شناسنامه برای مردی که هیچ نمی دانست!
نمایش نامه "آدم آدم است" یکی از تکنیکی ترین نمایشنامه های برتولت برشت؛ دارای تم مایه ضد جنگ و بازگو کننده داستان غربت بشری ساده لوح در قرن ماشین زده بیستم. اثری که با فرجام سرسام آور استحاله یک ماهیگیر ساده لوح به یک ماشین کشتار به نتیجه می رسد. غمنامه ای که به قصد داوری مخاطب و نه برای غوطه وری او در زرق و برق های نمایشنامه های دوران سانتی مانتالیسم بورژوایی نوشته شده است.
حبیب الله دانش هم راوی همین جهان بی عدالت برشتی است اما با یک تفاوت: در دوران سانتی مانتالیسم تاتر ما! دوران قهر مخاطب عام با صحنه های به ظاهر روشنفکری، دوران گسل های عمیق فرهنگی، دوران اندیشه ورزی های خنثی و اظهارات و اجراهای بی بو و خاصیت و خنده آور و صد البته عافیت طلبانه ...
در یک برهوت بی سمت و سوی فرهنگی با تابلوهایی که تنها باید تاییدگر باشند، اجرایی از برشت خود یک غنیمت و فرصت است و چه مشکل است تغذیه سلایق گرسنه مخاطبان گمشده در حالی که اشتهایشان با انواع فست فودهای فرهنگی بی مایه و رنگین به اشباع و حد تهوع رسیده است. بگذریم...
اجرا در نظمی بهم پیوسته بر همذات پنداری مخاطب استوار شده است. تم مایه اصلی با داستان پردازی کم نقص و متن با تغییراتی محدود و قابل تامل،
... دیدن ادامه ››
خود را به مخاطب می شناساند اما کنش ها بدون اضافات من درآوردی و خارج از متن و تحمیل شده طراحی گردیده و فضای کلی اثر بدون پرتره کردن خود (بازیگران) - که بلایی است به جان تاتر کنونی ما- به تماشاگر منتقل می شود. بازیگران خود را به نمایش نگذاشته و در اجرا صادق به نظر رسیدند. معتقدم این صداقت با مبالغه تاتری متفاوت است که در برخی مواقع محدود، کنش های مبالغه آمیز (Overact) با درکی کمرنگ از موقعیت نیز به چشم می خورد. از این منظر اجرا دارای یکدستی خود بوده و تماشاگران را با سرعتی مطمئن و در مسیری بدون دست انداز و سکته، به غایت متن رهنمون می شود. مبحث فاصله گذاری برشت (به نوعی دور کردن مخاطب از غلیان احساسات اولیه بدون قدرت داوری و نظارت بر پیرامون) با تقلیل بخش های روایی به نفع عناصر اجرایی و همنوایی ساز و آوازهای دسته جمعی، متناسب کار شده و اجرا دقیقا در جاهایی موفق تر به نظر می رسد که قصد ارائه پیام مستقیم و ارجاعی و از بالا به پایین را نداشته و به صورت غیر مستقیم به این کار پرداخته است. در نگاهی کلی می توان در نظر داشت که اجرا در کمتر لحظه ای از ریتم پویای خود فاصله گرفته است. کارگردان و گروه اجرایی با معنای کلمه به کلمه متن به کنش های بصری و دراماتیک، مانع از آن می شوند که تماشاگر به ناگاه خمیازه بکشد و یا ساعت و تلفن را نگاه کند. طراحی صحنه موجز و کاملا کاربردی، ضمن اشارات چند لایه ای به مضامین مختلف (زبان درازی و تمسخر، شمایی از بدن زن، سکون و ایستایی و...) نظامی نشانه ای را خلق نموده که کندوی خلق های بصری شگرف صحنه است. این طراحی به همراه طراحی حرکات بازیگران (حرکت قطار، شبیه سازی فیل، بخش معابد و تابوت و...) با همین امکانات بالنسبه محدود، موجب معنازایی شده و در نهایت نیز به کمک اجرا می آید نه آن که تافته جدا بافته ای دکوری و تزئینی باشد. بهترین مصداق برای چنین نکته ای، پایان کوبنده اجراست که قدرت کارگردانی و همراهی گروه خلاق بازیگران را به رخ می کشد. کیست که از استحاله گالیکی از یک ماهیگیر به یک ماشین کشتار جنگی دچار واهمه نشود؟ چهار سرباز جوخه در هیبت هایی عظیم (که شدیدا نگارنده را به یاد ابرعروسک های مه یر هولد می اندازد) قصد پیشروی، تخریب و کشتار را دارند. یکی از آنها گالیکی است که حتی در مراسم تدفین خود شرکت کرده و به کثیف ترین شکل ممکن مسخ شده است حالا او به اندازه یک جهان بی هویت است... متن و اجرا در این بخش به مایه هایی از گروتسک (موازنه حل ناشده وحشت و خندیدن) دست می یابند که در صورت اجرای دقیق آن می تواند تاثیری عمیق بر مخاطب باقی گذارد.
این اجرا را برای دیدن، تجربه کردن و در نهایت لذت بردن پیشنهاد می کنم.