داستان از دروغ، فساد، فقر، اعتیاد، خیانت، خودکشی و همه سیاهیهایی که دنیا رو گرفتن میگه. از آدما که تماشاچین میگه. آدمایی که درد میکشن. منزوی میشن. به درد بقیه اهمیتی نمیدن. و بعد منزویتر میشن. دردمندتر میشن. همه اینا همیشه بوده، همیشه هست.
در بهترین حالت حتی اگه کسی پیدا بشه که ساعتی بشینه و بهت گوش بده، بقول نقش خانوم نمایش، باز هم فردا تو و تموم حرفاتو فراموش میکنه.
اما خب، نمایش در همین مرحله میمونه و ما شاهد پیچش داستانی یا روایت کردن این سیاهیها به نحو جدیدی نیستیم. این نوع روایت سطحی ازین دست موضوعات اجتماعی در تئاتر و حتی سینمای کشور کم نداریم که خب همین کار رو کمی تکراری جلوه میکنه. و تماشاچی هم مثل اون دیالوگ، فردا ازین نمایش نکته خاصی یادش نمیمونه. هر چند که ایده شنیدن تلفن دیگران و اینگونه بازگو کردن مطالب در نوع خودش جالب بود.
به نظرم هر دو نفر از پس نقششون به خوبی براومدن و میشد باهاشون ارتباط گرفت. مخصوصا آقای دبیری که در دیالوگها و همینطور در انتقال حسشون فراز و فرود و تغییر حالت های زیادی وجود داشت.
در مورد صحنه و نور هم میشه گفت بد نبودن ولی میتونستن ازین بهتر باشن.
در کل نمایش قصههایدرگوشی مخصوصا در این روزهای تئاتر، ارزش دیدن رو داره. شاید خیلی کار بزرگ یا جدیدی نبود، اما همون کاری که مدنظرشون بوده
... دیدن ادامه ››
رو تونستن از پسش بربیان.
و البته برای بنده بسیار باارزشتر بود چون تونستم آقای فراهانی رو ببینم و در تماشای این نمایش همراهیشون کنم.
تشکر میکنم از همه کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن
شاد باشید
پن: تو چنتا از کامنتا خوندم که یک سری از عکاسها یا تماشاچیها آداب لازمه تئاتر دیدن رو رعایت نکرده بودن ولی خب خوشبختانه دیشب خبری از هیچکدوم این مزاحمتها نبود. فقط جای خالی خیلی از صندلی ها خودنمایی میکرد.