابهجای نمایشنامهی «جانوجو» آدم به یاد شخصیتهای نمایشنامههای ابزور و مخصوصا ولادیمیر و استراگون نمایشنامهی «درانتظارگودو» میافتد. همان آدمها، با همان سطح از حضور و همان حالوهوا و نحوهی مواجه شدن با مسائل، با همان درگیری با زبان و گیرکردن در زبان.
اما انگار جان و جو از ولادیمیر و استراگون یک پله بالاتر آمدهاند. یا شاید درستتر اینکه یک پله بیشتر فرو رفتهاند. انگار که آن دو ولادیمیر و استراگونیاند که دیگر حتی منتظر گودو هم نیستند. بیگانگانی که تنها لیوانی شراب آلو ممکن است بهوجدشان بیاورد، که یحتمل از قِبَل آن، حتی شده اندکی، آنچه هستند، یا درواقع نیستند، را فراموش کنند.
این آدمهای راندهشده و بیهویت، تنها در مجاورت کسی چون خودشان معنی مییابند. در حضور کسی با مختصات خودشان. و تنها وقتی با هماند میتوانند پا به کافهای بگذارند و آب یا قهوه و یا احیانا شراب آلو سفارش بدهند.
در صحنهای که محمدرضا چرختاب برای نمایشنامه چیده، با ورود جان و جو به کافه تازه جایگاه اجتماعیشان مشخص میشود؛ میز و صندلی غولپیکری که آنها با جانکندن خودشان را پشتش جا میکنند، و آدمهایی متناسب با آن میز و صندلی غول پیکر، بیتفاوت به این دو موجود حقیر، از کنار میز آنها عبور میکنند.
جان و جو در این وضعیت و دنیایی که برایشان بزرگ است تنها چیزی که دارند، تا با آویختن بدان هویتی برای خود دستوپا کنند، حضور یکدیگر است. برای همین هربار که جان جو را درحال پیادهروی میبیند پیشنهاد میدهد که با هم راه بروند و درکافه گلویی تر کنند. در کافه هم مدام سعی میکنند از میان این سردی راهی به هم باز کنند. جان در مورد هوا میپرسد و جو از او در مورد اسامیای که حتی خودش هم نمیشناسد. بعدتر هم که نصفهبلیت بختآزمایی جان برنده میشود نمیتواند تنهایی از آن لذت ببرد و ترجیح میدهد تنها دوستش جو را هم در این ضیافت شریک کند.
بلیت بختآزمایی اما در اصل متعلق به جو بوده، که جان آن را در ازای دانگ کافهی جو از او برمیدارد و روز بعد میبینیم آن نصفه بلیت برندهی هزار فرانک شده است.
پولهای روزانهی جو فقط آنقدری هست که بتواند با آن قهوه و روزنامه بخرد، و اگر چیز بیشتری ماند با آن بلیت یا نصفهبلیت بختآزمایی بخرد. بلیتهای بختآزمایی تنها روزنهی امیدیست که آدمهای فقیر به آن میآویزند. چیزی که به نظر جامعهشناسان مالیاتیست که از فقرا گرفته میشود. با اینحال فقرا به این شانس یک در چندصدهزار میآویزند. شانسی که به لحاظ آماری آنقدر اندک است که به احتمالی نزدیک به صفر تنه میزند.
با اینحال نصفهبلیت جان و جو برنده میشود. آدمهایی که روزشان را با یکی دو فرانک سر میکنند ناگهان هزار فرانک دستشان میآید. اما هزار فرانک آنقدر نیست که آن دو بتوانند طبقهشان را عوض کنند. این بخت برنده فقط آنقدر است که بتوانند یک وعده سیر غذا بخورند، یک دلِ سیر شراب آلو بخورند، و برای نشستن در کافه کت و کروات و شلوار نو تهیه کنند.
جو، با همهی حماقتی که گاه جان را کلافه میکند، سوال اصلی را میپرسد «چی میشه که بعضیها انقدر پول دارن؟ تمام مدت دارن پول خرج میکنن و باز هم پولدارند. همیشه پولدارند.» و جان درنهایت میگوید شاید آدمهای پولدار شانس میآورند.
روز بعد که جان جو را به فرصت نوشیدنی و ساندویچ دعوت میکند، به او خبر میدهد که آن نصفه بلیت بختآزمایی برنده شده است؛ درواقع «شانس» به او، یا ایشان، رو کرده است. چیزی که روز قبل در پاسخ به سوال اصلیِ چرا بعضیها انقدر پول دارند عنوان کرده بود. بهنظر میآید جان آن روزنهای را که برای بیرون آمدن از این فلاکت لازم دارد به دست آورده. اما حتی یکروز از آوردن این شانس نگذشته متوجه میشود که نمیتواند بدون همتای خود از این بختِ برنده استفاده کند. برای همین هم در آن خیابان همیشگی میرود تا جو را بیابد و او را به خوردن و نوشیدن دعوت میکند. برای همین اصرار دارد جو از ماجرای بلیت برنده باخبر بشود و شاید برای همین به ایدهی عوض کردن لباسها تن میدهد. چون – دستکم بهطرز نمادین – میخواهد آنچه را که دارد به جو هم بدهد تا همچنان او را با خود و همراهِ خود داشته باشد. در ادامه هم وقتی جو همهی آن شانس را از آن خود میکند، علاوهبر لباسهایی که به جان پس میدهد، نصف بخت برنده را هزینه میکند تا جان کماکان همراه او باشد. دلیل این کارها هم مشخص است؛ جان و جو تنها با وجود آن دیگریست که میتوانند هویت بیابند، با حضور آن یکی میتوانند کسی باشند، حالا هرکسی.
در این نمایش، درکنار بازیهای زیبا و تأثیر گذار حمید رحیمی، محمدرضا چرختاب، و ژیلا آل رشاد، چیزی که این اجرا را یگانه میکند ساختن فضای آن جامعهای است که پیرامون این دو شخصیت جریان دارد. جامعهای که با طراحی صحنه، و عبور عابرانی که از کنار میز جان و جو رد میشوند، مدام و مستمر، حقارت و ناچیزی این دو را به ما و ایشان یادآوری میکنند.